. . .

معرفی کتاب من دختری زشت رو بودم نوشته آن ماری سلینکو مترجم : فریده مهدوی دامغانی

تالار متفرقه ادبیات
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
مشخصات کتاب من دختری زشت رو بودم

انتشارات: ذهن آویز
نویسنده: آن ماری سلینکو
مترجم : فریده مهدوی دامغانی
تعداد صفحه : 400

Screenshot   Chrome copy 210x318



درباره نویسنده کتاب

آن ماری سلینکو (به آلمانی: Annemarie Selinko) رمان نویسی اتریشی بود.وی در بین سال های ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ رمان های پرفروشی را در آلمان به چاپ رساند. اگر چه او اصلیتی آلمانی داشت ولی در سال ۱۹۳۹، در آغاز جنگ جهانی دوم، به همراه همسر دانمارکی اش به دانمارک پناهنده شد. چهار سال بعد از این واقعه، آن ها دانمارک را به مقصد سوئد ترک کردند و به آنجا پناهنده شدند.تعداد زیادی از رمان های او به فیلم تبدیل شده و به زبان های زیادی نیز ترجمه شده اند. آخرین اثر او دزیره بود که شامل رویدادهای زندگی دزیره کلاری یکی ...
 

Thumbelina

رمانیکی پیشرو
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
مدیر
نام هنری
الینا فری
آزمایشی
مدیرتالار آموزش
شناسه کاربر
3925
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-14
آخرین بازدید
موضوعات
438
نوشته‌ها
573
پسندها
465
امتیازها
278
محل سکونت
سرزمین پریان

  • #2
معرفی کتاب من دختری زشت رو بودم اثر آن ماری سلینکو

بازیگر و نویسنده معروف و مشهور کلودیو پلس ، وقتی که برای اولین بار با آنلیز جوان به روشی غیرمعمول ملاقات می کند به او می گوید که او چهره ای زیبا ندارد. آنلیز از او خشمگین نمی شود، زیرا او به خوبی می داند که اینچنین به نظر می رسد. کلودیو همچنین به او می گوید که اگر یک زن تلاش کند ، می تواند زیبا شود.

آنلیز که همیشه در سایه یک خواهر بزرگتر زیبا بوده و هرگز به ظاهر خود توجه زیادی نکرده است ، اکنون تصمیم دارد این موضوع را تغییر دهد و از توصیه های کلودیو پائولس ، یک زن خبره با تجربه پیروی کند. این بدان معنی است که او زندگی خود را به دست می گیرد و دیگر اجازه نمی دهد خانواده در مورد آینده او تصمیم بگیرد.

راه زیبایی و بالا بردن اعتماد به نفس با مراجعه به آرایشگاه و سالن زیبایی آغاز می شود. راه او سخت است و هزینه دارد ولی او با کار زیاد تصمیم میگیرد که تصمیم خود را به سرانجام برساند. اولین حضور او با چهره جدید کاملا آنطور که فکر می کرد نخواهد بود. اما به تدریج ، دختر ناخوشایند و مرعوب تبدیل به یک زن جوان جذاب می شود ، چیزی که نه تنها کلودیو پالس متوجه آن می شود بلکه همه اطرافیان او را متعجب می سازد.

من دختری زشت رو بودم دومین رمان معروف بانو آن ماری سلینکو نویسنده ی اثر جاودانه ی «دزیره» است که در طول نیم قرن گذشته، هزاران هزار خواننده در سراسر دنیا را شیفته و محو قلم زیبا و صمیمانه ی خود کرده است. کتابی که در دست دارید، تا اندازه ی زیادی، بیوگرافی خود نویسنده می باشد؛
 

Thumbelina

رمانیکی پیشرو
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
مدیر
نام هنری
الینا فری
آزمایشی
مدیرتالار آموزش
شناسه کاربر
3925
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-14
آخرین بازدید
موضوعات
438
نوشته‌ها
573
پسندها
465
امتیازها
278
محل سکونت
سرزمین پریان

  • #3
قسمت هایی از کتاب من دختری زشت رو بودم (لذت متن)

زنان، درست به مانند سیگار، بر روی اعصاب مردان تاثیر می گذارند. برخی مواقع، تاثیر آرامش بخش دارند و گاهی نیز حالتی مهیج ایجاد می کنند. شما نباید از دست کلودیو به خاطر برنامه امروز ناراحت باشید.

در حال حاضر، او به دود کردن یک عالم سیگار نیاز دارد. او الان، درست شبیه سیگارکشی است که از سیگار معمول خود دور مانده است. و اینک به کشیدن هر سیگاری که به دستش می رسد می پردازد... او پیش از آن که انتخابش را انجام دهد و مارک سیگار خاصی را برای خود برگزیند، قصد دارد همه نوع سیگاری را آزمایش کند! حتی مزخرف ترین نوع سیگارها را ... او فعلا مشغول دود کردن هر سیگاری است که به او تعارف می کنند. منظور مرا می فهمید؟
 

Thumbelina

رمانیکی پیشرو
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
مدیر
نام هنری
الینا فری
آزمایشی
مدیرتالار آموزش
شناسه کاربر
3925
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-14
آخرین بازدید
موضوعات
438
نوشته‌ها
573
پسندها
465
امتیازها
278
محل سکونت
سرزمین پریان

  • #4
گزیده ای از کتاب

کلودیو از جای خود به سرعت برخاست و به من پیوست: «باور کن من خودم هم نمی دانم امروز، این جا چه خبر شده است… یک عالم جمعیت در این جا حضور دارد.» همچنان که من در سکوت خود سماجت می ورزیدم، او دیگر بار به سخن آمد و گفت: «ببینم، بهت خوش نگذشت؟»

سپس با نهایت دقت و ملایمت یکی از حلقه های موی مرا که از داخل کلاه پشمی ام بیرون آمده بود داخل کلاهم جای داد و گفت: «هنوز به سراغ آن آرایشگر نرفته ای؟ مگر نه آن که قصد داشتی همین روزها به آن جا بروی؟» سپس در یک چشم برهم زدن، به یاد «آشتی» تاریخی مان در چند روز پیش افتاد.

در طول آن گفت و گوی کذایی، من از این که قصد داشتم به سراغ آرایشگر مادام ری مند بروم سخن گفته و افزوده بودم که تا سه روز دیگر، تولد نوزده سالگی ام بود. او ناگهان با صدای بلند فریاد زد: «آه، اردک کوچولوی من…! ای بابا، امروز، روز تولد تو است!» من سرم را به نشانه تایید جنباندم: «بله، همین طور است. اما حقیقتا هیچ اهمیتی ندارد. واقعا عاری از اهمیت است.»

او شانه های مرا با دو دست خود گرفت و گفت: «امروز سالروز تولد اردک کوچولوی عزیز من است! مرا بگو که این موضوع را پاک از خاطر برده بودم! آه، لطفا مرا ببخش…!»

او دوباره، به هیجان آمده بود: «صمیمانه ترین تبریکات مرا برای خوشبختی و سعادتمندی ات بپذیر، دخترکم! من از صمیم قلب به تو تبریک می گویم!» سپس دربرابر شگفتی عظیم من، خم شد و ب×و×س×ه ای گرم بر روی پیشانی ام نهاد.

«خیلی ممنونم آقا پلس. خب، دیگر، وقت آن رسیده که از حضورتان مرخص شوم.»

در را پشت سرم بستم و نفس عمیقی کشیدم. آه، هوای آزاد! چه قدر خوب بود! هوای تازه، چه قدر خوب و دلنشین بود! در آن داخل، واقعا نفسم بند آمده بود…

همچنان که به سوی فروشگاه می دویدم، بی اراده به آن ب×و×س×ه می اندیشیدم. کلو ب×و×س×ه ای به من داده بود. البته، ب×و×س×ه ای برادرانه بود. درست وسط پیشانی ام. تازه، لبانش را هم تنها به طرزی نامحسوس به پوست صورتم چسبانده بود.

اما من لبان او را به خوبی بر روی پوست پیشانی ام احساس کرده بودم. از این که نمی توانستم دست از این اندیشه بردارم، شرمنده و خجلت زده بودم و پیوسته با خود می اندیشیدم که کلو پیشانی ام را بوسیده است.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین