- شناسه کاربر
- 300
- تاریخ ثبتنام
- 2021-01-16
- آخرین بازدید
- موضوعات
- 519
- نوشتهها
- 4,410
- راهحلها
- 183
- پسندها
- 35,136
- امتیازها
- 1,008
- سن
- 19
- محل سکونت
- خرابههای خاطرات :)
جك كرواك نويسنده بود. همين و بس، مىنوشت.
آدمهاى زيادى هستند كه خود را نويسنده مىدانند و اسمشان روى كتابها مىآيد ولى نويسنده نيستند و نمىتوانند بنويسند، مثل گاوبازى كه اين طرف و آن طرف مىجهد ولى گاوى پيش رويش نيست.
نويسنده آن است كه برود وسط ميدان وگرنه اصلاً نويسنده نيست. با رفتن به وسط ميدان، البته خطر شاخ خوردن هم وجود دارد. منظورم از اين، همان چيزى است كه آلمانىها به درستى «روح زمانه» نام دادهاند.
مثلاً روح شكننده جهانى نظير جهان دوران جاز كه اسكات فيتز جرالد در آن زندگى مىكرد _با آن مردان جوان غمزده، شبهاى نورهاى كم سو، روياهاى زمستانى، شكننده، شكننده مثل همان تصويرش كه در بيستوسه سالگى از او گرفتهاند_ فيتزجرالد، شاعر دوران جاز. او رفت آنجا [وسط ميدان] و نوشت و آوردش براى نسلى كه آن را بخواند، ولى راه بازگشت را نيافت. از دل «در راه» كرواك، [رمان مشهور وى]، به سوى مكزيك، طنجه، افغانستان و هند يك نسل مهاجر پديد آمد.
نويسندگان، كه البته اين كلمه را محدود به نويسندگان رمان مىكنم، مىكوشند چه كارى انجام دهند؟ آنها تلاش میکنند جهانى بيافرينند كه درش زندگى كردهاند يا دوست دارند زندگى كنند. براى نوشتن در مورد آن، بايد بروند آنجا و به شرايطى تن دهند كه پيشبينىاش را نكرده بودند.
گاهى اوقات، مثل مورد فيتز جرالد و كرواك، نتيجه آنچه نويسنده توليد كرده آنى و لحظهاى است، انگار كه نسلى منتظر نوشته شدن توسط آنها بوده. در موارد ديگر، ممكن است تاخير پيش آيد.
مثلاً داستان علمى- تخيلى به نوعى دارد به واقعيت درمىآيد. به هرحال، نوشتن چنين جهانى توسط نويسندگان بود كه باعث امكان تحقق آن شد.
اين كه نويسندگان تا چه اندازه مىتوانند نوشتهشان را به واقعيت درآورند و اصلاً تا چه اندازه بايد چنين كنند سؤالى است پابرجا. بدين معنى كه آيا مىخواهيد نوشتهتان شبيه به جهان واقعى شود يا مىخواهيد جهان واقعى را شبيه به كارتان كنيد؟
برنده چنين چيزى اصلاً پيروز نخواهد بود. مثلاً تلاش همينگوى براى جامه عمل پوشاندن به كسالتآورترين جنبههاى نوشتههايش و سعىاش براى آن كه به شخصيت آثارش شبيه شود، به نظر من، چندان به صلاحش نبود.
خلاصه اين كه اگر نويسندهاى تاكيد كند بر اين كه قادر است آنچه شخصيتهايش انجام مىدهند را به خوبى انجام دهد، فقط و فقط گستره شخصيتهايش را محدود ساخته.
نويسنده حتى از بد انجام دادن كارش هم بهرهمند مىشود. يك هفتهاى در زندگىام جيببر بودم _به ياد آوردنش نمك بر زخم است_ دستيار بسيار بد يك جيببر. يك هفته هم برايم كافى بود تا متوجه شوم كه مهارت ندارم.
آدمهاى زيادى هستند كه خود را نويسنده مىدانند و اسمشان روى كتابها مىآيد ولى نويسنده نيستند و نمىتوانند بنويسند، مثل گاوبازى كه اين طرف و آن طرف مىجهد ولى گاوى پيش رويش نيست.
نويسنده آن است كه برود وسط ميدان وگرنه اصلاً نويسنده نيست. با رفتن به وسط ميدان، البته خطر شاخ خوردن هم وجود دارد. منظورم از اين، همان چيزى است كه آلمانىها به درستى «روح زمانه» نام دادهاند.
مثلاً روح شكننده جهانى نظير جهان دوران جاز كه اسكات فيتز جرالد در آن زندگى مىكرد _با آن مردان جوان غمزده، شبهاى نورهاى كم سو، روياهاى زمستانى، شكننده، شكننده مثل همان تصويرش كه در بيستوسه سالگى از او گرفتهاند_ فيتزجرالد، شاعر دوران جاز. او رفت آنجا [وسط ميدان] و نوشت و آوردش براى نسلى كه آن را بخواند، ولى راه بازگشت را نيافت. از دل «در راه» كرواك، [رمان مشهور وى]، به سوى مكزيك، طنجه، افغانستان و هند يك نسل مهاجر پديد آمد.
نويسندگان، كه البته اين كلمه را محدود به نويسندگان رمان مىكنم، مىكوشند چه كارى انجام دهند؟ آنها تلاش میکنند جهانى بيافرينند كه درش زندگى كردهاند يا دوست دارند زندگى كنند. براى نوشتن در مورد آن، بايد بروند آنجا و به شرايطى تن دهند كه پيشبينىاش را نكرده بودند.
گاهى اوقات، مثل مورد فيتز جرالد و كرواك، نتيجه آنچه نويسنده توليد كرده آنى و لحظهاى است، انگار كه نسلى منتظر نوشته شدن توسط آنها بوده. در موارد ديگر، ممكن است تاخير پيش آيد.
مثلاً داستان علمى- تخيلى به نوعى دارد به واقعيت درمىآيد. به هرحال، نوشتن چنين جهانى توسط نويسندگان بود كه باعث امكان تحقق آن شد.
اين كه نويسندگان تا چه اندازه مىتوانند نوشتهشان را به واقعيت درآورند و اصلاً تا چه اندازه بايد چنين كنند سؤالى است پابرجا. بدين معنى كه آيا مىخواهيد نوشتهتان شبيه به جهان واقعى شود يا مىخواهيد جهان واقعى را شبيه به كارتان كنيد؟
برنده چنين چيزى اصلاً پيروز نخواهد بود. مثلاً تلاش همينگوى براى جامه عمل پوشاندن به كسالتآورترين جنبههاى نوشتههايش و سعىاش براى آن كه به شخصيت آثارش شبيه شود، به نظر من، چندان به صلاحش نبود.
خلاصه اين كه اگر نويسندهاى تاكيد كند بر اين كه قادر است آنچه شخصيتهايش انجام مىدهند را به خوبى انجام دهد، فقط و فقط گستره شخصيتهايش را محدود ساخته.
نويسنده حتى از بد انجام دادن كارش هم بهرهمند مىشود. يك هفتهاى در زندگىام جيببر بودم _به ياد آوردنش نمك بر زخم است_ دستيار بسيار بد يك جيببر. يك هفته هم برايم كافى بود تا متوجه شوم كه مهارت ندارم.
نام موضوع : همه نویسنده ها مرده اند | به یاد آوردن جک کرواک
دسته : متفرقه آموزش نویسندگی