به نام خدا
با سلام خدمت نویسنده عزیز
از شما بابت به اشتراک گذاری این دلنوشته با ما و این انجمن ممنونیم و آرزوی قلمی پربار و مانا براتون داریم و اما نقد..
اسم:
"دختری با لحظههای کاغذی" از چهار بخش تشکیل شده، مناسب است. در عین تکراری بودن کلمات، نویسنده توانسته ترکیب نو و زیبایی از این کلمات بسازد. این اسم با ژانر دلنوشته که عاشقانه و تراژدی است، نیز مطابقت دارد.
جلد:
این اثر جلد ندارد اما با توجه به ژانر به نویسنده توصیه میشود از عکسی با کیفیت و با ترکیب رنگ تیره استفاده نماید.
نثر:
روان و برای خواننده قابل درک و فهم است و از کلمات پیچیدهای که نیاز به معنا کردن داشته باشند هم استفاده نشده است که یک حُسن به حساب میآید.
لحن:
در بعضی جملات پارتها لحن ادبی و در بعضی مواقع با لحن محاوه آمیخته شده که کیفیت متن را پایین می آورد. مثلا :
"با تو حرف میزنم و هر آنچه از قلبم میگذرد، روی کاغذها مینویسم.
بعد یکهو به خودم میآیم و میبینم یک مشت برگهی سیاه شده دارم و خودکاری که دیگر رنگ نمیدهد."
در این پارت بهتر بود بجای
"بعد یکهو به خودم میآیم"
اینطور نوشته میشد⬅️
"به یک باره به خودم آمده و..."
هرچقدر لحن و نثر یکدست و ادبی باشد، تاثیر مثبتی در خواننده گذاشته و زیباترش میکند.
ژانر :
برای این اثر ژانر عاشقانه و تراژدی انتخاب شده که ترتیب ژانرها و انتخاب آنها درست است ولی به ژانر دوم (تراژدی) کمتر پرداخته شده است. یعنی بهتر بود، غم و ناراحتی بیشتر و زیباتر نوشته میشد.
مقدمه:
روان و دارای حس آمیزی و آرایههای ادبی است. ژانر در مقدمه حس میشود اما درآمیختگی لحن کیفیت آن را پایین آورده است. مثلا:
".... با تو حرف میزنم و هر آنچه از قلبم میگذرد، روی کاغذها مینویسم.
بعد یکهو به خودم میآیم و میبینم یک مشت برگهی سیاه شده دارم و خودکاری که دیگر رنگ نمیدهد.... "
این بخش از مقدمه همانطور که قبلا گفته شد. بهتر بود از نظر لحن، ادبی میشد. یعنی بجای
"بعد یکهو به خودم میآیم" جملهی⬅️
"به یک باره به خودم آمده و... " نوشته میشد.
همچنین مقدمه اینتر اضافه داشت و اصول نگارشی در آن رعایت نشده بود.
نوشتار درست مقدمه⬇️
"یادت میآید که برایم گفتی، با عشق زندگی کن؟ من از اینجا تا آخر دنیا با تو و با لحظههای کاغذیام زندگی خواهم کرد.
با تو حرف میزنم و هر آنچه از قلبم میگذرد را روی کاغذها مینویسم، بعد یکهو به خودم میآیم و میبینم که یک مشت برگهی سیاه شده دارم و خودکاری که دیگر رنگ نمیدهد؛ اما تو باز هم نیستی، محبتت نیست، دستهایت نیست؛ حتی حرفهایت هم نیستند تا آرامم کنند و مغزم سوت میکشد، از حجم این همه کاغذ رنگ باخته، از حجم این همه بیقراری!"
سیر:
روان و قابل فهم است اما نویسنده به صورت راکد پیش رفته و خیلی احساسات خواننده را برنمیانگیرد. از کلمات و جملات برای بیان زیباتر احساسات هم آنقدر استفاده نشده که خواننده به دوباره خواندن اثر ترغیب شود.
توصیفات و فضاسازی:
این اصل در چند پارت دیده شده که آن هم به شکل محدودی بود و شاید نقطهی اوج دلنوشته از این منظر فقط در دو پارت پایانی بیشتر به چشم میآید.
یک اثر هرچقدر بیشتر به این اصل توجه کند. زیباتر خواهد بود. مثلا در
پارت سوم، بجای این جمله "
نمیدانی که چهقدر دلتنگ توام. آنقدر دلتنگ که هر شب خوابت را میبینم."
نویسنده میتوانست اینطور بنویسد⬅️
"نمیدانی اندازهی دلتنگیم تا کجاست! من آنقدر دلتنگ تو هستم که حتی خوابهایم رنگ و بوی تو را گرفتهاند."
ایرادات دستوری و نگارشی :
اینتر بیش از حد استفاده شده است و به همین علت چهار خط کامل بودن، در پارتها رعایت نشده است. از علائم نگارشی هم کم استفاده شده و وجود کلمات محاورهای مانند:
در
پارت چهارم " بیدار که میشوم یک نفر بادام تلخ توی حلقم میریزد"
" توی حلقم" زیبایی متن و جملهبندی را کاهش داده است. فعل درستی هم برای پایان دادن به جمله استفاده نشده. (
میریزد ✖️
میاندازد✔️)
نیم فاصلهها به خوبی رعایت شده است و جدا شدن ديالوگ از مونولوگ نیز تا حدی انجام شده است.
نکات دیگر:
❎از آن جایی که هر پارت باید به صورت جداگانه هدفی برای بیان داشته باشد و بی هدف و پشت سر هم ارسال نشود. بهتر بود،
پارتهای 4و5و6 که بهم متصل هستند، در یک پارت نوشته میشد تا به این شکل اندازهی خطوط هر پارت هم رعایت میشد.
❎متن بیشتر شبیه بیان خاطرات بود و نویسنده میتوانست همان را هم با فضاسازی بیشتر و بهتری بیان کند اما صرفا سادهگویی شده است. مثلا:
"حتما شنیدهای شربت ختمیام حرف ندارد. دستت را بالا بیاور و لیوان را از حفاظ پنجره در دست بگیر."
بهتر بود اینطور نوشته میشد⬇️
"... دستانت را از حصارهای پنجره به دستان تشنهام برسان و لیوان شربت را از من بگیر..."
❎مقدمه در بین
پارتهای 13و14 تقسیم و تکرار شده که چه به دلیل نداشتن حرفی برای گفتن و یا چه به دلیل تاکید بر مضمون باشد، از کیفیت اثر کاسته شده و بر ضعفهای آن افزوده است.
13= با تو حرف میزنم و هر آنچه از قلبم میگذرد، روی کاغذها مینویسم.
بعد یکهو به خودم میآیم و میبینم یک مشت برگهی سیاه شده دارم و خودکاری که دیگر رنگ نمیدهد.
14= اما تو باز هم نیستی. محبتت نیست. دستهایت نیست. حتی حرفهایت هم نیستند تا آرامم کنند و مغزم سوت میکشد از حجم این همه کاغذ رنگ باخته.
از حجم این همه بیقراری.
پارت صحیح⬇️
✳️یادت میآید که برایم گفتی، با عشق زندگی کن؟ من از اینجا تا آخر دنیا با تو و با لحظههای کاغذیام زندگی خواهم کرد.
با تو حرف میزنم و هر آنچه از قلبم میگذرد را روی کاغذها مینویسم، بعد یکهو به خودم میآیم و میبینم که یک مشت برگهی سیاه شده دارم و خودکاری که دیگر رنگ نمیدهد؛ اما تو باز هم نیستی، محبتت نیست، دستهایت نیست؛ حتی حرفهایت هم نیستند تا آرامم کنند و مغزم سوت میکشد، از حجم این همه کاغذ رنگ باخته، از حجم این همه بیقراری!✳️
❎در
پارت دهم حرف "
را" نوشته نشده و جمله را خراب کرده است. ⬅️دیگر شلیک خاطرات هم نمیتواند جانم✴️را✴️ بگیرد.
❎در
پارت آخر کلمهی "
من" نوشته نشده و جمله بندی را خراب کرده است. ⬅️تو قطعا میآیی و وقتی غرق سکوت و خوابم، با گریه از✴️من✴️ میپرسی:
☑️پایان باز و غمانگیز دارد و یک نکتهی مثبت برای این اثر است.
سطح دلنوشته : برنزی
خسته نباشید 🌹
@مهرانه بلوچ
@مدیر نقد