- شناسه کاربر
- 444
- تاریخ ثبتنام
- 2021-04-07
- موضوعات
- 129
- نوشتهها
- 1,656
- راهحلها
- 27
- پسندها
- 7,498
- امتیازها
- 478
«کوکو» اما برخلاف بهترین فیلمهای پیکسار خیلی سطحی به این درگیری نزدیک میشود. هیچگونه ظرافتی وجود ندارد. همهچیز خیلی پرسروصدا و تابلو است. میگل از یک طرف فریاد میزند که «من موسیقی رو دوست دارم» و مادربزرگش از طرف دیگر فریاد میزند که «با این کارت به خانوادت بیاحترامی میکنی». از یک طرف میگل فریاد میزند که «خانوادهام منو نمیفهمه. من چشم دیدنتون رو ندارم» و از طرف دیگر مادربزرگش فریاد میزند که «تو به خونوادهات بیاحترامی میکنی. حق نداری گیتار دستت بگیری». از سوی دیگر هکتور به عنوان جد اصلی میگل و رابطهاش با دخترش کوکو قلب تپندهی احساسی اصلی فیلم را تشکیل میدهد. رابطهای که یکجورهایی یادآور رابطهی کارل، پیرمرد ۷۰ و اندی سالهی Up «بالا» با همسرش است. فقط اگر این رابطهی تراژیک در «بالا» بهطرز بینظیری صورت گرفته بود، در اینجا به هوای داستان میگل برای اثبات استعداد نوازندگیاش به گوشه رانده شده است و در حد یک فلشبک کوتاه سرسری گرفته شده است. مشکل هم این است که «کوکو» بیشتر از اینکه علاقهای به روایت یک داستان خوب داشته باشد، قصد اجرای فرمول پیکسار را دارد. خیلی وقت است که پایانبندیهای غمانگیزی که بیپرده به مسائل بزرگسالانهای میپردازند و اشک تماشاگران را در میآورند به سنت فیلمهای پیکسار تبدیل شده است. دلیل کارکرد این لحظات که قهرمانان را در آسیبپذیرترین وضعیتشان قرار میدهند این است که پیکسار قصد ادا و اطوربازی ندارد، بلکه این لحظات بهطور طبیعی در پی روند داستانگویی فیلم از راه میرسند. ولی هر از گاهی با فیلمهایی برخورد میکنیم که بیشتر از اینکه روند طبیعی داستان به لحظات غمانگیزی منجر شود، این سازندگان هستند که با خود میگویند «خب، اینجا باید یه صحنهی بزرگسالانهی اشکآور داشته باشیم». اینطوری با صحنهی به قتل رسیدن هکتور توسط ارنستو دلا کروز روبهرو میشویم. صحنهای که بیشتر از اینکه در تار و پود قصه بافته شده باشد، زورکی و مصنوعی و «کارتونی» احساس میشود.