بازدیدهای مهمان دارای محدودیت می‌باشند.
. . .

متروکه ملکه گم شده | Fatima_A

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. ترسناک
  2. فانتزی
نام نویسنده : Fatima_A

نام رمان: ملکه گم شده

ژانر : عاشقانه، ترسناک، علمی_ تخیلی

ناظر: @آلباتروس

خلاصه:
سه دختره‌ شیطونوشادکه برای رفع خستگی
بعدازگرفتن مدرک تحصیلی تصمیم به یه مسافرته خارج ازکشورمیگیرند
سه پسربرای کارپابه کشوره غریبه میگذارندواین سرنوشت است که آنهارابه آن کلبه وحشت میکشاندو...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #11
پارت10

واردشهره بازی شدیم بلیط بازیاروگرفتیم

همشونوامتحان کردیم عالی بودخیلی هیجانی بود

وقتی ازاخریش که ترن بود اومدیم پایین ازهیجان

زیادنفسمون بالانمیومدوهمش نفس نفس میزدیم

داشتیم ازشهره بازی بیرون میومدیم

که یه پسره اومدجلوم

پسره-دخترابیاین برسونمتون

-گمشو

پسره-این حرفاچیه خانومی شمارموبگیرپشیمون نمیشی

خواستم جواب دندون شکن بهش بدم که یک پسره

زودتراینکاروکرد

پسره-چی گفتی؟

واییی اینکه سیمانیه دوباره آبروم رفت باترس به

سیمانیوکه خشم به پسره نگاه میکردنگاه کردم

پسره-به توچه میخوام بهش شماره بدم

سیمانی-حوس کتک کردی بچه جون؟

پسره می خواست بیادجلوکه دوستش دستشوگرفت

رفتن یه نفس عمیق کشیدم یه نگابه سیمانی کردم

اخماش توهم بودیه دختره جلف کنارش بود

دختر-آرمان(سیمانی) انقدرحرص نخور

سیمانی-باشه

-سلام آقای سیمانی شرمنده توزحمت افتادین

سیمانی-زحمت چیه شمارحمتید

به دختره بادستم اشاره کردم

-معرفی نمیکنین؟

سیمانی دستشوگرفت سمت دختره

سیمانی-خواهرم آرزو

بعددستشوبه نشانه اشاره سمت من گرفت روبه خواهرش

سیمانی-خانم مقدم یکی ازهمکارای شرکت هستند

آرزوبانازدستشوجلواوردوبامن دست داد

آرزو-خوشبختم ازاشناییت

-منم خوشبختم

سیمانی خواست حرف بزنه که من جلوترازاون

شروع کردم به حرف زدن

-ببخشیدمابایدبریم جایی کارداریم ممنون ازکمکتون

سیمانی-خواهش میکنم کاری نکردم وظیفه بود

-خدافظ

سیمانی-خداحافظ

بابچه هاازشهره بازی بیرون اومدیم
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #12
#پارت11

-ایییی پسره لوس بااون خواهره لوس ترازخودش

ارغوان-چش بودبنده

خداحالاخواهرشوراس میگی

افسانه-پسربه اون خوشتیبی خوشگلیومامانی

-اییییی افسانه لوس نشوندیدی پسره داشت
غورتم میداد

ارغوان-خب بیخیال ذهنتودرگیرنکن

-باشه

افسانه-خب ماروببرخونمون بعدبرو

ارغوان-باشه

ارغوان افسانه رورسوندخونش وبعدمنورسوند

به سمت خونه حرکت کردم دروبا

کلیدبازکردم اخیش هیچ جاخونه ادم نمیشه

ساعت 8شده بودلباساموبایک تیشرت صورتی نازکه

گشادوبلندویه شلواردامنی عوض کردم توآینه به

خودم نگاه کردم خنده دارشدم من همیشه

دوس دارم توخونه راحت باشم به سمت آشپزخونه

رفتم کتلت درس کردم نشستم بخورم که فرداجون

داشته باشم توی هواپیماسکته نکنم

داشتم میخوردم که

یه صداازتوتراس جلوی آشپزخونه اومدتوجه نکردم

حتماگربس بیخیال هرچی

بودبوددوباره شروع کردم

به خوردن

که دوباره یه صدااومدازجام بلندشدم یه

مانتوجلوبازتنم کردم شالمم انداختم سرم به سمت

آشپزخونه رفتم یه چاقویه بزرگ

برداشتم به سمت

تراس رفتم دروبازکردم اروم قدم

برداشتم نگاهی به اطراف

کردم ولی هیچی نبودبرگشتم که

برگردم توخونه که خوردم به

یه چیزی اومدم عقب یه پسره پشتش به من بود

ازترس یه جیغ زدم برگشت طرف من چشماشو

بسته بودپسره بدبخت

ترسیددستشوبالااورد

پسره-بخدامن دزدنیستم منونبرین من گناهی ندارم

همش تقصیره پارسابودمنونگیرین برین

اونوبگیرین

چاقورواوردم بالاجلوصورتش

-حالتون خوشه؟شماتوتراسه من چیکارمیکنین

چشماشوبازکردباترس به چاقویه تودستم نگاه کرد

بادستش چاقوروازکناره صورتش کنارکشید

پسره-خانم اینوتوچشمم نکنین

شرمنده مجبورشدم

بیام فک کردم پلیس منوگرفته😧

-ببینم نکنه دزدی؟

پسره-نخیرتهمت نزنین من همسایه کناریتونم

تراسامون به هم نزدیک بودگفتم به اینجاپناه بیارم

-چرا

پسره-اخه دوستم اومده خونم

میخوادمنوببره

بیرون من بهش گفتم خونه نیستم

یه صدایی ازتراس کناری که فک کنم خونه پسره

بوداومدیه دفعه پسره استین مانتوموگرفت کشید

پایین منونشوندکناره دیوارای تراس که به اون

طرف دیدنداشت

-آقاچیکارمیکنین؟

پسره-هیسسس ساکت الان میفهمه

هیچی نگفتم
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #13
#پارت12

یکم که گذشت صدای پااومدپسره رفته بودبلندشدیم

بااخم به چشمای مشکیه پسره زل زده بودم

پسره چشماشوبه اطراف

چرخوندوخودشوبیخیال گرفت

-شماقصدرفتن به خونه خودتونوندارین؟

پسر-چراالان میرم دیگه

دستشوجلواورد

پسر-من شایان ریاحی هستم خوشبختم

دستموجلوبردم تودست دیگم گره کردم😆

پسره ضایع شدبااخم دستشوانداخت پایین

-افسره مقدم هستم خوشبختم حالااگه

مشکلی نیس تشریفتونوببرین

شایان-نه خدافظ

-به سلامت

رفت بالای تراس راحت اون

پاشوگذاشت روی لبه تراسه

خودش رفت اون طرف یاخدامن اگه

میخواستم برم اون طرف

بایدمیپریدم یه پاغوله براخودش سرشوتکون

دادرفت توخونش دهنه بازموجمع

کردم رفتم توخونه به ادامه

خوردن پرداختم

ظرفاروشستم ساعت

10بودروی کاناپه نشستم کانالاروجابه جاکردم

ولی چیزی نداشت بهتره برم بخوابم خواستم برم

بخوابم که گوشی خونه زنگ خورد رفتم برداشتم

-بله بفرمایین

-......

-الوووو

-...

-چراجواب نمیدی؟

-....

گوشیوگذاشتم سره جاش حتمامزاحم تلفنیه

خواستم برگردم برم اتاق که تلفن دوباره زنگ زد

باعصبانیت گوشیوبرداشتم

-بله؟

-...

-مرض داری زنگ میزنی جواب نمیدی؟

-...

خواستم گوشیوبزارم که یه صدای کلفت پیچیدتوگوشی

صدا-تومیمیری

-چی میگی اقا

صدا-تومیمیری

-خفه شو

گوشیوگذاشتم که دوباره زنگ خوردایییییییی

-ها؟مرگ دردکوفته تومیمیری خوبمیرم به توچه

صدای خنده پیچیدتوگوشی بعدصدای ارغوان که میخندیدپخش شد

ارغوان-توقراره بمیری

-مرگ ارغوان میکشمت سربه سره من میزاری؟

ارغوان-به خداافسانه گفت اذیتت کنیم تقصیره من چیه

-فقط دستم بهتون برسه خفتون میکنم خدافظ

گوشیوگذاشتم سره جاش به سمت اتاق رفتم

روی تخت درازکشیدم چشماموبستم تااینکه

نفهمیدم کی خوابم برد
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #14
#پارت13

همه جاتاریک‌‌ بودداشتم میدویدم هواسردبوداما

من خیلی گرمم بودوازم ع×ر×ق میچکید

ازیه چیزی فرارمیکردم خیلی ترسیده

بودم

گریه میکردم نفس نفس میزدم

جنگل بودیه

جنگله تاریک پرازدرخت که توی

سیاهیه شب ترسناک شده بودن

وصدای زوزه گرگ که توگوشم میپیچید

همیشه ازتاریکی میترسیدم ازصداهای ترسناکه جنگل

یه دفعه شالم کشیده شدودوره گلوم

حلقه شدداشتم خفه میشدم بادستم تلاش میکردم

شالوشل کنم ازدوره گردنم ولی نمیشدشال کشیده

شدومن پرت شدم روی زمین نفس نفس میزدم

خواستم بلندشم دوباره فرارکنم که احساس کردم

قلبم سوزه شدیدی گرفت یه

خنجرفروشده بودتوی قلبم

چهریه کسی که خنجروکردتوی قلبم جلوی چشمام

نمایان شدوباعث شدازخواب بپرم خیسه ع×ر×ق بودم

نفس نفس میزدم قلبم توی دهنم میزد

بابه یاداوردن چهره اون زن ازترس به خودم لرزیدم

یه صورت سفیدبه رنگ گچ باچشمای به رنگ قرمزکه ازشون خون میچیکید

لبایی که به هم دوخته شده

بودوازشون خون میومد

دستایی که به دلیل لاغری بااستخون فرقی نداشت

وناخونای بلندی که یکیش توقلبم

فروشده بود

آباژوروروشن کردم یه دستی به

پیشونی ع×ر×ق کردم

کشیدم بلندشدم برقوروشن کردم

باروشن شدن

اتاق یه نفس راحت کشیدم

دستموروی قلبم

گذاشتم خدایااین چه خوابی بودمن دیدم؟

چراامشب دیدم شبی که فرداش قراره برم مسافرت

بیخیال حتماازاسترس مسافرت بوده

ساعت4صبح بودرفتم بیرون توی

آشپزخونه دست وصورتموبااب

شستم تواینه نگاهی به خودم کردم رنگم مثل میت

شده صورتموخشک کردم بهتره یه دوش بگیرم

به سمت اتاق رفتم ویه دوش نیم ساعته گرفتم
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #15
پارت14

ازحموم که بیرون اومدم وسایلمواماده کردم

سعی کردم به اون خواب فکرنکنم ولی یه

دلشوره عجیب افتاده بودبه دلم که میگفت

نبایدبری به این سفرهمه چیوکه اماده کردم

به آشپزخونه رفتم یه صبحانه مفصل خوردم

دلی ازعزادراوردم به اتاق رفتم وسایلامواوردم

توی پذیرایی خودمم رفتم اتاق تااماده بشم

یه مانتوصورتی کثیفه بلندبایه شلواره تنگ مشکی

ویه شاله صورتی کیف مشکیموهم برداشتم

قبل ازاینکه برم بیرون نگاهی باحسرت به

اتاق انداختم انگارکه قرارنیس دوباره ببینمش

سرموتکون دادم تااین فکرایه مزخرف از

ذهنم بیرون بره من بایدخوش بگذرونم

ازاتاق بیرون اومدم توی پذیرایی روی کاناپه

نشستم تاارغوان زنگ بزنه دوباره رفتم

توی فکر2سالی هست که تواین خونه زندگی

میکنم خاطراته خوشوناخوشه زیادی

ازاین خونه دارم یه جوری میگم انگارقراره

بمیرم😅گوشیم زنگ خوردجواب دادم

ارغوان-بیابیرون منتظرتم

-باشه

چمدونموکولموکیفموبرداشتم ازخونه

بیرون اومدم دروقفل کردم به ساختمون خیره

شدم دلم برات تنگ میشه خونه عزیزم

ارغوان-دختره پاک خل شده

افسانه-خوشیه مسافرت زده به سرش

برگشتم سمتشون روبه ارغوان گفتم

-خل خودتی خودلم واسه خونم تنگ میشه حرفه

مفتم نزن صندوقوبزن

روبه افسانه گفتم

-یه جوری میگی خوشیه مسافرت زده زیره دلش

انگارمیخوایم بریم اون دنیا

چمدونم وگذاشتم توی صندوق عقب وبه

سمت صندلی جلوسوارشدم
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین