. . .

متروکه ملکه گم شده | Fatima_A

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. ترسناک
  2. فانتزی
نام نویسنده : Fatima_A

نام رمان: ملکه گم شده

ژانر : عاشقانه، ترسناک، علمی_ تخیلی

ناظر: @آلباتروس

خلاصه:
سه دختره‌ شیطونوشادکه برای رفع خستگی
بعدازگرفتن مدرک تحصیلی تصمیم به یه مسافرته خارج ازکشورمیگیرند
سه پسربرای کارپابه کشوره غریبه میگذارندواین سرنوشت است که آنهارابه آن کلبه وحشت میکشاندو...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
876
پسندها
7,368
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​
با تشکر​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #2
#پارت1

یه هفته ای ازفارق التحصیلیه منودخترامیگذره دیگه

راحت شدیم هنوزتصمیم نگرفته بودیم مسافرت

کجابریم ولی من خیلی دوس دارم یه جایه

سرسبزباشه عاشق درختوسرسبزیم خب بزارین

ازخودم‌بگم قیافه معمولی دارم ولی

چشمایه قهوه ای دارم که خیلی

دوسشون دارم چشمام درشتو مژه هام بلنده موهام

تاروی شونه هامه وقتی بسته میشه

مثل دمه گربه میشه😁بااین حال من میبندمشون اصلاهم

اعتقادندارم که دختربایدموهاش بلندباشه چه ربطی

داره آخه مگه موکوتاهادل ندارن؟ازنظره من موی کوتاه

خیلی بهتره تابلندآدم همش اذیت میشه همش

تودستوپان اینجوری راحت تره خب بگذریم کجابودم؟

آهاداشتم میگفتم رشتم گرافیک (چیه؟مگه همه

بایددکترمهندس باشن؟)به هرحال من عاشق هنرم

امروزدلم گرفته دوباره رفتم توفکره گذشته هایادمه

13سالم بودکه ازخونه فرارکردم چون پدرومادرم باهام

بدرفتارمیکردن چون من بچه واقعیشون نبودم

باباهمیشه به خاطره اینکه درس میخوندم

منومیزدمیگفت پوله اضافی خرج میکنی یه شب که

فهمیدم میخوان منوشوهربدن اونم به مردی که

ازباباپیرتربوداونم به خاطره پول منم فرارکردم یکم

پول ازباباکش رفته بودم بااون پول بااتوبوس ازاون

شهررفتم اومدم مشهدتقریباهمه پولم رفته بودشب شده
بودومن جایی واسه خوابیدن نداشتم توخیابوناگشت

میزدم خیلی گرسنه بودم اون شب انقدرگریه کردم که

نفهمیدم کی ازهوش رفتم وقتی به هوش اومدم تویک

اتاق بودم واسه منکه تویک خونه 50متری بزرگ شده

بودم اون اتاق خیلی بزرگ بوداندازه کله خونمون بود

اتاقودیدمیزدم که دربازشدویه مردواردشدبهش

میخورد30سالش باشه اومدکنارم نشست بهم گفت که

بی هوش توخیابون پیدام کرده واوردتم خونش ازم

پرسیدکه پدرومادرم کجان ومن که یک گوش واسه

شنیدن حرفام پیداکرده بودم همه چیزه زندگیموبهش

گفتم بعدازاینکه بهم غذاداد اسمش

رامین مقدم بودازم خواست دخترش بشم

گفت زنشودخترشوتوتصادف ازدست داده گفت دخترش
هم سنه من بوده منم قبول کردم چون خودمم کسیو

نداشتم وهردوتنهابودیم شدم دخترش اونم

شدپدرم حقاکه بهترین پدربودپوله زیادی نداشت فقط

همون خونه روداشت تااینکه4سال پیش به خاطره بیماری

قلبی فوت شداشکاموپاک کردم خیلی دلم براش تنگ

شده ازاون موقع هم درس خوندم هم کارکردم

مجبورشدم اون خونه روبفروشمواینجاروبگیرم خونه

کوچیکیه اماخب فروش خونه باعث شدپس اندازداشته

باشم سعی کردم دیگه به گذشته فکرنکنم چاییموکه

حالاسردشده بودتاآخرسرکشیدم ازقهوه بدم میومد

طعم تلخش منویاده گذشته تلخم مینداخت
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #3
پارت2

غرق فکربودم که گوشیم زنگ خوردارغوانه بادیدن

اسمش شادشدم وجواب دادم


-به ازاینورا؟معجزه شده که ازمن خبرگرفتی؟


ارغوان-واقعاکه خوبه همین دیروززنگ زدم قزمیت


توچرازنگ نمیزنی بیمعرفت؟


-منکه همش به شمادوتازنگ میزنم چه خبر؟


فاطمه-خبری نیس سلامتی توچه خبر؟


-منم سلامتی


ارغوان-اَففف

وقتی میخواست یه چیزی بگه اینجوری صدام


میکردمنم اونو مثل خودش صدامیکردم


-ها؟اَررر

ارغوان-امروزچیکاره ای؟

یکم فکرکردم امروزکاری نداشتم شرکت که امروزتعطیله

-بیکاربیعارمثل همیشه

ارغوان-مابیکاره خدایی هستیم ساعت5آماده باش میام بریم رستوران

-باشه افسانه هم هست؟


ارغوان-اره فعلا

-فعلا


گوشیوگذاشتم سره جاش بلندشدم یه دوشه نیم ساعته


گرفتم اومدم بیرون موهاموباسشوارخشک کردم رفتم


سراغ لباس خب چی بپوشم؟مادختراهمیشه این سوال


برامون پیش میادیه نگاهی به کمدکردم اهل لباسایه


مدل داروگرون نبودم یه مانتوساده یاسی که تاروی


زانوم بودپوشیدم‌ یه شلواره جین مشکی باشاله مشکی


پوشیدم کیف مشکیموبرداشتم یک رژه صورتی کم رنگ

باریمل زدم رفتم بیرون ازتوجاکفشی کفشایه سفیده


اسپرتموپوشیدم وبیرون اومدم ارغوان باماشین


چهارصدوپنجش جلوی خونه منتظره من بودرفتم وصندلیه

جلوکنارش نشستم افسانه روی صندلیای پشت نشسته بود

وازبین صندلیاسرشوبیرون اورده بود


ارغوان ماشینشوروشن کردوحرکت کردخب حالابزارین


راجبه دوستام بهتون بگم ارغوان وافسانه23سالشونه رشته هامون هرسه

هنره فقط شاخه شاخه میشه فاطمه معلم

هنربودافسانه هم طراح بودمنم که گرافیک
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #4
#پارت3
همه قیافه های خوشگلی داریم ولی هرکدوممون یک


جزئی ازصورتمون خوشگل تربودوبیشترتوی چشم


بودمثلامن چشمام خوشگل بودارغوان لبایه


درشتوگوشتی داشت افسانه هم چشمای سبز وپوست

سفیدی داشت

نفهمیدم کی رسیدیم رستوران پیاده شدیم وبه سمت


رستوران حرکت کردیم واردشدیم رستوران آروم ودلنشینی

بودبارنگ های طلاییوسیاه توساختمون کارشده بود


پنجره های زیادی داشت به سمت یکی ازمیزایی که


کناره پنجره بودبه رنگ مشکی رفتیم ونشستیم روبه افسانه گفتم

-خوبی؟چه خبررفیق؟نمیخوای شوهرکنی؟


افسانه-واهنوززوده بزاریکم روی مدارک تحصیلی خاک


بشینه بعدحرف شوهروبزن


-حالانکه خاستگارادارن دره خونتونو ازجادرمیارن توهم


فکرمیکنی ببینی کدومشون بهتره


افسانه-اونکه بعله دره خونمون یه هفته پیش کنده شده بود دوباره

جازدیم همش به این خاستگارامیگم بابامیدونم خیلی


دوست داشتنیوخوشگلوخاستنیم ولی شماهم رعایت


کنین ماکه همش نمیتونیم دربگیریم اوناهم میگن


دوریت برامون سخته به مالطف کنویکیمونوانتخاب کن


منم گفتم اخه تحمل ندارین همین جوری


قطارقطارمیاین فرصت فکرکردن نمیدین که


وای منوارغوان مرده بودیم ازخنده خودشم خندش گرفته بود

-توکه انقدرزیادداری یه دستی بالا بزن 4تاشونوبرای

مابفرس نمونیم بی شوهر

افسانه-حالابزارین باهاشون حرف بزنم ببینم راضی میشن ازمن دل بکنن


دیگه اززورخنده کبودشده بودیم چندنفرنگامون کردن


انگارمستیم خندمونوجمع کردیم روبه ارغوان گفتم


-خب ارغوان چیشده مارواینجادعوت کردی؟خبریه؟
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #5
پارت4

ارغوان-بچه هاموافقین بریم مسافرت؟

-منکه پایه ام خسته شدم ازاون همه درس الانم که

خداروشکرتموم شده بریم صفاسیتی

افسانه-منم بیکارم حوصلمم توخونه سرمیره منم هستم

ارغوان-باخارج ازکشورموافقین؟

فک کردم تاحالاخارج نرفتم ازخارج بدمیادشایددلیلش

این باشه که نخوام توغربت تنهاباشم ولی الانکه

بادوستامم پولم که انقدتاالان کم خرج کردم وپس

اندازکردم که فک کنم واسه4باره دیگه که برم مسافرت

خارج پول داشتم زبانمم که خوبه

-من موافقم

افسانه-منم که همیشه موافقم حالاکجابریم؟

ارغوان-من باپدرومادرم مشورت کردم اوناهم گفتن یکی

ازفامیلامون توی اسپانیاشهره آلابایه ویلاداره که

2سالی هست کسی نرفته اونجااگه موافقین بریم

اونجاکه خرج ویلای اجاره ای رودستمون نباشه

به افسانه نگاه کردم چشمای سبز خوشگلشوریزکرده

بودوتوی فکربودبعدازچندثانیه روبه ماگفت

افسانه-من حرفی ندارم فقط یه هفته صبرکن تامن

وسایلموآماده کنم

ارغوان-حله توچی افسر؟

-منم حرفی ندارم میام

ارغوان-هووووووررررررااااااا

-ارغوان آروم باش الان فک میکنن خُلیم

ارغوان نیششوبازکردکه دندونایه سفیدش معلوم شد

بستنیایی که برامون اوردنوخوردیم چقدرم تواین

تابستون حال دادازبچه هاخدافظی کردم تاکسی گرفتم

وبه سمت خونه رفتم
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #6
#پارت4

ارغوان-بچه هاموافقین بریم مسافرت؟

-منکه پایه ام خسته شدم ازاون همه درس الانم که

خداروشکرتموم شده بریم صفاسیتی

افسانه-منم بیکارم حوصلمم توخونه سرمیره منم هستم

ارغوان-باخارج ازکشورموافقین؟

فک کردم تاحالاخارج نرفتم ازخارج بدمیادشایددلیلش

این باشه که نخوام توغربت تنهاباشم ولی الانکه

بادوستامم پولم که انقدتاالان کم خرج کردم وپس

اندازکردم که فک کنم واسه4باره دیگه که برم مسافرت

خارج پول داشتم زبانمم که خوبه

-من موافقم

افسانه-منم که همیشه موافقم حالاکجابریم؟

ارغوان-من باپدرومادرم مشورت کردم اوناهم گفتن یکی

ازفامیلامون توی اسپانیاشهره آلابایه ویلاداره که

2سالی هست کسی نرفته اونجااگه موافقین بریم

اونجاکه خرج ویلای اجاره ای رودستمون نباشه

به افسانه نگاه کردم چشمای سبز خوشگلشوریزکرده

بودوتوی فکربودبعدازچندثانیه روبه ماگفت

افسانه-من حرفی ندارم فقط یه هفته صبرکن تامن

وسایلموآماده کنم

ارغوان-حله توچی افسر؟

-منم حرفی ندارم میام

ارغوان-هووووووررررررااااااا

-ارغوان آروم باش الان فک میکنن خُلیم

ارغوان نیششوبازکردکه دندونایه سفیدش معلوم شد

بستنیایی که برامون اوردنوخوردیم چقدرم تواین

تابستون حال دادازبچه هاخدافظی کردم تاکسی گرفتم

وبه سمت خونه رفتم
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #7
#پارت6

هنوزداشتم غرغرمیکردم که گوشیم دوباره زنگ

خورداین دفعه به صفحه گوشی نگاه کردم که

مثل اون دفعه ضایع نشم‌ ارغوان دارم برات گوشیو
جواب دادم
ارغوان-الوسلاچطوری سرگرد؟

همیشه اینجوری مسخرم میکردبیشعور

-عالی بااین وقت زنگ زدنت آبروم رفت

ارغوان-مگه چیشده؟

همه ماجراروبراش تعریف کردم که ترکیدازخنده

-مرگ نخند

ارغوان-بااین چیزایی که توگفتی عاشقت میشه

-خودتومسخره کن😕

ارغوان-به نظرم اگه ازصبح تاشبم بیدارباشی فک

نکنم بتونی پرونده هاروتکمیل کنی شنبه هم که

بلیط داریم امروزم چهارشنبس

-ای وای جمعه هم که تعطیله پرونده هاروکی
تحویل بدم؟

ارغوان-فوقش میبری دره خونش دیگه

-پس الانم بایدبرم دره خونش پرونده هاروبگیرم

ارغوان-میخوای بیام دنبالت برسونمت

-نه خودم برم بهتره

ارغوان-هرچی صلاحه

بعدازاینکه باارغوان خدافظی کردم به سمت

اتاقم رفتم یه مانتودورنگه قرمزومشکی پوشیدم

کیف قرمزوکفشای مشکیم وبرداشتم ازخونه

بیرون بردم پام کردم توخیابون وایسادم یه تاکسی

گرفتم وقتی رسیدم پولوحساب کردم وبه سمت

خونه سیمانی رفتم خونه بزرگی داشت

زنگ زدم که یک زن جواب داد

زن-بله بفرمایید

-سلام آقای سیمانی هستن؟

زن-بله هستن شما؟

-مقدم هستم اومدم دنبال پرونده ها

زن-گوشی دستتون باشه

صدای زنه میومده که انگارداشت باسیمانی حرف

میزد(زن:آقا خانم مقدم اومدن دنبال پرونده ها)

هیی روزگارمردم کلفت دارن چجورم آقاآقامیگفت

زن-تشریف داشته باشین الان خدمت میرسن

-ممنون
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #8
#پارت7

2دقه بعددربازشدوچهره آقای سیمان نمایان شد

سیمانی-سلام خوبین؟

-سلام ممنون خوبم شماخوبین؟

سیمانی-خوبم بفرمایین اینم پرونده ها

پرونده هاروگرفتم شمردم ولی4تابودن

-ولی ایناکه 4تاس

سیمانی-اخه5تارونمیتونستین تحویل بدین یکیه گذاشتم خودم درس کنم

-امامن یک ماه مرخصی میخوام

بایدواسه یک ماه کارکنم

سیمانی-مشکلی نیس

شماهمین4تاپرونده رو

حل کنین من به شمایک ماه مرخصیومیدم

-خیلی ممنون

لبخندزدیه خواهش میکنم زیرلبیم گفت
-خب اگه کاری ندارین من برم

خونه دست به کارشم

سیمانی-نه دیگه مواظب خودتون باشین خداحافظ

-همچنین خدافظ

به سمت خیابون رفتم دوباره تاکسی گرفتم

جلوخونه که رسیدپولشوحساب کردم وباکلید

دروبازکردم داخل شدم پرونده هاروروی کاناپه

انداختم لباساموعوض کردم اومدم که دست

به کارشم میزعسلیه جلوتلویزیونوبرداشتم

یه گوشه گذاشتم خودمم وسط مبلانشستم شروع

کردم انقدرغرق بودم که وقتی به خودم اومدم

ساعت7شب بودتازه فهمیدم

چقدرگشنمه اخه ظهر

فقط نون پنیرخوردم حوصله غذادرس کردن نداشتم

باتلفن زنگ زدم برام پیتزابیارن بعداز10دقیقه

زنگ خونه روزدن کلیده دروزدم ومثل قحطی زده ها

پریدم دروبازکردم پیتزاروگرفتم

پولوحساب کردم نشستم همشوخوردم

به به چقدرخوشمزه بودبعدازغذاگرفتم گرفتم خوابیدم
🧚‍♀
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #9
#پارت8

این دوروزم تموم شدولی خیلی سخت

پدرم دراومدتاچارتاپرونده روحل کردم

حالاخوبه اون یکیو

سیمانی برداشت وگرنه من دق

میشدم امروزجمعس

ساعت1پرونده هاتموم شده بلندشدم یه املت

خوشمزه درس کردم هوس املت کرده بودم

حوصله درس کردن غذایه مفصلوندارم املت که

درس شدباولع شروع کردم به خوردن به به‌

بعدازشستن ظرفاخوابیدم

باصدای جیغ چشمام تاآخرین حدگشادشدپریدم

-چیشده؟زلزله اومده؟جنگ شده؟صدام حمله کرده؟

چی میگم باخودم صدام که

توقبرستون داره خاک

میخوره سرموچرخوندم تاصدایه ممتدده جیغو

پیداکنم که دیدم گوشیم روی مبل داره زنگ میخوره

منکه یادم نمیادصدای جیغوواسه زنگ گوشی گذاشته

باشم ارغوان بودجواب دادم

-ها

ارغوان-مرگ ها مثل ادم نمیتونی جواب بدی؟

-خوبنال منوازخوابه نازم بیدارکردی

ارغوان-ساعت4ونیم آماده باش اومدم دنبالت

اخرین روزوبریم ددر

-اما..

قطع کردبیشعوربلندشدم دست وصورتموآب زدم

رفتم اتاق حاضرشدم شلوارتنگه مشکی لوله

تفنگیموپوشیدم بامانتوی جلوبازه خاکستری بلندم

یه تیشرت که تارویزانوم بودروهم زیره مانتوم

پوشیدم کیفه مشکیموکفشایه مشکیموهم پوشیدم

جلودرباپرونده هامنتظره ارغوان بودم که ماشینش

جلوپام ترمزکردسریع سوارشدم افسانه هم مثل

همیشه پشت نشسته بود

-سلام خوبین؟

ارغوام-عالی

افسانه-بهترازاین نمیشه خیلی خوشحالم

-حالاخوبه شمادودفعه خارج رفتین منکه

تاحالانرفتم حتماالان بایدذوق مرگ بشم

افسانه-خب چون رفتم میدونم خوش میگذره میگم قشنگه

ارغوان-خب بریم شهره بازی

افسانه-من هستم

-منم هستم فقط اول بروخونه سیمانی من پرونده

هاروبدم برگه مرخصی روهم امضاکنم

ارغوان-باشه

ماشینوروشن کردوبه سمت خونه سیمانی روند
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

ARKA

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
943
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
15
پسندها
40
امتیازها
53

  • #10
پارت9

ماشینویه جاپارک کردیم ازماشین پیاده شدم

وبه سمت خونه سیمانی رفتم زنگ خونه روزدم

همون زنه آیفونوجواب دادگفتم بله بفرمایین منم مثل

اون روزگفتم خانم مقدمم وباآقای سیمانی کاردارم

5دقه بعدسیمانی دروبازکردیه پیرهن

تنش بودبه رنگ سفید

-سلام آقای سیمانی اومدم پرونده هاروتحویل بدم

باتعجب نگام کردم باورنمیکردپرونده هاروتموم کرده باشم
سیمانی-تموم کردین؟😲

-بله کاری نداشت😏

سیمانی-خوش بگذره بهتون سوغاتی

ماروهم فراموش نکنین جای ماروهم

خالی کنین

-بله حتما

برگه مرخصیوسمتم گرفت برگه

روگرفتم خوندم وامضا

کردم دوباره به خودش دادم اونم پرونده هاروگرفت

بعدازخدافظی سوارماشین شدم

-اییی من اخرازدست این سیمانه چسبناک دق میکنم

ارغوان-مگه چیشده؟

اداشودراوردم(خوشبگذره بهتون

سوغاتی ماروهم فراموش نکنین

جایه ماروهم خالی کنین)ایییییییش

افسانه وارغوان ازاین ادادراوردنم خندیدن

افسانه-خب خونسردباش گلوش پیشت گیرکرده

-غلط کرده پسره سیمانه دخترباز

ارغوان-خب واسه اینکه امروزبهمون خوش بگذره

باآهنگ موردعلاقمون شروع میکنیم

منوافسانه بلندگفتیم ایول ارغوان آهنگوگذاشت

همگی باآهنگ شروع کردیم به خوندن آهنگ قدیمی

وتقریباخنده داری بودبااین آهنگ شادمیشیم

آهنگ-پارسال بهاردسته جمعی رفته بودیم زیارت

برگشتنی یه دختری خوشگلوبامحبت

همسفره ماشده بوددنبالمون میومد

به دست وپام افتاده بوداین دله بی مروت

رازه دلم روگفتم اینوجواب شنفتم و...

رسیدیم به شهره بازی‌ ماشینوپارک

کردیم وپیاده شدیم
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین