. . .

معرفی معرفی کتاب نمک گیر | معصومه بهارلویی

تالار متفرقه ادبیات

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,410
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,137
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #1
معرفی کتاب نمک گیر
رمان نمک گیر نوشته معصومه بهارلویی است. این کتاب را انتشارات سخن منتشر کرده است. خط اصلی داستان کتاب نمک گیر با قالی ایرانی در ارتباط است و روایتی جذاب را ساخته است.

درباره کتاب نمک گیر
کتاب درباره دختر جوانی به نام پرستو است. او کاشان زندگی می‌کند و به همراه اقوام و دوستانش یک کارگاه کوچک قلی‌بافی دارند. پرستو تصمیم گرفته است که دیگر قالی‌های کارگاه را به واسطه‌ها نفروشد و خودش برای فروش فرش‌ها اقدام کند، پس به تهران می‌اید. او در یک حجره فرش فروشی با مردی به نام جهانگیری روبه‌رو می‌شود و به او یک فرش می‌فروشد. اما تمام پول را نمی‌گیرد و فقط به یک رسید اکتفا می‌کند. اما همه چیز زمانی به هم می‌ریزد که جهانگیری بدون پرداخت پول می‌میرد و حالا پرستو باید ثابت کند او بدهکار است. در این میان با پسر جهانگیری، روزبه آشنا می‌شود.
 

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,410
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,137
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #2

بخشی از کتاب نمک گیر

و تلفن را گذاشت. لیوان شربتش را برداشت، قلپی از آن خورد و موس را تکان داد. روی یکی دو برنامه کلیک کرد و بعد اشاره کرد سمت مرد جوان تا پیش بیاید. مرد هم بلند شد و سمت او رفت. بالای سرش ایستاد، کمی مونیتور را تکان داد تا زاویه دیدش خوب شود و نگاه عمیقی به صفحهٔ آن انداخت. دختر جوان از همان فاصله نزدیک نگاهش را دوخت به صورت او تا شاید نتیجه کارش را از میمک چهرهٔ او بفهمد. مرد جوان، کمی چشم‌های درشت قهوه‌ای خود را تنگ کرد و بعد دست سمت موس برد، روی تصویر زوم کرد، پایین برد، بالا آورد، ستارهٔ میانی را بزرگ و کوچک کرد و بعد نگاهش را از صفحه گرفت و داد به او:

ــ اِی خوبه!... لچک‌هاش بزرگ نیست به نظرت؟ الان زمینه بیشتر پیدا باشه بازار بهتری داره! خونه‌ها کوچک شده، لچک بزرگ، خونه رو کوچک‌ترم نشون می‌ده!

ــ اینو برای زمینه سفید داریم کار می‌کنیم، قراره طرح‌های با لچک کوچک‌ترو بذاریم برای زمینه‌های رنگی... این نقشه چند روزیه رفته زیر بافت... می‌خوای بریم ببینیم؟ بالاخره از این به بعد تو هم باید توی این کارخونه نظر بدی!

ــ در مورد نظر دادن، من تخصصی توی فرش ماشینی و بازار غالبش ندارم. همه چیز مثل سابق دست خودته، اما در مورد همراهی تا کارخونه، چرا که نه؟! خیلی هم عالیه! افتخار می‌دی با ماشین من بریم؟!

ــ اگه تا در خونه هم برمی‌گردونیم، حتما!

مرد جوان با لبخند گفت:

ــ پس پاشو تا دیر نشده.

***

ــ باشه رئیس، حواسم هست!

صدای آن سمت خط توی گوشی پیچیده شد:

ــ این دفعه نمی‌ذاری کسی از دستت دربره! اگه این اتفاق بیفته خونت گردن خودته!

ــ چشم، چشم... تعقیبشون می‌کنم.

ــ دورا دور مواظبی، نباید بذاری تو رو ببینن. هر جا احساس کردی دیدنت برگرد تا نقشه رو عوض کنیم.

ــ چشم، اومدن رئیس. باید قطع کنم.

و مهلت جواب دادن به رئیس نداد و تند و فرز ارتباط را قطع کرد و تلفن را به حالت بی‌صدا درآورد. از بالای نوک‌های تازه چیده شدهٔ شاخ و برگ شمشادها کله کشید سمت در ساختمان. دختر جوان را همراه مرد جوان سیاه‌پوشی دید! طی این مدت که دختر را زیر نظر داشت، اولین بار بود این مرد را می‌دید. بیشتر شبیه بادیگاردش بود تا فردی عادی! قد بلند و چهارشانه با کت و شلوار رسمی و سرتاپا مشکی!
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین