. . .

معرفی معرفی کتاب مرد خیابان/فردریک دار

تالار متفرقه ادبیات
ژانر اثر
  1. معمایی

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,568
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,569
امتیازها
650

  • #1
نام کتاب: مرد خیابان
نویسنده: فردریک دار
مترجم: عباس آگاهی
انتشارات: جهان کتاب
خلاصه: شب سال نو است. ویلیام رابرتس، افسر آمریکایی عضو نیروهای ناتو، برای پیوستن به همسر و فرزندان خود عازم خانه یکی از دوستانش در حومه پاریس است. در آنجا جشنی برپاست...
در شب مه آلود، در خیابانی طولانی و دلگیر، پشت چراغ راهنمایی متوقف می‌شود. با سبز شدن چراغ، در کمتر از ده ثانیه، او قدم به عجیب‌ترین ماجرایی می‌گذارد که ممکن است برای کسی روی دهد...
 

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,568
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,569
امتیازها
650

  • #2
یادداشت مترجم:

فردریک دار این اثر را به دوست صمیمی‌اش ژرار اوری، کارگردان، فیلمنامه‌نویس و بازیگر مشهور فرانسوی تقدیم کرده است.وی در سال ۱۹۶۲ از این اثر در فیلمی پنج قسمتی با عنوان (( جنایت عاقبت ندارد)) بهره گرفت. قهرمان داستان فردریک دار یک افسر آمریکایی است. ولی ژرار اوری، بر روی پرده سینما، به او ملیت انگلیسی داده و بازیگر معروف، ریچارد تاد، نقش این افسر را بازی کرده است.
دانیل داریو، پرت پرادیه و لویی دوفونس نیز در این اثر سینمایی ایفای نقش کرده‌اند.
 

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,568
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,569
امتیازها
650

  • #3
قسمتی از کتاب:
حدود پانزده متر با خط‌کشی عابر پیاده فاصله داشتم که چراغ راهنمایی سبز شد. با این همه از سرعتم کاستم، چون با خودم گفتم نکند راننده بنز در آخرین لحظه تصمیم بگیرد از عرض خیابان بگذرد. او تکان نمی‌خورد و به نحو حیرت‌انگیزی به من خیره شده بود. از شیشه جلوی ماشین نگاهمان به یکدیگر دوخته ماند. من از برق نگاهش حیرت کردم: نگاهی آبی‌رنگ، که نمی‌دانم چه حالت خلسه بهت‌انگیزی آن را فراخ کرده بود. در چشم‌هایش چیزی توصیف‌ناپذیر وجود داشت: خشونت، ترس و هم‌چنین نوعی رضایت عجیب. ولی همه‌چیز فوق‌العاده کوتاه، فوق‌العاده برق‌آسا بود! تشنج‌های عصبی که موجب خندیدن ما می‌شوند هزار بار از این مبادله نگاه کوتاه‌ترند. حالا به موازات او رسیده بودم. و در این لحظه بود که او، مثل یک زندانی که خودش را از دست نگهبان‌هایش خلاص می‌کند، به جلو جهید. در حقیقت او برای اینکه خودش را جلوی ماشین من بیندازد، فقط نیاز داشت یک قدم بردارد؛ و او این قدم را برداشت.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین