. . .

در دست اقدام مجموعه شعر خاک دل را به توبره برد| سحر منصور جوزان

تالار اشعار کاربران
مجموعه: خاک دل را به توبره برد
ژانر: عاشقانه
نویسنده: سحر منصورجوزان

مقدمه:
مرا به دست غیر سپردی غزل کاری بکن
نغمه ی شیرین بیان از ترس رفتنم زاری بکن

این رسم دلشاد رقیبان را مختوم به ازل
بلبلی می‌خواند از شعر وفاداری ،خزان یاری بکن

تندباد این قافله رندان زمین گیر چه بود
عرش را من به فریادی کشیدم، سایه ی مبهم تمنایی بکن

شیدایی بلاد است و منه کافر نشان
سوختم در این شیرابه اتش، حنجره نجوا بکن

نیمه ی راه از تو برگشتم به پرتگاه گناه
راه مقصودم بزمگاه شاعران، عقل و خرد حاشا بکن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
905
پسندها
7,424
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
20230912-220639-fy0b.jpg

سلام خدمت شاعر گرامی، بابت انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار قافیه و ردیف‌های شعرتان سپاس گزاریم

لطفا قبل از تایپ اشعارتان قوانین زیر را با دقت مطالعه بفرمایید.

قوانین ایجاد تاپیک

پس ارسال ده پارت، می‌توانید از طریق لینک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.
درخواست جلد

پس از ارسال حداقل دوازده پارت، برای نقد و تعیین سطح شعرتان، از طریق لینم زیر اقدام نمایید.
درخواست نقد و بررسی

پس از اتمام مجموعه شعرتان، پایان اثر را در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان تایپ

شما می‌بایست بعد از تموم شدن اثرتان برای بررسی ممنوعات، درخواست رصد دهید.
درخواست رصد

در صورت علاقمندی، برای صوتی شدن اثرتان در لینک زیر درخواست صوتی شدن بدهید.
درخواست صوتی شدن

برای انتقال و یا خروج اثرتان، به لینک زیر مراجعه کرده و درخواست خودتان را ذکر نمایید.
درخواست خروج و یا انتقال به متروکه

|متشکریم بابت همکاری با انجمن رمانیک|
با آرزوی موفقیت‌های روز افزون

|کادر مدیریت ارشد رمانیک|
 

saharmansorjozan

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8226
تاریخ ثبت‌نام
2024-05-05
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
9
پسندها
13
امتیازها
13

  • #3
در کوچه ی آخر، در حال گذر بودم
نام کوچه دلبر، من فکر دگر بودم

سال ها ندانسته دلم را به تو دادم
این بار هر رهگذری رد شد، من سوی دگر بودم


کوچه نامش دلبر و بوی دل انگیز تو آمد
منِ قافله رندان اما درگیر قضا بودم!


سمین و صنم و می، دست یاری دادند
قفل دل باز نمی‌شد، عقل جای دل و من فراری بودم!


تو اگر در حافظ و فالش پی مهر من می‌گشتی
خواهی فهمید، فراموشی نخ نما و من دُر گرانی بودم
 

saharmansorjozan

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8226
تاریخ ثبت‌نام
2024-05-05
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
9
پسندها
13
امتیازها
13

  • #4
من از چشم تو سرابی ساختم، نگاهی عاشقانه به آینه انداختم‌
هنر دست که بود سیمای نظرافکندت، مهر تو را من به دل آینه انداختم



آینه شد دق! من ندانستم که یک عمر برای خود جگرخواری ساختم
توبه ی من بر آب اینه چکید، این چگونه دردی بود که به نقش دل انداختم



هر که جان خواست به مثقالی ،تو را من به اندازه ی کیهان در سرم انگاشتم
رهگذر نیشتری زد و آینه را شکاند، گفت دینار بدادم نظری انداختم



عمر تو بسی در این آینه سوزد، من ندیدم آینه تو را خلعتبری اعلا اندوزد
ناگهان دل داد زد: آینه بین! من در این دنیا مهری از عشق در خیال تو انداختم



دل پا کوبان درخشید و خزید، خالصانه ترانه ی حمل فصاحت بگریست
من همه عمر ع×ر×ق سوز حذر بر دل سنگ، سخنی تافته از عشق به شعر انداختم
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
17
بازدیدها
292

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین