. . .

متن قصه خاله سوسکه=)

تالار داستان‌های کودکانه

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
500
نوشته‌ها
5,327
راه‌حل‌ها
98
پسندها
1,324
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #1
سلام به کوچولوهای عزیز و دوست‌داشتنی و والدین اونا.
یکی از قصه‌های مهیج و بسیار قشنگ که بچه‌ها اون رو خیلی دوست دارند قصه‌ی خاله سوسکه‌است.
که این قصه رو با هم دیگه الان میخونیم، امیدوارم که از قصه‌ی امروز ما نهایت لذت رو ببرید و شب یا همین قصه بخواب رویایی و کوچک خودتون راه پیدا کنید💌💌
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
500
نوشته‌ها
5,327
راه‌حل‌ها
98
پسندها
1,324
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #2
داستان خاله سوسکه داستانی در را*بطه با زندگی سوسک جوانی است که قصد ازدواج دارد و بعد از مدتی با آقای موش ازدواج می کند و زندگی آنها خود داستان های زیبایی را می سازد. در این مقاله این داستان زیبا و دوست داشتنی را ارائه داده ایم که می تواند علاوه بر یادآوری و مرور خاطرات کودکی شما، داستانانی جذاب و دوست داشتنی برای کودک تان باشد. تا پایان با داستان خاله سوسکه و روایت زیبای زندگی او همراه ما باشید.

💌 قصه خاله سوسکه و آقا موشه با روایتی زیبا و کودکانه : همانطور که گفتیم در این بخش قصه خاله سوسکه را با روایتی زیبا و جذاب برای کودکان مطرح می کنیم که این قصه کودکانه زیبا می تواند برای همه شما جذاب و خواندنی باشد. این قصه جالب خاله سوسکه را در ادامه مشاهده فرمایید.
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
500
نوشته‌ها
5,327
راه‌حل‌ها
98
پسندها
1,324
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #3
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود…. در سالهای دور، در شهری زیبا یه خاله سوسکه قشنگی بود که یه روز پیراهنی از پوست پیاز، روسری از پوست سیر، چادری از پوست بادمجان و یه جفت کفش خیلی قشنگ از پوست سنجد دوخت و پوشید و بیرون رفت. رفت و رفت و رفت تا به بقال رسید. بقال گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا می‌ری؟ خاله سوسک ناراحت شد و گفت: من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا می‌ذاری سر به سرم؟؟ – پس چی بگم؟ – بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟ – ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟ – می‌رم کمی گردش کنم. – خاله قزی زنم می‌شی؟ وصله این تنم می‌شی؟ دگمه پیرهنم می‌شی؟ – اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پیرهنت بشم، وقتی دعوامون بشه منو با چی می‌زنی؟ بقال سنگ ترازو رو برداشت و گفت: با این. خاله سوسکه جیغی زد و گفت: نه، نه، نه! من زن بقال نمی‌شم؛ اگر بشم، کشته می‌شم.‌
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
500
نوشته‌ها
5,327
راه‌حل‌ها
98
پسندها
1,324
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #4
بعد خاله سوسکه رفت و رفت و رفت تا به قصاب رسید. قصاب گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا می‌ری؟ خاله سوسک ناراحت شد و گفت: من که از گل بهترم، از بزگ گل نازکترم چرا می‌ذاری سر به سرم؟؟ – پس چی بگم؟ – بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟ – ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟ – می‌رم کمی گردش کنم. – خاله قزی زنم می‌شی؟ وصله این تنم می‌شی؟ دکمه پیرهنم می‌شی؟ – اگه من زنت بشم، وصله اون ‌تنت بشم، دکمه پیرهنت بشم، وقتی دعوامون بشه منو با چی می‌زنی؟ قصاب ساتور رو برداشت و گفت: با این. خاله سوسکه جیغی زد و گفت: نه، نه، نه! من زن قصاب نمی‌شم؛ اگر بشم، کشته می‌شم. بعد خاله سوسکه رفت و رفت و رفت تا به بزاز رسید. بزاز گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا می‌ری؟‌
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
500
نوشته‌ها
5,327
راه‌حل‌ها
98
پسندها
1,324
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #5
خاله سوسک ناراحت شد و گفت: من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا می‌ذاری سر به سرم؟؟ – پس چی بگم؟ – بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟ – ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟ – می‌رم کمی گردش کنم. – خاله قزی زنم می‌شی؟ وصله این تنم می‌شی؟ دگمه پیرهنم می‌شی؟ – اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پیرهنت بشم، وقتی دعوامون بشه منو با چی می‌زنی؟ بزاز مترش رو برداشت و گفت: با این. خاله سوسکه جیغی زد و گفت: نه، نه، نه! من زن بزاز نمی‌شم؛ اگر بشم، کشته می‌شم. بعد خاله سوسکه رفت و رفت و رفت تا به خیاط رسید. خیاط گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا می‌ری؟ خاله سوسک ناراحت شد و گفت:من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا می‌ذاری سر به سرم؟؟ – پس چی بگم؟ – بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟ – ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟ – می‌رم کمی گردش کنم. – خاله قزی زنم می‌شی؟ وصله این تنم می‌شی؟ دگمه پیرهنم می‌شی؟ – اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پیرهنت بشم، وقتی دعوامون بشه منو با چی می‌زنی؟ خیاط قیچی رو برداشت و گفت: با این. خاله سوسکه جیغی زد و گفت: نه، نه، نه! من زن خیاط نمی‌شم؛ اگر بشم، کشته می‌شم. بعد رفت و رفت و رفت تا به کنار چشمه رسید. آقا موشه همین که خاله سوسکه رو دید یه دل نه صد دل عاشق شد و به خاله سوسکه گفت: ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، زنم می‌شی؟‌
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
500
نوشته‌ها
5,327
راه‌حل‌ها
98
پسندها
1,324
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #6
خاله سوسکه گفت: اگه من زنت بشم، وقتی دعوامون بشه، منو با چی می‌زنی؟ – با دم نرم و نازکم. – راستی راستی می‌زنی؟ – نه، نمی‌زنم! – زنت می‌شم. خلاصه آنها با هم عروسی کردند… در اینجای قصه خاله سوسکه ، چند روزی از ازدواج آنها می گذشت که، یه روز خاله سوسکه رفت ل*ب چشمه که یه دفعه پاش سر خورد و افتاد توی آب.(اوخ اوخ اوخ…) خاله سوسکه داد زد: آقا موشه…آقا موشه…گل گلدونت، چراغ ایونت، تو آب افتاده، داره غرق می‌شه. آقا موشه مثل برق و باد خودش رو به رودخونه رسوند و گفت: خاله قزی جون! دستت رو بده من! – وا دستم که می‌شکنه. – پس پات رو بده. – پام رگ به رگ می‌شه. – پس چی کار کنم؟؟ – یه نردبان برام بیار. آقا موشه زور یه هویج برداشت و با دندانش جوید و برای خاله سوسکه توی آب انداخت. خاله سوسکه از نردبان بالا رفت و با آقا موشه به خانه رفتند و زندگی خوبی داشتند.
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
500
نوشته‌ها
5,327
راه‌حل‌ها
98
پسندها
1,324
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #7
این هم از قصه‌ی امشب ما🎀
امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه💌
#قصه‌های بیشتر در تالار کودکانه‌ی انجمن رمانیک 👍
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
115

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین