. . .

شعر قصاید ملک الشعرای بهار

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #271
دریغا که بگذشت عهد جوانی
درآمد ز در پیری و ناتوانی

جوانی به راه وطن دادم از کف
دربغا وطن‌رفت‌و طی‌شد جوانی

وگر بازگردد وطن بار دیگر
نیارد جوانی به ما ارمغانی

دو ده ساله بودم که آشفت ایران
برآمد ز ری بانگ عالی و دانی

به مشروطه بر پیشوایان شیعه
بدادند فتوی و گشتند بانی

دو سال دگر انقلابی بپا شد
که شه عهد بشکست در ملکرانی

سپس فتنه نو شد به هنگام‌ شوستر
کجا بد تزار اندر آن فتنه‌بانی

سه سال دگر جنگ بین‌الملل زد
شرار از اقاصی جهان تا ادانی

ببود آن محن تا به شش سال قائم
جهان گشته ویران و مخلوق فانی

تبه گشت آداب و گم شد فضایل
کهن شد اصول و نگون شد مبانی

غمی گشت ایران که دشمن درآمد
ز هر سو درین کشور باستانی

بپا خاست ستار و گردش جوانان
ز ارانی و آذر آبادگانی

به ستارخان حمله‌ور شد شه‌، اما
بر او چیره شد جیش ستارخانی

بهم یار گشتند مردان کشور
خراسانی وگیلی و اصفهانی

ز ناگه به هرسو غریوی برآمد
ز نیریزی و لاری و بهبهانی

دو لشگر ز رشت و سپاهان برآمد
به تنبیه شه کرده با هم تبانی

برآن پیشوا یپرم و نصر دولت‌
بر این پیشوا دودهٔ ایلخانی‌

دلیران و آزادمردان گیتی
زگرجی و ارانی و ایروانی

شده همعنان با جوانان ایران
همه‌دست‌شسته ز جان و جوانی

پی‌دفع این‌هر دو لشگر برون شد
ز ری لشگر شاه خونریز جانی

سلام چطوری
به سرباز سیلاخوری همعنانی

ز خون وطن‌دوستان م×س×ت یکسر
چو میخواره از بادهٔ ارغوانی

به بادامک اندر فتادند برهم
ز خون‌، دشت در گشته حمراء‌قانی‌

یکی جسته رزم از پی سود کشور
دگر جسته رزم از پی بیستگانی‌

یکی‌ را به سر کبر و دل پر معونت
یکی‌ را به‌سر عشق‌‌ و دل بر معانی

یکی در ره منفعت گشته کشته
دگر در ره مملکت گشته فانی

یکی‌ را به کف ساز و برگی مکمل
ز خمپاره و توپ و دیگر مبانی

ولی این‌ دگر را نه برگ و نه سازی
جز امید اصلاح و دیگر امانی

یکی دور زد بخشی‌ از جیش ملی
کش‌ آمد به کف‌ شهر از آن قهرمانی

تهی کرد قزاق ازین دور، میدان
که آمد به سر دورش از ناتوانی

ببستند سنگر به هرکوی و برزن
دم توپشان کرده آتش‌فشانی

ز سنگر گذر کرد تیر مجاهد
چو تیر تهمتن ز درع کشانی

به پیرامن مجلس و مسجد آنگه
مصافی‌قوی رفت چونان که دانی

ری آمد به چنگ دلیران کجا بود
از آزاد مردانشان پشتبانی

وزان‌پس‌به‌مجلس نشستند و آمد
ز مردم بر ایشان درود وتهانی

چو شه دید ازینگونه نکبت روان شد
به زرگنده از قصر صاحبقرانی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #272
دمادم در پی عیش و تناسانی است تهرانی
ز بغدادی وکوفی نسخهٔ ثانی است تهرانی

به هنگام حوادث گر بنای امتحان آید
چو پیش لشگر افغان‌، صفاها نیست تهرانی

گر ایرانی بود باری خراسانی و تبریزی
کجا هرگز توان گفتن که ایرانیست تهرانی

چومی‌بندد خراسانی به‌پرخاش مغولان‌صف
غنوده اندر آن سرداب پنهانیست تهرانی

چو آذربایجانی می‌زند با روسیان پنجه
پی یغمای رشتی و خراسانی است تهرانی

چو شیرازی کند با لشکر شیبانیان کوشش
اسیر بند غفلت‌های شیطانی است تهرانی

فنای الفت و عهد و فنای صدق و غمخواری
درست آمد که اندر دوستی فانی است تهرانی

نورزد عشق باکس جز به قصد بردن جانش
بدین معنی رفیق و عاشق جانی است تهرانی

اگر مفلس شدی یاری ز تهرانی مجو هرگز
که خصم تنگی ویار فراوانی است تهرانی

چو نادانی و تهرانی بود در قافیت یکسان
همیشه در پی تروبج نادانی است تهرانی

به هر نسبت که کردم فکر، فکرم ناتمام آمد
به‌جز این نسبت کامل که تهرانی است تهرانی

اگر تهرانیئی اندر وفاداری درست آید
مزور بایدش خواندن و الا نیست تهرانی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #273
ای برادر، تا توانی گیر با آزرم‌ خوی
مرد بی‌آزرم باشد چون زن بسیار شوی

غیرت و صدق و امانت‌، کاین سه اصل مردمیست
اصلشان ز آزرم خیزد، گیر با آزرم‌خوی

هرکه در پیش کسان آزرم خود بر خاک ریخت
غیرت و صدق و امانت خوار باشد پیش اوی

وانکه کشت عصمتش سیراب گشت از آب خلق
روی ازو برتاب‌، کاندر وی نیابی آبروی

رادی و مردی‌، صفات ثابت آمیغی‌اند
رادی از ناکس مخواه و مردی از غرزن مجوی

هرکه گردد گرد کژی‌، ای پسر گردش مگرد
هرکه پوید سوی پستی‌، یا بنی سویش مپوی

گر بمیری‌، پای خود بر خاک نامردان منه
ور بسوزی‌، دست‌خویش از آب ناپاکان مشوی

معنی صدق و وفا و شرم در آزادیست
ای ‌«‌بهار» آزاد باش و هرچه می‌خواهی بگوی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #274
برخیز ساقیا بده آن جام خسروی
تا درکشم به یاد شهنشاه پهلوی

شاها به شوکت تو زیانی نمی‌رسد
گر یک نصیحت از من درویش‌ بشنوی

بنشین درون قلب رعیت که‌ این مکان
ایمن‌تر است و نغزتر از بزم خسروی

از ما متاب رخ که جوانان نامدار
خوش داشتند صحبت پیران منزوی

اکرام کن به مردم افتاده ضعیف
شکرانهٔ خیال خوش و بازوی قوی

منما غضب بر اهل ادب تا نه نو شود
فردوسی و ملامت محمود غزنوی

شاها به ‌قول هرکس و ناکس‌، بر اهل فضل
زنهار بدمکن که پشیمان همی شوی

شاها وجود مرد هنرپیشه کیمیاست
توکیمیا گذاری و دنبال زر دوی

پند بهار گوهر درج سعادتست
از گوهرت سزد که‌ بدین گفته بگروی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #275
انگلیسا در جهان بیچاره و رسوا شوی
ز آسیا آواره گردی وز اروپا، پا شوی

چشم‌پوشی با دل صد پاره از سودان و مصر
وز بویر و کاپ، دل برکنده و در وا شوی

باکلاه بام خورده با لباس مندرس
کفش پاره‌، دست خالی‌، سوی امریکا شوی

بگذری از لالی و بیرون شوی از هفت کل
وز غم نفتون روان پرشعله نفت‌آسا شوی

چون که یاد آری ز پالایشگه نفت عراق
دل کنی چون کوره و از دیده خون‌پالا شوی

چون بهٔاد آری ز آبادان وکشتی‌های نفت
موج‌زن از شور دل مانندهٔ دریا شوی

چون کنی یاد از عراق و ساحل اروندرود
قطره‌زن در موج غم که زیر و گه بالا شوی‌

در غم خرماستان بصره وکوت وکویت
سینه‌چاک و بی‌بها چون دانهٔ خرما شوی

سود نابرده هنوز از پنبه‌زاران عراق
زبر سنگ آسمان چون جوزق از هم واشوی

حاصل ملک فلسطین را نخورده چون یهود
خوار و سرگردان به هرجا سخرهٔ دنیا شوی

بگذری فرعون‌وش ازتخت وتاج ملک مصر
غرقه همچون قبطیان در قلزم حمرا شوی

کوه طارق را سپاری با خداوندان خویش
وز جزیرهٔ مالت بیرون یکه وتنها شوی

از عدن بگریزی و بندی نظر از حضر موت
بی‌خبر از العسیر و غافل از صنعا شوی

بگذری از ماوراء اردن و ملک حجاز
فارغ از نجد و قطیف و مسقط و لحسا شوی

خطهٔ بحرین را سازی به ایران مسترد
بی‌نصیب از غوصگاه لؤلؤ لالا شوی

راه بحر احمر و عمان ببندد بر تو خصم
لاجرم بهر فرار از راه افریقا شوی

چون به‌ نومیدی گذر گیری تو از «‌بن‌اسپرانس‌»
زی سیام و برمه و زیلند، ره‌پیما شوی

دشمن آید از قفایت چون سحاب مرگبار
زان سبب گیری طریق برمه وآنجا شوی

قلعهٔ ستوار سنگاپور راگیری حصار
چند روزی برکنار از جنگ و از دعوا شوی

و آخر از بیم هجوم و انتقال اهل هند
جامه‌دان را بسته و یکسر به کانادا شوی

عشق بلع نفت خوزستان و موصل را به گور
برده و آواره از دنیا و مافیها شوی

بگذری از ایرلند و سرکشی ز اسکاتلند
زیر ... و ... ایرلند و عرب دولا شوی

ای که گفتی هست مرز ما کنار رود رن
زود باشد کز کران تایمز ناپیدا شوی

طعمهٔ خود فرض کردی جمله موجودات را
وقت آن آمدکه یکسر طعمهٔ اعدا شوی

اختلاف افکندی و کردی حکومت بر جهان
شد دمی کز اتحاد خصم بی‌ملجا شوی

بودی اندر عقل و دانایی و بینائی مثل
خواست حق تاکور گردی‌، کر شوی‌، کانا شوی

از حیل کالیوه و شیدا نمودی‌ شرق را
گاه آن آمد که خود کالیوه و شیدا شوی

خوردی و بردی تو افریقا و مصر و هند را
خودکنون مانند هند و مصر و افریقا شوی

ساختی از نادرستی کار مردان بزرگ
باش تا خود بر سر این نادرستی‌ها شوی

هرکجا دیدی جوانمردی ‌وطن‌ خواه و غیور
ازمیان بردیش تا خود در جهان آقا شوی

با فریب و خدعه کشتی صاحبان هند را
تا چو طاعون و وبا در هند پابرجا شوی

برکف هرجا برو مردم کشی‌،‌در شرق و غرب
تیغ دادی تا به دست او جهان پیرا شوی

هند و افغان را تهی کردی ز مردان فکور
تا تو خود تنها درآن معموره ملک‌آرا شوی

مانع بسط تمدن گشتی اندر ملک شرق
تا بدین مشتی خرافی صاحب و مولا شوی

هرکجاگنجی نهان‌، یا ثروتی دیدی عیان
حیله‌ها کردی که خود آن گنج را دارا شوی

عهدها کردی و پیمان‌ها به شاهان قجر
کز نهیب قهر روس این ملک را ملجا شوی

چون زمان جنگ پیش آمد کشیدی پای پس
تا به جلب روس نایل‌، از فریب ما شوی

عهد بستی بی‌طرف مانی تو در کار هرات
چون یسندیدی که ناگه بر سر حاشا شوی‌؟

چون به‌پاس‌قول و عهدت جانب افغان شدیم
بهتر آن دیدی که با ما داخل دعوا شوی

مدت یک قرن شد تا تو درین ملک ضعیف
گه نشانی شاه وک سرمایهٔ غوغا شوی

گه کنی تحریک و از پای افکنی میرکبیر
تا پس از او حامی دزدان بی‌پروا شوی

گاه در افکندن شوستر شوی همدست روس
تا در ایران بی‌رقیب انباز هر یغما شوی

آتش جنگ عمومی را نمایی شعله‌ور
قتل ملیون‌ها جوان را علت اولی شوی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #276
ای لطف خوشت صیقل آئینهٔ شاهی
روشن دل تو آینهٔ لطف الهی

عالم متغیر، صفتت نامتغیر
دنیا متناهی‌، هنرت نامتناهی

پروردهٔ آن گوهر پاکی که ز اضداد
بر پایهٔ جاهش نرسد دست تباهی

بر روی مه و مهر کلف‌هاست ولی نیست
بر صفحهٔ ادراک تو یک نقطه سیاهی

شمشیر کجت واسطهٔ راست شعاری
اخلاق خوشت قاعدهٔ ملک پناهی

ای خسرو شیرین که بود پاک و منزه
لوح دلت از نقش ملاذی و مناهی

زبن وصلت فرخنده که فرمود شهنشاه
شد هلهله و غلغله تا ماه ز ماهی

شد یوسف ما را ملک مصر خریدار
نک بانوی مصر است بر این گفته گواهی

نقد دل ابناء وطن خواستهٔ تست
بردار ازین خواسته هر قدر که خواهی

خواندم خط بخت از رخت آن ‌روز که بودی
چون غنچهٔ نوخاسته بر گلبن شاهی

فالی زدم آن روز به دیدار تو و امروز
هستم به عیان گشتن آن فال مباهی

هرچندکه از خدمت درگاه تو دورم
هستم ز دل و جان به ره عشق تو راهی

بگشا به تفقد در معمورهٔ دل‌ها
کاین ملک نگیرند به نیروی سپاهی

شو خواستهٔ خلق و دل از خواسته بردار
خواهنده فزاید چو تو از خواسته کاهی

چون خاطرت آئینهٔ غیبی است یقینست
ز احوال (‌بهار) آگهی ای شاه کماهی

هرکس به ‌ازل قسمت خود دید و پذیرفت
گل افسر یاقوتی و ما چهرهٔ کاهی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #277
دوش در تیرس عزلت جان‌فرسایی
گشت روشن دلم از صحبت روشن‌رایی

هرچه‌پرسیدم ازآن دوست مراداد جواب
چه به از لذت هم صحبتی دانایی

آسمان بود بدانگونه که از سیم سپید
میخ‌ها کوفته باشد به سیه دیبایی

یا یکی خیمهٔ صد وصله که از طول زمان
پاره جایی شده و سوخته باشد جایی

گفتم از رازطبیعت خبرت هست‌؟ بگو
منتهایی بودش‌، یا بودش مبدایی‌؟

گفت از اندازهٔ ذرات محیطش چه خبر؟
حیوانی که بجنبد به تک دریایی

گفتم آن مهر منور چه بود؟ گفت‌: بود
در بر دهر، دل سوختهٔ شیدایی

گفتم‌این گوی‌مدورکه‌زمین‌خوانی چیست‌؟
گفت سنگی است کهن خورده برو تیپایی

گفتم این انجم رخشنده چه باشد به‌سپهر
گفت‌: بر ریش طبیعت‌، تف سربالایی

گفتمش هزل فرو نه سخن جد فرمای
کفت‌: والاتر از این دنیی دون دنیایی

گفتمش قاعدهٔ حرکت واین جاذبه چیست‌؟
کفت‌: از اسرار شک‌آلود ازل ایمایی

گفتم اسرار ازل چیست بگو گفت که گشت
عاشق جلوهٔ خود، شاهد بزم‌آرایی

گشت مجذوب خود و دور زد و جلوه نمود
شد از آن جلوه به پا شوری و استیلایی

سربه‌سر ‌هستی ازین عشق و ازین جاذبه خاست
باشد این قصه ز اسرار ازل افشایی

گفتمش چیست جدال وطن و دین‌، گفتا
بر یکی خوان پی نان همهمه و غوغایی

گفتم امید سعادت چه بود در عالم‌؟
گفت با بی‌بصری‌، عشق سمن سیمایی

گفتم این فلسفه و شعر چه باشد گفتا
دست و پایی شل وانگه نظر بینایی

گفتمش مرد ریاست که بود گفت کسی
کز پی رنج و تعب طرح کند دعوایی

گفتم از علم نظر علم یقین خیزد؟ گفت
نظر علم و یقین نیست جز استهزایی

گفتمش چیست به گیتی ره تقوی‌؟ گفتا
بهتر از مهر و محبت نبود تقوایی

گفتم آیین وفا چیست درین عالم‌؟ گفت
گفتهٔ مبتذلی‌، یا سخن بی‌جایی

گفتم این چاشنی عمر چه باشد؟ گفتا
از لب مرگ شکرخندهٔ پرمعنایی

گفتم آن خواب گران چیست به پایان حیات
گفت سیریست به سرمنزل ناپیدایی

گفتمش صحبت فردای قیامت چه بود؟
گفت کاش از پس امروز بود فردایی

گفتمش چیست بدین قاعده تکلیف بهار
گفت اگر دست دهد عشق رخ زیبایی
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
73

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین