دفتر مدیر هنرستان دخترانه با همان ظاهر آشنا و همیشگی دفتر مدارس، مدیر که زنی چهل و پنج ساله است، پشت میز بزرگش نشسته و خیره دو دختر به نام ملودی و مدوسا که حدوداً شانزده ساله هستند و روبهروی مدیر مدرسه روی دو صندلی کنار هم نشستهاند.
پشت سر آنها مادر مدوسا و پدر ملودی روی صندلی
نشستهاند و در سکوت به بچههایشان با خشم
نگاه میکنند. هر دو دختر مضطرب سرهایشان را پایین
انداختهاند و اتاق در سکوت سهمگینی فرو رفته بود.
مدیر: خب؟
بچهها همچنان ساکت هستند
مدیر: کی بالاخره میخواد جواب من رو بده؟
سکوت همچنان ادامه دارد.
- من صدبار به شما نگفتم بعد از تعطیلی یک راست
باید برید خونه؟
با حالتی توبیخگر.
مدیر: گفتم یا نگفتم؟
خودکارش را روی میز محکم میکوبد و دختران
ترسیده میلرزند.
- با اجازه کی بیرون رفتید؟