. . .

تمام شده فیلمنامه حماقت|فاطمه فرخی

تالار فیلمنامه و نمایشنامه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. کودکان
  2. نوجوانان
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. جنایی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
z173_895018_23negar--_(1)_q8qw.png
نام اثر: حماقت
نویسنده: فاطمه فرخی
ژانر: اجتماعی، جنایی
خلاصه: درمورد دو تا دختر دبیرستانی هستش که بعد از مدرسه بدون خبر دادن به والدینشون مشغول گشت و گذار میشن و طی همین، اتفاق‌هایی براشون رخ میده... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #11
رضا: از آدم‌ها خوشش نمیاد، الان هم مشغوله. آب‌میوه‌اتون رو بخورید.
مدوسا می‌لرزد و فشارش افتاده است، مجبوراً لیوان
را برمی‌دارد و می‌خورد.
رضا:کامل بخورین وگرنه ناراحت میشم.
مدوسا به اجبار سر می‌کشد؛ ولی ملودی وقتی می‌بیند حواس رضا پرت است، لیوان را چپه می‌کند. نگاه رضا ترسناک است و دختران احساس ناامنی می‌کنند. مدوسا خواب‌آلود است و خمیازه می‌کشد. ملودی که احساس خطر می‌کند از جایش پا می‌شود.
ملودی: ممنون دیرمون شده بهتره بریم.
رضا از جا بلند شده و در را قفل می کند.
-کجا؟گفتم که هنوز هستید!
مدوسا بی‌هوش روی زمین افتاده و ملودی ترسیده به
فکر فرار است؛ اما رضا کناری ایستاده و خیره‌ی آن‌هاست. نگاه ملودی خیره لیوان می‌شود و فکری در سرش جرقه می‌زند. آهسته می‌نشیند.
ملودی: از ما چی می‌خوای؟
رضا سکوت کرده و فقط نگاهشان می‌کند. ملودی
دوباره سوالش را با داد می‌پرسد که رضا عصبی می‌شود.
رضا: خفه شو! به درد من نمی‌خورید، فقط قراره اعضای
بدنتون رو بفروشم و پول خوبی در بیارم.
و به سمت یخچال می‌رود تا دارویی پیدا کند و به
خورد آن دختر سرکش بدهد. در همین حال ملودی از
فرصت استفاده می‌کند و لیوان را با شتاب سمت آن پرتاب می‌کند. لیوان با سر رضا برخورد می‌کند و ناله
آن را سر می‌دهد. ملودی که نگاه خونین آن را می‌بیند،
به دنبال وسیله‌ای‌ است تا از خود دفاع کند. نگاهش
به چوب کنار دیوار می‌افتد و قبل آن‌که رضا به سمتش حمله کند، با جیغ چوب را برمی‌دارد و به او می‌کوبد. رضا با فریادی روی زمین می‌افتد. ملودی ترسیده نفس‌نفس می‌زند و گریه‌اش می‌گیرد. خم می‌شود و قبل آن‌که رضا بیدار شود، مدوسا را تکان می‌دهد.
ملودی با گریه می‌گوید.
- مدوسا پاشو! تو... تو رو خدا پاشو!
مدوسا تکانی می‌خورد؛ اما هنوز غرق خواب است.
ملودی با عجله از درون یخچال شیشه آبی برمی‌دارد و
روی مدوسا می‌ریزد. مدوسا ترسیده، سرجای خود
می‌نشیند و با ترس دور و بر را نگاه می‌کند.
ملودی دست مدوسا را می‌کشد.
- پاشو مدوسا، باید بریم.
مدوسا: این‌جا چه خبره؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #12
ملودی: رضا می‌خواست بکشتمون، به تو داروی خواب‌آور داده؛ ولی من ترسیدم نخوردم. با رضا دعوام شد و زدمش.
مدوسا چهار دست و پا به سمت رضا می‌رود و نبضش را می‌گیرد.
- مرده!
ملودی می‌لرزد و کنار مدوسا دو زانو می‌نشیند و
انگشتش را با آب دهان خیس می‌کند و کنار بینی
رضا می‌گیرد؛ ولی نفس نمی‌کشد.
- کشتمش!
هر دو هم را نگاه می‌کنند و بعد از کمی سکوت مدوسا می‌گوید:
- باید این‌جا رو تمیز کنیم، رد انگشت‌هامون هست، نباید کسی بفهمه این‌جا چی‌شده. پاشو ملودی، بدو!
هر دو دختر با عجله جای اثر انگشت‌هایشان را با
لباس‌هایشان پاک می‌کنند و اطراف را تمیز می‌کنند. ملودی دست مدوسا را گرفته و همان‌طور که وسایل‌شان را برمی‌دارند، می‌گویند:
- به کسی هیچی نمیگیم، وگرنه باید زندان بریم. هرکی‌ام از ما پرسید میگیم رفته بودیم بازار و حواسمون به ساعت نبوده و گوشیمون هم خاموش بوده. باشه؟!
مدوسا ناچار سر تکان می‌دهد. ملودی کلید را از جیب
رضا درمی‌آورد و مدوسا می‌لرزد و ملودی محکم آن را
بغل می‌کند. هر دو آهسته در آغوش هم گریه می‌کنند.
روز-داخل دفتر
مدوسا با چشم‌های خیس و گریان به مدیر نگاه می‌کند. ملودی دستمالی به او می‌دهد و دستش را می‌فشرد و چشم‌هایش را پاک می‌کند.
مدوسا: ملودی واسه تولدش از مامانش پول گرفته
بود، به من گفت بریم بستنی بخوریم و بعد بریم بازار
یکم بگردیم. با هم رفتیم بستنی فروشی کنار بازار و
بستنی گرفتیم. بهش گفتم داخل بازار خیلی لباس‌های قشنگی داره،گفت بریم پس ببینیم و بعد تاکسی می‌گیریم خونه بریم. گوشی‌ام هم دادم بستنی فروشه به شارژ بزنه. مشغول گشتن تو بازار بودیم که یکی از باباهای بچه‌ها اون‌جا بود، ما رو دید گفت برید طبقه بالا لباس‌های جدید آورده و اصلاً حواسمون نبود که یک‌دفعه دیدیم هوا تاریک شده، سریع دویدیم گوشی‌ام رو گرفتم زنگ بزنم به مامانم؛ ولی دیدم گوشی‌ام روشن نمیشه، شارژر بستنی فروشه خراب بود. به ملودی گفتم برگردیم، اومدیم تو خیابون؛ ولی هیچ ماشینی سوارمون نمی‌کرد. خانم من گشنه‌ام شده‌ بود، ملودی گفت بریم یک چیزی بخوریم، بعدش بریم. رفتیم دوتایی ساندویچ خوردیم، بعد به ساندویچیه گفتیم واسه‌امون تاکسی بگیره. بخدا خانم خیابون‌ها ترافیک بود، تا برسیم خونه دیر شد.
مدیر: اون آقا که گفتید اسم دخترش چی بود؟
چند لحظه سکوت برقرار می‌شود.
ملودی: سارا.
مدیر: سارا چی؟ فامیلی‌اش چی بود؟
ملودی: نگفت.
مدیر در سکوت به ملودی و مدوسا نگاه می‌کند و
نفس عمیقی می‌کشد.
مدیر: خیلی خب، فعلاً پاشید برید بیرون تا بعد
ببینم باید چی‌کارتون کنم.
ملودی و مدوسا ازجا بلند شده و از اتاق خارج می‌شوند.
زنگ تفریح است و بچه‌ها در حیاط می‌دوند. بازی می‌کنند و به سروکله‌ی هم می‌زنند. ملودی و مدوسا در
گوشه‌ای از حیاط مدرسه نشسته‌اند و در سکوت
به نقطه‌ای نامعلوم زل زده‌اند.
پایان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پوکر
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,558
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,549
امتیازها
650

  • #13
bs56_nwdn_file_temp_16146097490625ee7bd7e871a51fb04c9f32cadbd9bdf_vhgu_2qdi.jpg




عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|​
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
17
بازدیدها
403

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین