. . .

تمام شده فیلمنامه حماقت|فاطمه فرخی

تالار فیلمنامه و نمایشنامه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. کودکان
  2. نوجوانان
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. جنایی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
z173_895018_23negar--_(1)_q8qw.png
نام اثر: حماقت
نویسنده: فاطمه فرخی
ژانر: اجتماعی، جنایی
خلاصه: درمورد دو تا دختر دبیرستانی هستش که بعد از مدرسه بدون خبر دادن به والدینشون مشغول گشت و گذار میشن و طی همین، اتفاق‌هایی براشون رخ میده... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,355
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
i1bu_l3vb_2%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D9%88_%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ فیلمنامه یا نمایشنامه خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ فیلمنامه و نمایشنامه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای فیلمنامه و نمایشنامه

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن فن فیکشن

و پس از پایان یافتن فیلمنامه و نمایشنامه، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان فیلمنامه و نمایشنامه

با تشکر​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #3
دفتر مدیر هنرستان دخترانه با همان ظاهر آشنا و همیشگی دفتر مدارس، مدیر که زنی چهل و پنج ساله است، پشت میز بزرگش نشسته و خیره دو دختر به نام ملودی و مدوسا که حدوداً شانزده ساله هستند و رو‌به‌روی مدیر مدرسه روی دو صندلی کنار هم نشسته‌اند.
پشت سر آن‌ها مادر مدوسا و پدر ملودی روی صندلی
نشسته‌اند و در سکوت به بچه‌هایشان با خشم
نگاه می‌کنند. هر دو دختر مضطرب سرهایشان را پایین
انداخته‌اند و اتاق در سکوت سهمگینی فرو رفته بود.
مدیر: خب؟
بچه‌ها همچنان ساکت هستند
مدیر: کی بالاخره می‌خواد جواب من رو بده؟
سکوت همچنان ادامه دارد.
- من صدبار به شما نگفتم بعد از تعطیلی یک راست
باید برید خونه؟
با حالتی توبیخ‌گر.
مدیر: گفتم یا نگفتم؟
خودکارش را روی میز محکم می‌کوبد و دختران

ترسیده می‌لرزند.
- با اجازه کی بیرون رفتید؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #4
ملودی: خانم بخدا می‌خواستیم زود برگردیم.
مدیر: (عصبانی کمی صدایش را بالا می‌برد) می‌خواستی
زود برگردی؟ تو اصلاً می‌دونستی بازار آلتون کجاست؟یعنی هیچ‌کس تو خیابون به شما نگفت دو تا دختر تنها کجا دارید میرید؟
بچه‌ها در سکوت هم را نگاه می‌کنند.
مدوسا: (بغض کرده) من بهش گفتم بریم!
مادر مدوسا: ملودی جان شما می‌خواستی بری بازار
چرا مدوسا رو بردی؟
مدوسا: (بغض کرده) من بهش گفتم بریم!
مادر مدوسا فریاد می‌زند:
- تو بی‌جا کردی! تو غلط کردی سرخود پاشدی رفتی!
مدوسا گریه می‌کند.کمی سکوت، بعد مدیر از پارچ روی میز لیوان آبی ریخته و می‌خورد.
مدیر: پول از کجا آوردین؟ (بلندتر) با شماهام!
پدر ملودی: مادر ملودی یک مقدار پول واسه تولدش
بهش داده بود (باکنایه و نگاه عصبانی به ملودی) من
فکر می‌کردم ملودی خانم بزرگ شده می‌تونه پولش
رو خودش نگهداره وگرنه ازش می‌گرفتم‌.
مدیر: من اون پاساژ رو سر مدیرش خراب می‌کنم.
چرا تلفن نزدید؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #5
ملودی: موبایل مدوسا شارژ نداشت خانم، من هم که... .
مدیر حرفش را قطع می‌کند.
- این همه آدم تو خیابون هست، از یکیشون گوشی‌اش رو می‌گرفتید زنگ می‌زدید. چرا نگرفتید؟
ملودی سرش را پایین می‌اندازد. مدوسا وحشت‌زده و
گریان به او نگاه می‌کند. مدیر مشکوک بچه‌ها را
ورنداز می‌کند.
مدیر: یکیتون همه چی رو کامل و درست واسه من
تعریف کنه.
بچه‌ها وحشت‌زده به او نگاه می‌کنند.
- اگه راستش رو بگید قول میدم ببخشمتون و با یک تعهد حلش کنم.
در سکوت به بچه‌ها نگاه می‌کند.
- مدوسا تو تعریف کن.
مدوسا با چشم‌های خیس و گریان به مدیر نگاه می‌کند.
فلش بک/کوچه‌ی دبستان و خیابان
ظهر یکی از روزهای زمستانی است و زنگ تعطیلی هنرستان به‌صدا در آمده است. در مدرسه باز است و بچه‌ها دسته‌دسته از مدرسه خارج می‌شوند. مدوسا و ملودی هم کنار هم از مدرسه خارج می‌شوند و در حالی که باهم حرف می‌زنند، دوان‌دوان از کوچه خارج شده و به خیابان می‌روند. بعد از گذشتن از چند مغازه جلوی یک بستنی‌فروشی کنار پاساژ می‌ایستند. نفسی تازه کرده و دو بستنی قیفی بزرگ سفارش می‌دهند. ملودی دست
در کیفش کرده و پول بستنی‌ها راحساب می‌کند.
دخترها بستنی‌هایشان را می‌گیرند و بستنی‌خوران
در پیاده‌روی شلوغ قدم می‌زنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #6
ملودی: خیلی قشنگ بود. تازه تو تیک‌تاک دیده بودمش هم‌رنگش خریدم.
مدوسا: عکسش رو واسم بفرست.
ملودی به شانه او می‌زند.
- هیچی مثل این نمیشه که از نزدیک ببینیش، بیا بریم خونه ما ببینش.
مدوسا باکمی تعلل گفت:
- مامانم اجازه نمیده،گفت زود برم خونه.
ملودی: خب بیاد من خودم باهاش حرف می‌زنم.
مدوسا سر تکان می‌دهد.
- امروز نمیاد دنبالم، گفت تاکسی بگیرم.
ملودی: خب این‌طوری که بهتره، بیا الان ماشین می‌گیرم با تاکسی میریم خونه ما، شب هم به بابام میگم برسونتت. بهش زنگ بزن.
مدوسا مضطرب درحالی که کمی دستانش می‌لرزد، می‌گوید:
- الان بهش زنگ بزنم میگه چرا هنوز تاکسی نگرفتی.
ملودی همان‌طور که بستنی می‌خورد، گفت:
- حالا تو بزن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #7
مدوسا گوشی موبایلش را از کوله درمی‌آورد. موقع درآوردن گوشی کمی ازبستنی‌اش به مقنعه‌اش می‌خورد.
موبایلش را درمی‌آورد؛ اما شارژ باتری تمام شده.
مدوسا با کمی تن صدای بالا و نگرانی گفت:
- وای شارژ گوشی‌ام تموم شده! بیا برگردیم مدرسه.
ملودی: خب بیا بریم همین بستنی فروشه برامون تو شارژ بزنه.
مدوسا: شارژر نیاوردم، تو موبایل نداری؟
ملودی: بابام نمی‌ذاره بیارم.
بچه‌ها در سکوت و در حالی که بستنی می‌خورند به سمت مدرسه برمی‌گردند. ملودی فکری به سرش می‌زند.
- من میگم بیا بریم خونه‌ی ما از اون‌جا زنگ بزنیم به مامانت بگیم، اگرم مخالفت کرد از اون‌جا تاکسی بگیر برو خونه.
مدوسا: آخه نگران میشه!
ملودی درحالی که دست مدوسا را می‌کشد:
- بیا دیگه! به بابامم میگم از مغازش واسمون پیتزا بفرسته.
مدوساکمی در سکوت فکر می‌کند.
- با چی بریم؟
ملودی: بیا دربست بگیریم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #8
دو دختر کنار خیابان می‌آیند. خیابان شلوغ است.
چندین و چند ماشین از جلویشان عبور می‌کنند و
سر آخر پیکان تاکسی قراضه‌ای کنار پایشان ترمز
می‌زند.
ملودی: دربست؟
راننده سری به نشانه‌ی تایید تکان داده و بچه‌ها سوار
می‌شوند.
داخل تاکسی-روز
ملودی و مدوسا روی صندلی عقب لم داده‌اند. راننده
(رضا)که مردی حدوداً چهل ساله‌ای است، شلوار جین گشاد و رنگ و رو رفته‌ای پوشیده و روی پیراهنش لکه‌های سیاه روغن ماشین دیده‌ می‌شود. چند تار مو
شقیقه‌هایش سپید شده و ریش بلند و نامرتبی دارد.
روی کف‌پوش ماشین پر از ارزن و دانه‌های خوراکی
پرندگان است. رضا در سکوت از آینه بچه‌ها را ورانداز
می‌کند و صدای ضبط ماشین را کم می‌کند.
رضا با شوخی به مدوسا می‌گوید.
- به مقنعه‌اتم که بستنی دادی!
ملودی: چی؟
مدوسا با نگاه راننده متوجه مقنعه‌اش که به آن کمی
بستنی مالیده، می‌شود.
مدوسا: ای وای!
پارچه مقنعه را به هم می‌مالد تا لک بستنی پاک شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #9
رضا دستمالی به مدوسا می‌دهد.
- بیا.
مدوسا دستمال را گرفته و مشغول پاک کردن می‌شود.
رضا: دختر من هم همسن شماهاست. هردفعه که
بستنی می‌خوره خودش رو کثیف می‌کنه. فکر کنم مدرسه‌اش هم همین‌جاهاست. اسم مدرسه‌اتون چیه؟
دوسا: فاطمه الزهرا.
رضا بشکنی می‌زند.
- همینه، فاطمه الزهرا!
ملودی: اسمش چیه؟
رضاکمی مکث می کند.
- حتماً دیدیش، موهاش مثل من تاب داره، مشکی و پوستش عین تو سفیده. عین این دوستت هم لباش غنچه‌ای هستش. اسمش سارایه.
دخترها جوابی نمی‌دهند و چند ثانیه سکوت برقرار
می‌شود و رضا مشغول تخمه شکستن است.
ملودی: چرا از این مسیر میرید؟
رضا: جاده اصلی ترافیک، میان‌بر زدم که زودتر برسیم.
ملودی مشکوک چشم ریز می‌کند و مدوسا مضطرب
به بازوی او چنگ می‌زند. ماشین جلوی یک قبرستان
ماشین‌ها ایست می کند. هوا رو به تاریکی است و
عصر شده و دختران نگران و مضطرب هستند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #10
مدوسا: این‌جا کجاست ما ر‌و آوردی؟
رضا: ماشین خراب شده، همین‌جا وایستید تا برم
رفیقم رو صدا کنم تا درستش کنه.
ملودی درحالی که کیفش را پشتش می‌اندازد، می‌گوید:
- ما از همین‌جا تاکسی می‌گیریم می‌ریم، شما هم به کارتون برسید. خانواده‌امون تاحالا کلی نگران شدند.
رضا: الان هیچ کس واینمیسته واسه دوتا دخترجوون، تا جاده اصلی‌ام کلی راه هست، چند دقیقه وایستید تا درستش کنم.
دخترها ناچار به هم نگاه می‌کنند.
رضا: پیاده بشید بریم داخل تا رفیقم درستش کنه.
دخترها همراه رضا راه می‌افتند و نگاه ترسیده‌شان
به دور و براست. داخل اتاقک نمور و کثیفی می‌شوند.
رضا به سمت یخچال می‌رود و کمی آب پرتقال، در
لیوان‌های داخل سینی روی یخچال می‌ریزد.
- تا شما این رو بخورید، سر چند دقیقه درستش می‌کنیم. شما هم دخترهای بزرگی هستید نگران نباشید خانواده‌اتون درک می کنند.
رضا سینی را به سمتشان می‌گیرد؛ اما دخترها
نگرانند و میلی به خوردن ندارند. رضا که از آن‌ها عکس
العملی نمی‌بیند، لیوان‌ها را جلویشان می‌گذارد.
ملودی مشکوک می‌گوید.
- پس چرا رفیقتون نیستش؟ ما اصلاً ندیدیمش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
17
بازدیدها
403

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین