. . .

شعر غزل های سعدی

تالار متفرقه‌ی شعرکده

دنیا شجری بخشایش

مدیر ادبیات
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
مدیر
بازرس
ناظر
آموزگار
هنرجو
رمانیکی‌خوان
نام هنری
آسـانـا
انتشاریافته‌ها
1
مدیر
آز ادبیات
شناسه کاربر
5878
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-16
موضوعات
43
نوشته‌ها
503
پسندها
1,286
امتیازها
178

  • #1

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من​

تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من​

ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان​

بس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال من​

نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو​

دست نمای خلق شد قامت چون هلال من​

پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی​

می‌رسد و نمی‌رسد نوبت اتصال من​

خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند​

هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من​

برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد​

فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من​

چرخ شنید ناله‌ام گفت منال سعدیا​

کآه تو تیره می‌کند آینه جمال من​


*********

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم​

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم​

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم​

بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم​

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر​

که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم​

گر چنان است که روی من مسکین گدا را​

به در غیر ببینی ز در خویش برانم​

من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم​

نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم​

گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن​

که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم​

نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت​

دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم​

 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
16
بازدیدها
294

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 2)

بالا پایین