. . .

در دست اقدام رمان نیمه ‌زنده | ماهزاد

تالار تایپ رمان
بسمه تعالی


رمان: نیمه زنده
ژانر: معمایی، ترسناک

خلاصه:
داستان سفری طولانی که هدفش بازیابی و بقا بود. من رفته بودم که تحلیل کنم؛ بازیابی کنم و زندگی ببخشم. نامش را قسمت نمی‌گذارم، تقدیر هم نمی‌تواند باشد. شاید نیرویی پنهان و ناشناخته من را به آن محل کشاند. نیرویی که مرا صدا می‌زد، نیرویی که کمک می‌خواست. من نه ناجی بودم، نه قهرمان. من یک زن در میانه‌ی تاریکی بودم. تاریکی که زندگیم را احاطه کرده بود؛ تا فرار را برقرار ترجیح بدهم. فراری که هزینه‌اش سقوط بود؛ فرار از تاریکی و سقوط به اعماق خلأ، جایی فراتر از تاریکی، جایی که نفس کشیدن هم هزینه دارد.

مقدمه:
کرانه‌ی تاریکی در گستره‌ای بی‌انتها دخترک را احاطه کرده بود. از میان لب‌هایش صداهایی ناشناس و بی‌معنی در دل کوهستان منعکس می‌شد. ترکیب جیغ و ترس، فریاد و درخواست کمک در پژواک صدایش نهفته بود و می‌دوید. کلمات گریخته بودند و جملات در پس ذهنش خاک‌ می‌خوردند. تاریکی کوهستان آن شب میزبان سایه‌ها بود و سپیدی بلند پیرهنش ترکیبی متضاد با سایه‌های وحشت داشت. چپ و راست، پشت‌سر و پیش‌رو، همه جا حضورشان حس می‌شد. و بالاخره حمله‌ور شدند و تنش میزبان زخمی‌های کشنده‌ای شد که از میانشان قطرات مرگ می‌تراوید.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
57
نوشته‌ها
1,130
پسندها
7,870
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2a3627_23IMG-20230927-100706-639.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین در زیر سوالتون رو مطرح کنید.
بخش پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

برای رمان شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد


جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

.MAHZAD

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
10932
تاریخ ثبت‌نام
2025-11-12
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
2
پسندها
0
امتیازها
21

  • #3
(مکان‌ آزمایشگاه در این اثر خیالی و ساخته‌ی ذهن نویسنده است)
گنبد آسمان، آرام آرام بزم و رقصی با سرخی غروب و کبودی پنبه‌های بارور برپا کرده بود. تلفیق اتمام روز و شروع باران شبیه ذهنم مغشوش می‌نمود. رعد اولین صاعقه‌ی سپیدش را بر پیکر کوهستان کوبید. پر سروصدا و ترسناک.
صدای ضبط، آهنگ ملایم و باران و فضای آرام کوهستان برای همسفران عاشق‌پیشه‌ی همراهم، فضای احساسی ایجاده کرده بود. شیشه‌ی ماشین کوهستان پیما را پایین کشیدم. دست‌های درهم گره خورده‌ی سعید و فرانک در پیش چشمانم حسی شبیه سربار بودن را در وجودم به غلیان انداخت. گستره‌ی سبز تپه‌ها‌ی پیوسته در پشت لنز دوربینم طراوت بهار داشت، اما قلب و عقل من در میان تاریکی وجودم و تصمیم جدایی درهم می‌لولیدند.
تصمیمی که به تنهایی گرفته بودم.
یک شات دیگر؛ صدای شاتر و ریزش دانه‌های باران درهم آمیخت. نگاه مشکینم محو تپه‌ی پر از گل و سبزیه روبه‌رویم بود که صدای خنده‌ی نرم و ریز فرانک دوباره بر حس سرخوردگیم دامن زد. روی صندلی جابه‌جا شدم؛ انگشتان ظریف و کشیده‌ام دوباره بر روی شاتر لغزید و تصویر رعد سپید که در فاصله‌ای نسبتاً دور میهمان کوهستان شد را ثبت کرد. باد سرد در قاب پنجره‌ی ماشین خاکی رنگمان پیچید و طره‌ای بلند و مواج از موهای به رنگ خرمایم را به بازی گرفت.
رشته‌های رقصان در دست باد را از صورت کندمگونم کنار زدم و تصویر دیگری از کوهستان نیمه‌برفی ثبت کردم. مقصدمان نزدیک همان کوه بود، محلی برای بازیابی گونه‌‌ای روبه انقراض از سمندر‌ کوهستان آسیایی.
و شاید یک بهانه‌ی کاری برای دور شدن از زندگی که در تاریکی خیانت و جدایی دست‌وپا می‌زد. فرانک می‌گفت توهم است، شکاک و بددلی را از قلبم دور کنم و با مهراب حرف بزنم.
پوست خشکی از لب‌های برجسته‌ام کندم و از به یادآوردن خاطره‌ی تلخ روزی که مهراب و دختر ناشناسی را در کافه‌ای نزدیک محل کارش دیدم، ابروهای مشکین و پرم را درهم کشیدم.
جاده‌ی خاکی رفته‌رفته به گل تبدیل می‌شد و راه روبه اتمام بود. زمانی که بینی کوچک و کمی گوشتی‌ام از سرمای هوا یخ زده و بی حس شد شیشه را بالا کشیدم.
گویا طبیعت کوهستان با راه نیمه رفته‌مان سر سازش نداشت. جی‌پی‌اس ماشین یک کیلومتر راه را نشان می‌داد. همان ایستگاه آزمایش جانورانی که کسی برای رها شدنش دلیل نداشت.
ایستگاهی با چند دهه قدمت که تاکنون نتوانسته بود مسافرانی ساکن برای چند سال متوالی داشته باشد. وقتی نام ایستگاه بازیابی غرب را شنیدم به نظرم فرصت خوبی آمد تا کمی فاصله بگیرم. این ایستگاه برای من نه فقط کار، بلکه حکم پناهگاهی را دارد که از همه چیز به آن فرار کنم.
جاده کم‌کم به‌نظرم بسیار لغزنده می‌آمد. طوری‌که لاستیک‌های آجدار کوهستان پیما نیز نمی‌توانست جلوی سر خوردن ماشین را روی گل بگیرد. نگرانی آرام بر چهره‌هایمان خزید، اگر به آزمایشگاه نمی‌رسیدیم باید شب را در ماشین سر می‌کردیم. شاید برای یک جانورشناس خوابیدن در ماشین میان کوهستان سرد امری طبیعی باشد، اما نادیده گرفتن خطر با عقل جور درنمی‌آمد.
صدای آرام فرانک نگاهم را از طبیعت گرفت و بر نگرانیم دامن زد:
‌- سعید، چرا نمی‌رسیم؟ بارون داره شدید میشه.
هنوز دقیقه‌ای از سخن فرانک نگذشته بود. هوای گرگ‌ومیش روبه خاموشی می‌رفت و حتی مهتاب زیر ابرها پنهان بود که در کمال ناباوری ساختمان آزمایشگاه پیش رویمان در پشت یک تپه‌ی کوچک و فاصله‌‌ای نسبتاً نزدیک پدیدار شد. ماشین با سرعت بسیار پایین و سرخوردن‌های مداوم بالاخره خود و ما را سالم به ساختمان رساند.
با ورود ماشین به محوطه‌ی آزمایشگاهی که درست در پایه‌ی کوهستان بنا شده بود قلبم آرام گرفت.
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
57

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 4)

بالا پایین