نام اثر: نبض تنهایی
نویسنده:سونیا جلالت
ژانر: فانتزی، عاشقانه، تاریخی
ناظر: @فاطره
خلاصه:
دوشیزه آدرا دختر بزرگترین ناشر و ویراستار ایالت اورگن «هنری لوئیس پیتوک» است. او که سالها پیش مادرش را از دست داده، در دنیای تاریک تنهاییاش به سر میبرد. اما شبی که این دوشیزه جوان با درخت زندگی ملاقات میکند، زندگیاش به کل تغییر میکند. آدرا پس مدتی به واسطه جشنی که در خانه برای کریسمس ترتیب داده شده، با پسری جوان به نام «اریک» آشنا میشود. او در این بین به رازهای عجیبی پی می برد که به درخت جادویی بیربط نیست. اما این رازها چیست؟ تصمیم آدرا در مقابل آنها، و درخت جادوییاش چه خواهد بود؟
مقدمه:
این روزها میگذرد و
یک ترانه تلخ
قصه تنهایی مرا می سراید
یک سمفونی گوش خراشی است
روزهاست پنبه دگر فایده ندارد
باید باور کنم....
تنهایم!
سخنِ نویسنده:
این داستان زندگی دوشیزه آدراست.دختری که زندگی کردن را با درخت زندگی آموخت.درختی که به او آموخت هیچوقت در زندگیاش نمی تواند همه را راضی نگه دارد....
درختی که به او آموخت،آسمان شب هر چقدر هم سیاه باشد،باز هم ستاره ها جرئت درخشیدن دارند....
درختی که به او آموخت،حال دلش را به بودن و نبودن آدم ها گره نزند....
آموخت که آدم ها به واسطه شرایط گاهی هستند و گاهی نیستند....
آموخت که خاطرات بد را به دیوار دلش قاب نکند....
آموخت که در جاده زندگی،اگر به عقب نگاه کند،زمین خواهد خورد....
آموخت که در زندگی از بی مهری کسی دلگیر نشود و در عین حال به محبت کسی دل نبندد.....
این دوشیزه جوان،از درخت معنای زندگی را آموخت.
این داستان بیانگر شادیها،غمها،تنهاییها،دردها و راز هاست،رازهایی که اگر چه هنگام فاش شدن زندگی آدرا را دگرگون کرد،در کل این رازها این دوشیزه جوان را در مرحله جدیدی از زندگیاش قرار داد؛ مرحلهای که طرز فکر این دوشیزه جوان را نسبت به زندگی عوض کرد.حالا آدرا میخواهد داستان زندگیاش را اینگونه شروع کند:
سلام بر حرفهایی که در دل ماند و مرد
سلام بر غمهایی که در دل تلنبار شد
سلام بر اشکهایی که کسی ندید
سلام بر لبخندهایی که دوام نیاورد و بغض ترکید
سلام بر آرزوهایی که در دل ماند و عقده شد
سلام بر امید های بر باد رفته که حسرت شدند
سلام بر ثانیههای از دست رفته
سلام بر انسانهایی که نادیده گرفته شدند
و در آخر
سلام بر دردهایی که همه، درس شدند!
نویسنده:سونیا جلالت
ژانر: فانتزی، عاشقانه، تاریخی
ناظر: @فاطره
خلاصه:
دوشیزه آدرا دختر بزرگترین ناشر و ویراستار ایالت اورگن «هنری لوئیس پیتوک» است. او که سالها پیش مادرش را از دست داده، در دنیای تاریک تنهاییاش به سر میبرد. اما شبی که این دوشیزه جوان با درخت زندگی ملاقات میکند، زندگیاش به کل تغییر میکند. آدرا پس مدتی به واسطه جشنی که در خانه برای کریسمس ترتیب داده شده، با پسری جوان به نام «اریک» آشنا میشود. او در این بین به رازهای عجیبی پی می برد که به درخت جادویی بیربط نیست. اما این رازها چیست؟ تصمیم آدرا در مقابل آنها، و درخت جادوییاش چه خواهد بود؟
مقدمه:
این روزها میگذرد و
یک ترانه تلخ
قصه تنهایی مرا می سراید
یک سمفونی گوش خراشی است
روزهاست پنبه دگر فایده ندارد
باید باور کنم....
تنهایم!
سخنِ نویسنده:
این داستان زندگی دوشیزه آدراست.دختری که زندگی کردن را با درخت زندگی آموخت.درختی که به او آموخت هیچوقت در زندگیاش نمی تواند همه را راضی نگه دارد....
درختی که به او آموخت،آسمان شب هر چقدر هم سیاه باشد،باز هم ستاره ها جرئت درخشیدن دارند....
درختی که به او آموخت،حال دلش را به بودن و نبودن آدم ها گره نزند....
آموخت که آدم ها به واسطه شرایط گاهی هستند و گاهی نیستند....
آموخت که خاطرات بد را به دیوار دلش قاب نکند....
آموخت که در جاده زندگی،اگر به عقب نگاه کند،زمین خواهد خورد....
آموخت که در زندگی از بی مهری کسی دلگیر نشود و در عین حال به محبت کسی دل نبندد.....
این دوشیزه جوان،از درخت معنای زندگی را آموخت.
این داستان بیانگر شادیها،غمها،تنهاییها،دردها و راز هاست،رازهایی که اگر چه هنگام فاش شدن زندگی آدرا را دگرگون کرد،در کل این رازها این دوشیزه جوان را در مرحله جدیدی از زندگیاش قرار داد؛ مرحلهای که طرز فکر این دوشیزه جوان را نسبت به زندگی عوض کرد.حالا آدرا میخواهد داستان زندگیاش را اینگونه شروع کند:
سلام بر حرفهایی که در دل ماند و مرد
سلام بر غمهایی که در دل تلنبار شد
سلام بر اشکهایی که کسی ندید
سلام بر لبخندهایی که دوام نیاورد و بغض ترکید
سلام بر آرزوهایی که در دل ماند و عقده شد
سلام بر امید های بر باد رفته که حسرت شدند
سلام بر ثانیههای از دست رفته
سلام بر انسانهایی که نادیده گرفته شدند
و در آخر
سلام بر دردهایی که همه، درس شدند!
آخرین ویرایش توسط مدیر: