پارت نهم
مرسی از تمام انرژی هاتون این لایک ها برام کلی انگیزه داره بریم سراغ پارت جدید.
امیر وقتی که داشتم شیشه هارو تمیز میکردم اومد و گفت:
+اوم کارت بد نیست،داری به چی فکر میکنی؟
خیلی مسخره و تمسخرآمیز نگاهش کردم.
_ببینم تو از من چی میخوای؟تو چیکار داری که به چی فکر میکنم.فکر نمیکنی به تو هیچ ربطی نداره؟ یا باید بهت بگم.
+چه خوش زبونم هستی،به من مربوط نیست ولی خب آدم....ولش کن کارتو بکن شاید خواستم این ماه حقوقت رو بیشتر کنم ،ولی تو خانم کوچولو حواست به حرف زدنت باشه.
_اول اینکه کوچولو نیستم دوم اینکه به سن نیست آقا پسر به شعور ،رفتار و اخلاقه ،من خودم خوب میدونم چجوری با هرکسی حرف بزنم ،تو یاد بگیر آداب و معاشرت بد خانوم هارو یاد بگیری.
میخواستم دستمال پرت کنم رو زمین و برم ولی ،خب این تنها کاری هست که پیدا کردم و کار دیگه ای سراغ ندارم.واقعا این چه وضع رفتار کردن با کارمندشه؟ بعد از شنیدن حرفام هیچی نگفت و اخم کرد و رفت سمت اتاقش. بعد از چندساعت وقتی که میخواستم از کافه برم سمت خونه گفت:
من میرسونمت.
یه گل دستش بود و داد بهم.
_گفتم نیازی نیست ،این گل چیه؟
+نه دیگه چرت نگو،شبه و خط..خطرناکه،این گل هم برای عذرخواهی رفتار صبح.
با تکون دادن سرم بهش نشون دادم که باشه میام،گل رز اش واقعا بوی خوبی میداد.توی مسیر هیچکس هیچ حرفی نزد وقتی رسیدم گفتم:
ام..فکر کنم باید تشکر کنم.
شونه بالا انداختم.
+نه نیازی نیست برو به سلامت فردا هم تعطیله به یه دلیلی میخوام کافه رو فردا باز نکنم و....نمیخواد بیای.
_ام باشه چه خوب چون میخوام یکم استراحت کنم،شب خوش.
رفت،خب یکم عجیب به خونم نگاه میکرد،هوای خنک و نسیم ملایمی به صورت و گونهام میخورد حس خوبی داشت .گل رو توی دوتا دستم گرفته بودم و چشمام رو بستم و فقط به صدای باد و برخورد نسیم با گونه هام توجه میکردم،انگاری داشتم روی یه چیز خیلی مهم تمرکز میکردم،این حس رو خیلی دوست داشتم.چند دقیقه توی همون حالت بودم که.....