. . .

انتشاریافته دلنوشته و از خدایی که غافل بودم | هدیه قلی زاده

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
نه، این اثر در جاهای دیگر نیز منتشر شده است.
به نام آفريننده جان و تن
نام دلنوشته: و از خدايی که غافل بودم!
نام دل‌نويس: هديه قلی زاده
ژانر: تراژدی، عاشقانه
مقدمه: در جهانی پا نهادم و قدم برداشتم که ميلياردها انسان در آن قبل و بعد از من اقامت داشته‌اند. جهانی که وسعت و بزرگی زيادی دارد. جهانی که از وسعت خودش هيچ‌گاه مغرور نشد و با استقبال گرمی، همه‌ی ما را‌ در آغوشش پذيرفت، آغوشی گرم‌تر از آفتاب سوزان! اما چرا تعدادی از ما، گرمی آن را احساس نکرديم؟ آيا گرمی جهان همان خوشبختی ما در دنياست؟ نمی‌دانم! سرگردانم! به راستی دنيا و جهان عجيبی است. آری! گاهی جهان کوچک است و ما‌ گاهی‌ آن‌قدر در نزديک هم هستيم که وسعت و بزرگی خدا،‌ مهم‌تر از آن‌ جهان را به سادگی زير سوال می‌بريم. هزاران بار پشت سر هم نفرت ديديم؛ عشق ديديم؛ خيانت ديديم؛ اعتماد واقعی ديديم و صدها هزار بار هم درد کشيديم؛ تحقير شدیم اما به دليل آن‌که... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 13 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,675
امتیازها
452

  • #11
اندک اندک دانه‌های سياهی بر قلبم نشستند و با هر دانه، حلقه‌ی اشک هم، از چشمانم دور می‌شدند و در آن زمانی که وجودم تيره و تار بود و ديگر نوری نمايان نمی‌شد، اشک از چشمانم خداحافظی کرده بود اما بغض نه!
بغضی که هربار سنگين‌تر از قبل در گلوی من می‌نشست و گويی قصد خفه کردنم را داشت!
چشم گشودم؛ چيزی نديدم؛ هيچ چيز در آن مشخص نبود؛ هيچ چيز قابل تشخيص و درک نبود و حال، اين من بودم که در ظلمتی گير افتاده بودم که راه فراری نداشتم.
زندان بود؟ نه! زندان نبود! اما چرا آن‌قدر تاريک بود؟ چرا قادر به ديدن چيزی نبودم؟ قدم تند کردم برای يافتن راه‌حلی اما جز تاريکی چيز‌ ديگری نبود و من هم بيشتر و بيشتر در حفره تاريک و ترسناک فرو می‌رفتم.
در حفره‌ای که نفس کشيدن در آن غير ممکن بود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,675
امتیازها
452

  • #12
ديگر هيچ هوايی در اعماق تاريکی‌هايی که غرق بودم، وجود نداشت. اشک‌هايم يکی پس از ديگری بر روی گونه‌هایم می‌لغزیدند و پايين می‌آمدند. با آخرين توانم صدا زدم و همان موقع نوری در هاله‌های اشک من پديدار شد. فرياد زدم و موفق شدم. آری! موفق شدم نور را در انعکاس زيبايی‌های پاکی‌های قلبم پيدا کنم و ببينم.
يافتم که همه‌ی سياهی‌هايی که بی‌گمان بودند، بی ‌رنگ بودند و اکنون صفحه قلب من سفيد بود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,675
امتیازها
452

  • #13
دوباره همانند قبل، طنينِ صدايی مرا به خود می‌خواند و توجهم را جلب می‌کند.
خدای مهربان من! تو با زبان خورشيد، زبان باران، زبان ابرها و همچنين با تمامی برگ‌ها با من حرف می‌زنی.
تو با بهار خزان، تابستان سوزان، پاييزخنک و در آخر با زمستان سرد با من حرف می‌زنی و اين من هستم که هميشه از تو غافل و از تو دور هستم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,675
امتیازها
452

  • #14
درسخت‌ترين روزهای رنگارنگ زندگيم که هيچ‌کس نبود که سر بر شانه‌هايش بگذارم و هم‌چو باران فصل زرد ببارم، درمقابلت چنان باريدم و لحظه لحظه از دردهايم گفتمت! از آرزوهايم گفتمت و از آن‌چه می‌خواستم باشد و نبود، از آن‌چه می‌خواستم شود اما نشد و اين تو بودی که هميشه به تمامی حرف‌هايم گوش می‌دادی و اين تو بودی که آيه آيه اميد، عشق و صبر نثارم کردی و من هم همانند هميشه غافل از تو می‌ماندم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,675
امتیازها
452

  • #15
من بی تو در گردابی اسير می‌شوم که هر چه فرياد می‌زنم، هيچ‌کس دستانش را به سمتم دراز نمی‌کند.
می‌خواهم بايستم اما با پاهای خودم و با کمک تو! تکيه‌گاهم باش، پشت وپناهم باش و کمکم کن. از درگاه و بزرگی‌ات نااميدم نساز!
کسی که تو را دارد، تنها نيست، بی‌کس نيست.
من با تو عاشق‌ترينم و همه چیز را با تو دارم و هر کدام از سلول‌هايم تورا لمس می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,675
امتیازها
452

  • #16
هميشه به تو پناه آوردم، هميشه تو با من بودی و هميشه ياريم کردی و هم‌چون کوهی مستحکم، از من محافظت کردی.
بگذار تنها باشم. تنهای تنها! دور از هر کس ديگر اما فقط با تو. خدايا! عاشقتم! دوستت دارم ای عزيزترينم!
هميشه در کارهای تو حکمتی پنهان است و من غافلم از آن‌چه تو می‌دانی و من همانند همه نمی‌دانم! خدايا، خودت را از من نگير!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,675
امتیازها
452

  • #17
چه‌قدر امتحاناتت سخت است، حتی سخت‌تر از هر امتحان‌های ديگر در طول زندگيم و باز هم هميشه يارمان باش و ياورمان بمان. يادت را در دل‌های ما زنده دار و ما را هم‌چون خود جاودانه کن.
خوب که می‌انديشم می‌بينم که در هرلحظه تلخ و شيرين از زندگيم، غمی در دل کوچک خود دارم، غم هميشگی جدايی از تو! آری غم نيست، چيزی بزرگ‌تر و فراتر از غم هست و ای کاش صداقت و دل کوچک من، همانند کودکی‌هايم که پاک و سفيد بود، باشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,675
امتیازها
452

  • #18
خدای مهربانم! مرا بپذير، نمی‌خواهم برای يک روز یا يک سال، بلکه تا آخر عمرم مرا بپذير! من همانم که حال دلتنگ لحظات بودن با تو هستم. آن لحظه که من، من نيستم و هر چه هست و خواهد بود، تويی!
نگذار برای قدمی که بر راه تو پا می‌نهانم به بن‌بستی برسم.
دست‌های کوچکم را بگير و در قلبم طلوع کن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,675
امتیازها
452

  • #19
عشقی که هرگز غروب نخواهد کرد، ای عشقی که هرگز پشت کوه نمی‌روی! تو هر لحظه با منی و اين من هستم که همانند هميشه تمنا می‌کنم که خودت را از من ذره‌ای دريغ نکنی.
بگذار من لحظه لحظه، ثانيه به ثانيه عمرم را با هر ضربان قلب هميشه تپنده‌ات زندگی کنم و عشق بورزم و عشق بگيرم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,675
امتیازها
452

  • #20
ای مهربان‌ترين مهربانان! ای داناترين دانايان! مرا به بزرگی خودت ببخش. ببخش که گه‌گاه تورا فراموش می‌کنم! فراموش می‌کنم که تو را دارم، که هر ثانيه با من هستی و حتی لحظه‌ای مرا به حال خودم رها نکن و چشمانت را ازمن نگير!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین