. . .

انتشاریافته دلنوشته من بی‌تو نیستم! | لیانا مسیحا

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
Negar__.png


نام دلنوشته: من بی‌تو نیستم!
نویسنده: لیانا مسیحا
ژانر: عاشقانه - تراژدی

مقدمه:
بی‌تو دیگر من، من نمی‌شوم!
بی‌تو زین پس در تمامی دنیا، تنهایم!
با انتظاری طولانی که درد کشنده‌اش، تا عمق وجودم را می‌سوزاند؛
اما افسوس که این درد کشنده، فقط سوختن است!
سوختن بیهوده‌ای که هرگز به پایان نمی‌رسد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 23 users

لیانا رادمهر

رمانیکی جذاب
کاربر ثابت
شناسه کاربر
786
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-18
آخرین بازدید
موضوعات
69
نوشته‌ها
447
راه‌حل‌ها
17
پسندها
1,715
امتیازها
248
محل سکونت
ایران

  • #11
نمی‌دانم دلم برای خودم بسوزد یا سوز خانه‌ برانداز گریه‌های‌ گل‌مریم؟
سوز شب‌های‌ بی‌پایان زمستانی و روزهای خزان بی‌برگ هم
از سوز گریه‌های او کم‌تر است!
به چشمان خودم دیدم که آرام آرام جان‌ می‌دهد.
از مرگ تدریجی‌‌اش می‌ترسم!
از گل مریمی که گل‌برگ‌هایش فرو می‌ریزد
و اویی که در دام افسون غم افتاده و آخرین نفس‌هایش را می‌کشد؛
درست مانند غزالی که کفتار، بره‌اش را می‌دزدد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 24 users

لیانا رادمهر

رمانیکی جذاب
کاربر ثابت
شناسه کاربر
786
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-18
آخرین بازدید
موضوعات
69
نوشته‌ها
447
راه‌حل‌ها
17
پسندها
1,715
امتیازها
248
محل سکونت
ایران

  • #12
پدر، پر مفهوم‌ترین واژه‌ای بود که می‌شناختم. گاهی هم‌پایم کودک می‌گشت و گاهی هم مانند کوه استوار، برای این‌که قامتم نشکند.
امان از روزی که از دستش دادم!
شدم همان علف هرزی که باغبان غرس می‌کند؛
همان سنگ ریزه‌ای که با پا به گوشه‌ای رانده می‌شود؛
شدم همان مترسک سر جالیز، همان‌قدر بی‌ارزش، هما‌ن‌گونه تنها!
روزی به دیگران می‌خندیدم و حال، دیگران به من!
شده‌ام انگشت‌نمای شهری که تو دوستش داشتی و زادگاهت بود. همان شهر برای من حکم تبعیدگاه‌ ابدی دارد
و سنگ‌ مزارت شده آیینه‌ی‌ دق که جان را می‌گیرد و زجر کشم می‌کند.
باورت می‌شود بعد از تو شده‌ام آواره دشت‌های بی‌حاصل‌ انزوایم؟
این دنیای‌جور را چگونه تاب آوردم و دم نزدم از فراغ و دوری کسی که دوستش داشتم؟
از من که عزیزکرده‌ات بودم، چگونه گذشتی و رهسپار دیدار با آفریدگارت گشتی؟
هر نفسی که می‌آید یا فرو‌‌می‌رود، دشنه زهرآگینی است که بر جانم فرو می‌نشیند.
حرف‌های‌مردم هم از نیش عقرب‌ جراره بدتر است! هر روز دشنه تازه‌ای رو می‌کنند و تهمت می‌زنند که مسیحا این‌گونه کرد، مسیحا آن‌گونه کرد.
با آن‌که می‌دانند بیش‌تر با این دشنه‌هایشان زخم‌دلم را خونین‌تر می‌کنند.
قرار است این‌بار برای همیشه از این شهر پر از دورویی و مردمان‌ نامردش بروم؛
اما ته دلم می‌دانم که دوباره می‌آییم چون تنها دلخوشیَم، همان آیینه‌ی‌ دق است.
عاقلانِ سنگستان می‌گویند که بروَم از دیار؛ درست مانند آنانی که بیش از این رفته‌اند؛
ولی من رسم دل‌ بریدن را نمی‌دانم چون تو یادم ندادی که چگونه دل بر کنم.
از جایی که ریشه در آن دارم، چگونه فراموش‌کنم ریشه‌هایی را که به تو می‌رسند؟
دوست دارم تا بروم و آزاد شوم از این مردم شهر شوم!
ولی تو این‌جایی!
من چه کنم؟
بگو من بی‌چاره چه کنم؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users

لیانا رادمهر

رمانیکی جذاب
کاربر ثابت
شناسه کاربر
786
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-18
آخرین بازدید
موضوعات
69
نوشته‌ها
447
راه‌حل‌ها
17
پسندها
1,715
امتیازها
248
محل سکونت
ایران

  • #13
دلم می‌خواهد که از تمام دنیا بنویسم؛ از حال خرابم که بی‌نابه‌ی‌ وجودت می‌سوزد و تسکینی ندارد!
از گریستن‌های شبانه‌ی‌ لیلا بر مجنونش.
از حال بد این‌روزها که بی‌تو می‌گذرد که برای دیگران همان سال و ماه هست؛
ولی برای من هر ثانیه، سالی است برای خودش.
بی‌اغراق بگویم، سرشار از تهی بودنم!
جیب‌های احساسم پر از خالی است؛ از هرگونه حس هم‌دردی یا ترحم بر دیگران.
شده‌ام تابستانی که یخ می‌زند و بهاری که به پاییز می‌نشیند.
دیگران می‌آیند و می‌روند و این تنها منم که می‌مانم؛
چون بوم بر کوخی که زمانی کاخ بود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

لیانا رادمهر

رمانیکی جذاب
کاربر ثابت
شناسه کاربر
786
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-18
آخرین بازدید
موضوعات
69
نوشته‌ها
447
راه‌حل‌ها
17
پسندها
1,715
امتیازها
248
محل سکونت
ایران

  • #14
داروگ بر جنگل‌ بی‌انتهای‌ حزن می‌خواند و من فریادزنی را در باد می‌شنوم.
مانند گیله‌ مردی پابرهنه‌، در جستجوی راهی برای گریزم؛ اما پیدایش نمی‌کنم!
شکستن هر بلور وجودم، چنان بر سرم صدا می‌‌دهد که گوش فلک را کر می‌کند
و ندای این است، جهانم درحال فروپاشیست؛ اما من،
چنان آرام و مسکوت بر فرو ریختنم نشسته‌ام که صدای وجدانم درآمده هست که می‌گوید:
- آهای! برخیز! برخیز که دگرگون می‌شوی. برخیز که آن‌چه تو را لیلای مجنونت کرده، فرو می‌ریزد. برخیز لیلای پدرکه پدرت می‌بیند. مبادا اندوهگینش سازی! مبادا. مبادا نامت را که می‌گوید چون دم‌ مسیحاییست که سرپایم می‌سازد، مگر می‌شود نامت را شنید و برنخاست؟ مگر می‌شود بی‌نیت روزه گرفت و یا بی‌اذان نماز خواند؟ مگر می‌شود نامت را بگویند، من بر نخیزم؟ چون تو پدری و نامت مقدس‌ترین نام‌ها برای دخترت هست؛ بعد از خدا و حضرت‌عشق (ٌص) و آلش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • غمگین
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

لیانا رادمهر

رمانیکی جذاب
کاربر ثابت
شناسه کاربر
786
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-18
آخرین بازدید
موضوعات
69
نوشته‌ها
447
راه‌حل‌ها
17
پسندها
1,715
امتیازها
248
محل سکونت
ایران

  • #15
امشب که گذرم بر دیوان فروغ فرحزاد افتاد، این شعرش را بر وصف حالم یافتم که چنین می‌گفت:
آه ای زندگی، منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکر مکه رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

لیانا رادمهر

رمانیکی جذاب
کاربر ثابت
شناسه کاربر
786
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-18
آخرین بازدید
موضوعات
69
نوشته‌ها
447
راه‌حل‌ها
17
پسندها
1,715
امتیازها
248
محل سکونت
ایران

  • #16
دستانم دیگر توانی برای گفتن ندارند!
زمان ایستاده و من به نظاره آن، نشسته‌ام تا کسی مرا از این ورطه بیرون بکشد و صدایم را بشنود.
کسی هست یا نه، نمی‌دانم.
سرنوشت یا تقدیر چه بازی برایم خواهد نوشت؟
از بازی سرنوشت در هراسم چون دیدم که چگونه هر زمان خندیدم، خوشی را ربود و تنها غم برایم گذاشت.
تو آن نفسی بودی که واجب بودی بر وجودم ولی حال که نیستی،
حکم مرده‌ای را دارم که تنها اکسیژن هوا را حرام می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

لیانا رادمهر

رمانیکی جذاب
کاربر ثابت
شناسه کاربر
786
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-18
آخرین بازدید
موضوعات
69
نوشته‌ها
447
راه‌حل‌ها
17
پسندها
1,715
امتیازها
248
محل سکونت
ایران

  • #17
زمانی که پدرم بر دیار قلبم حکم می‌راند، خود را شهدخت والا تباری می‌دیدم که همه دنیا را حریف هست؛
اما امان، امان از
روزی که پیک سیاه پوش گیتی، پدرم را از من جدا کرد و او را به جایی برد که دیگر نمی‌توانم نه صدایش را بشنوم
و نه با دیدن چشمان آسمان‌گونش، آرام گردم.
مردم دیار سنگستان، مردمان عجیبی هستند؛
تا آن روزگار که پدرم بود، مرا شهدخت می‌خواندند و حال مجنونم نام‌ می‌نهند و در پی سنگسارم‌ هستند!
مردم این سرا تنها به فکر زخم بر جان و روح زدن هستند و هرگز نمی‌اندیشند که سخنانشان چگونه شالوده بنیاد هستی کسی را از هم‌ می‌دراند.
دیارم روزی دیار مردان مرد بود.
مردمانی که همه بر حالشان غبطه می‌خوردند؛ ولی حال چه؟
موریانه گناه، روح‌شان را خورده و تنها کالبد خاکی‌شان را بر جای نهاده است!
قلب‌های زیبایشان، حال، از سنگ‌های‌ زمین هم سنگ‌تر است.
چون دل‌هایشان روزگاریست که خانه‌ی‌ اهریمن شده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • غمگین
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

لیانا رادمهر

رمانیکی جذاب
کاربر ثابت
شناسه کاربر
786
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-18
آخرین بازدید
موضوعات
69
نوشته‌ها
447
راه‌حل‌ها
17
پسندها
1,715
امتیازها
248
محل سکونت
ایران

  • #18
خشم فرو مانده از نبودنت، چنان بر وجودم خیمه زده
که هرگاه می‌خواهم، میخ‌های پولادینش را از دلم بر کنم.
فواره‌ای می‌شود خونین‌تر از سیبی که آدم به هوایش بهشت را فروخت
با این تفاوت که خشم و اندوه، آن سیب را خراب کرده است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

لیانا رادمهر

رمانیکی جذاب
کاربر ثابت
شناسه کاربر
786
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-18
آخرین بازدید
موضوعات
69
نوشته‌ها
447
راه‌حل‌ها
17
پسندها
1,715
امتیازها
248
محل سکونت
ایران

  • #19
حال خراب مرا تنها پرستوی مهاجری می‌داند که به هوای بلبل نرفت؛ ولی بلبل او را به سودای گلی فروخت!
ولی من که به سودای گلی دروغین نرفتم، پس چرا تو رفتی و من مانده‌ام
و سر از بزم ساقیان بی‌ساقی درآورده‌ام؟
مرید بی‌مرشدی شدم که در خرابات عالم، در پی مرشدش می‌گردد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • غمگین
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

لیانا رادمهر

رمانیکی جذاب
کاربر ثابت
شناسه کاربر
786
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-18
آخرین بازدید
موضوعات
69
نوشته‌ها
447
راه‌حل‌ها
17
پسندها
1,715
امتیازها
248
محل سکونت
ایران

  • #20
دلم می‌خواهد برای همیشه بروم؛
اما می‌ترسم رفتنم، مادرم را به نابودی بکشاند؛ هر چند با رفتن تو جانی ندارد و تنها مجسمه بلورینی است که با یک تق وا می‌رود و هزار تکه می‌گردد!
می‌دانی حس این این درد، حتی از شیمی‌درمانی بدتر است؟ بدتر از تمام داروهایی که حس سوختن وجودم را به ذهنم می‎‌انداخت!
بدتر است از تمام کودکی‌ام که در آتش بیمارستان سوخت و نابود شد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین