. . .

در دست اقدام دلنوشته قوانین زیست| سحر منصور جوزان

تالار دلنوشته کاربران
نام دلنوشته: قوانین زیست
نام نویسند: سحر منصور جوزان
ژانر: عاشقانه، تراژدی

مقدمه:

“ قانون اول:
انگشت به انگشت گره می‌زنم و مشتی در دهان احساسم می‌کوبم!
تراشه های قلبم می‌گیرد.
منطقم قهر می‌کند
و ..
آسمان می‌بارد!

کماکان گهی…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
917
پسندها
7,490
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
20230912-190802-rpnm.jpg

سلام خدمت شما دلنویس عزیز

متشکریم از شما بابت انتخاب انجمن رمانیک برای نگارش آثار ارزشمندتان

خواهشمندیم قبل از شروع دلنوشته‌ی خود، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین ایجاد دلنوشته

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.

درخواست جلد برای دلنوشته

آموزش درخواست جلد رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش درخواست جلد برای دلنوشته​

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست نقد و بررسی دلنوشته

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
تاپیک اعلام پایان تایپ

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد برای دلنوشته

بعد از اتمام رصد، مدیران هر تالار تاپیک‌های مربوطه رو ایجاد و نظر شما رو در پایان میپرسند و نیازی به ایجاد تاپیک‌های مختلف تا بر روی سایت رفتن اثر نمی‌باشد.

در صورت علاقمندی به صوتی شدن اثر خودتان، در لینک زیر درخواست صوتی شدن دهید.
درخواست صوتی شدن دلنوشته

آموزش و قوانین درخواست صوتی شدن رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش و قوانین صوتی شدن

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.

درخواست انتقال یا خروج از متروکه

|متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!

| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |
 

saharmansorjozan

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8226
تاریخ ثبت‌نام
2024-05-05
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
9
پسندها
13
امتیازها
13

  • #3
قانون اول:
انگشت به انگشت گره می‌زنم و مشتی در دهان احساسم می‌کوبم!
تراشه های قلبم می‌گیرد.
منطقم قهر می‌کند
و ..
آسمان می‌بارد!

“ کماکان گهی ز عناب این ترش مزه نوش جان کردیم..
اما در واهمه ی سردسیری سرنوشت گاهی عطشمان فروکش می‌کرد.
خدا را چه دیدی؟
گر خدا باغبان است ترگل در قلب صحرا رجوع خواهد کرد.
نیست در دلم هیچ.. بیا پا روی پا لخته نکنیم که فردا دراز است.
تیر این فاصله ها جار زده غم مرا از چشم هایم، عظیمتش کاش به اندازه ی دردی در سطح چشم هایم باشد اما رسوخ شده در سر انگشت مژه هایم!
وای از این ولگردی دلم..
گاهی مانند کودکی گوشش را می‌پیچانم و قاطع عاشقانه هایش را پس می‌زنم
و گاهی من هم کودک می‌شوم و در حماقت های شیرینش منجلابی همچون رویایی ناب می‌سازم.
حالی به حالیست این دوران هذر نشاید! “
 

saharmansorjozan

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8226
تاریخ ثبت‌نام
2024-05-05
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
9
پسندها
13
امتیازها
13

  • #4
قانون دوم:
اهالی زمین، خاطره های به جا مانده از شما پیر خواهند شد!
عکس های شما پوسیده و فراموش خواهند شد.
نام تان چند صباحی بعد از میان کوره ی داغ بازمانده هایتان نجوا گویان کمرنگ خواهد شد.
چیزی که از شما باقی خواهد ماند کلماتیست که از قلب عاشقانه هایتان برخواسته است.
آری، نوشتن از عشق کار هر روز من است!

“ گاهی آب می‌نوشم و کلمات در گلویم قل قل می‌کنند مانند ذهن شلوغی که هر مشکلی پس از دیگری درش غوغا می‌کنند.
هدفونم را توی گوشم می‌گذارم و خودم را به خیابان سرد‌ می‌سپارم، من زاییده ی این حال و هوای تپنده ی خیابانم.
هی قفل می‌زنم به ریشه ی آویزان شده از نگاهم که زمین را جارو می‌کند. آن‌ها من هستند.. چشم هایم تمام حقیقت عریان وجودم است.
شاید بهراسم گر تو را در شعرهایم رها کنم، اخر تو باید همیشه جگر گوشه‌ی این عاشقانه ها باشی!
دست باد را می‌گیرم و روی صورتت فوت می‌کنم، ناز می‌خندی و دلم قنج چین کنار لبت می‌شود.
دیدی گاهی از اعماق وجودت سرشار از ذوقی بی مرز می‌شوی؟
می‌خندی و با من و روح و روانم چنین می‌کنی!
باز پاییز آمد.. این بار هم تو را قرار است با پاییز زندگی کنم و برای پاییز سال بعد تصدق بودنت بشوم.
 

saharmansorjozan

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8226
تاریخ ثبت‌نام
2024-05-05
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
9
پسندها
13
امتیازها
13

  • #5
قانون سوم:
ممنون آدم‌هایی که در زندگی‌تان می‌ایند و می‌روند باشید، آن‌ها همان گل‌های نخودی زیبایی هستند که از خوشه ی روزمرگی هایتان اویزان شدند.
از بیرون که می‌نگری از خزه‌های بهاری‌شان دلت انگار نفسی تازه می‌کشد.


“ نخ نما شده دردهایت برای زمانه، کش می‌اید و دور حماقت هایت می‌چرخد.
این سرشت به کدامین قافله قول همانندی داده است؟
پا روی ابر می‌گذارم و دندان به دندان عقلم کرم زده لق می‌زند از این ناهمانندی!
سراغی از من دیوانه گرفتن برایت چه سود؟
تو باید پله به پله‌ی آرزو هایت را در پنجره‌ی ان سوی خوشبختی دنبال کنی!
ان سوی خیابان هلندویی با لباس اویزان سفید، تسبیح روی هوا می‌چرخاند. می‌چرخاند و انگار چیزی برای ادم‌ها پرت می‌کند.
کسی چه می‌داند.. همین ادم‌هایی که از کنارمان رد می‌شوند چه آسان زنجیره‌ی سرنوشت‌مان را گره به گره از نگاه خدا اویزان می‌کنند. “
 

saharmansorjozan

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8226
تاریخ ثبت‌نام
2024-05-05
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
9
پسندها
13
امتیازها
13

  • #6
قانون چهارم:
ایستاد، دنیا برعکس شده یا او سر خم کرده بود؟!
تو گناهی نداری اگر چرخش زمین از روی سر و صورت و دلت رد می‌شود!
این قوت سنگینی حرف هاست که سست می‌کند قوای این تن نحیفت را… تهاجم زهر ادم ها، پا از دل ها در می‌آورد!
له شده این میوه نو جوانه زده ..
این ریسمان پاره شده ..
کی درهم می‌آمیزد بند دل ما را؟!
قوی باش، روزی همه چیز قطره ای می‌شود تا تو پرواز کنی!


“ گناهی ندارد بچه ای که در بطن تو س*قط می‌شود!
گناهی نداری که روزگار هی بر سرت بکوبد، هی بکوبد!
چه کسی تاوان دل خون ما را خواهد داد؟
سنگین تر از سنگین نبوده ای تا به حال، وگرنه سینه بر همدردی ام نمی‌زدی!
تک و تنها خالی میان انبوهی از حجم دنیا هم سهم دارد و من ..!
شاید باید دنیا می ایستاد و من می‌چرخیدم.
همه چیز را می‌بینیم در ظاهر اما، انگار باقی مانده ی پریشانی مان برای هم آه خفته ایست.
خدا روزی حلال می‌کند انچه بر زمین ریخت و آسمان پس زد!”
 

saharmansorjozan

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8226
تاریخ ثبت‌نام
2024-05-05
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
9
پسندها
13
امتیازها
13

  • #7
قانون پنجم:
ادم هایی که شب را دوست دارند خطرناک ترین ادم ها هستند. ان ها می توانند تمام طول شب را شعر بخوانند. موزیک گوش دهند، دلتنگی کنند. در اخر حماسه بیافرینند!



“خشکی کف پای پوست تیره اش روی فرش کشیده می شد. تیک تاک ساعت در سرش مانند بمب ساعتی خودکار هراس می اورد. چندین ساعت گذشته بود. نامه ی مچاله شده توی دستش گواه بد می داد. خیال می کرد مانند همیشه زنگ در به صدا در می اید و بعد در با کلید باز می شود. اخر او عقیده داشت باید دلربایش را خبر می کرد تا به استقبالش بیاید و بعد خود وارد خانه می شد. مغزش تیر کشید و تا امتداد چشم هایش خط انداخت‌. امروز دلربایش انتظار شده بود و از صبح خیره به در ، ساعت و ثانیه ها را می شکافت. پاهایش کشیده می شد و دلش ریش ریش. ریشه ها را گوشه ای از دلش نشانده بود و هی ارام شان می کرد. طول و عرض خانه را با تعداد نفس هایش از حفظ شده بود. بی نام و نشان خاطره ها قلبش را لمس می کردند. حال او خدای خانه ای با در و دیوار های پوشالی، دیوانه هایی که یک به یک از ذهنش فرار می کردند و در میان لباس های معشوقش پنهان می شدند، دست و پایی بی رمق از هدفی شیرین، و خود سرگردانش بود. “
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین