. . .

در دست اقدام دلنوشته غبطه مذبوح | مائده یاری

تالار دلنوشته کاربران
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. تراژدی
به نام او
عنوان اثر: غبطه‌ی مذبوح
ژانر: تراژدی، عاشقانه
نام دلنویس: مائده یاری

مقدمه:
نامه‌های پخش و پلا بر روی میز چوبی، خراش‌های گوشه‌ی میز قدیمی، نوشته‌های مچاله شده، لیوان شیشه‌ای و ته‌مانده‌ی آب، خودنویس مسکوت و لکه‌ی جوهر سیاه بر دل سفید کاغذ... .
بوم شوم نامشروعشان فالی را فریاد می‌زند:
- این جا آرزویی مُرده.
 

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
932
پسندها
7,522
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
20230912-190802-rpnm.jpg

سلام خدمت شما دلنویس عزیز

متشکریم از شما بابت انتخاب انجمن رمانیک برای نگارش آثار ارزشمندتان

خواهشمندیم قبل از شروع دلنوشته‌ی خود، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین ایجاد دلنوشته

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.

درخواست جلد برای دلنوشته

آموزش درخواست جلد رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش درخواست جلد برای دلنوشته​

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست نقد و بررسی دلنوشته

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
تاپیک اعلام پایان تایپ

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد برای دلنوشته

بعد از اتمام رصد، مدیران هر تالار تاپیک‌های مربوطه رو ایجاد و نظر شما رو در پایان میپرسند و نیازی به ایجاد تاپیک‌های مختلف تا بر روی سایت رفتن اثر نمی‌باشد.

در صورت علاقمندی به صوتی شدن اثر خودتان، در لینک زیر درخواست صوتی شدن دهید.
درخواست صوتی شدن دلنوشته

آموزش و قوانین درخواست صوتی شدن رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش و قوانین صوتی شدن

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.

درخواست انتقال یا خروج از متروکه

|متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!

| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |
 

Moonlight~

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8497
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
موضوعات
1
نوشته‌ها
9
پسندها
16
امتیازها
43
سن
21
محل سکونت
Sulduz

  • #3
می‌نویسم؛ برای تو، برای خودم، برای خودمان... .
خودمانی که به وقت طلوع غروب‌وشی، در لا به لای نورهای آفتاب ماند و به ماه و مهر روزهای دیگر نرسید.
قد دیوارهای خانه‌ی کوچک دلم، روز به روز بیشتر آب می‌رود و ای آشکارترین راز من، نفیر مسکوت و مسکون خانه را بشنو، بشنو که با عجز واج به واج نامت را می‌خواند و شده «سرگشته‌ی حیرانت ای دوست»... .
بانگ دلتنگی از گلدسته‌های فیروزه‌ای و زمردین عبادتگاهت در کوچه‌های دلم می‌پیچد و این دیار بعد از آن غروب در آن طلوع، هرگز رنگ طلوع دیگری را ندیده‌است.
هم‌بازی شدن با کلمات خسته‌ام کرده، هم‌نشینی با سکوت هم نالانم کرده، صداقت و جسارت به خرج بدهم و بگویم دلم برایت تنگ شده چه؟ سر و کله‌ی خودمان و تو از سر کوچه‌ی خانه‌مان پیدا می‌شود؟
 

Moonlight~

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8497
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
موضوعات
1
نوشته‌ها
9
پسندها
16
امتیازها
43
سن
21
محل سکونت
Sulduz

  • #4
کلمات بی‌شمار، نامه‌های هرگز به مقصد نرسیده، حرف‌های ناگفته... .
من و تو لبریزشان و مدفون در این گور تاریک، نه فریاد تو به من می‌رسد و نه هیاهوی من به تو.
کدام واژه می‌تواند صبای بینمان شود و شانه خم نکند که ناگفته‌هایمان ژرف‌تر از اقیانوس‌اند و به ثقل کوه؟
میان دریایی از احساسات غوطه‌ورم و هرجا که چشم می‌بیند حس است و احساس؛
و فوادِ سینه‌ام، دمِ رگ‌هایم و دمعِ چشمانم عاجزند از اقرار و خسته‌اند از الفبا.
دلم آغوش می‌خواهد، حبس شدن در آن محبس تنگ و گرم‌تر از مهر، سرطان دلم را دیگر کلمات مرحم و مرهم نیستند و سوزش زخم‌هایم را تنها دم مسیحایی انگشتانت می‌تواند شفا بخشد.
تنم ابریشم لبانت را بی‌قرارست و کدام پروانه‌ای‌ست که نوازش پیله بر بال‌هایش را نخواهد؟
 

Moonlight~

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8497
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
موضوعات
1
نوشته‌ها
9
پسندها
16
امتیازها
43
سن
21
محل سکونت
Sulduz

  • #5
تیک، تاک... عقربه‌های ساعت دنبال هم گذاشته‌اند و ماه، امشب رو گرفته‌است؛ خبری از لباس منجوق‌دوزی آسمان هم نیست و پیراهنش به سیاهی روی قیر طعنه می‌زند.
پر نگاهم را به سیاه و سفید سایه‌ها بر دشت برفی دیوار می‌کشانم. چوب سوخته‌ی چشمانم دنبال چیست را نمی‌دانم اما می‌توانم حدس بزنم آتش زیر خاکسترشان را چه خاموشی می‌بخشد که «دیدار روی غایب، دانی چه شوق دارد»...؟
حسرت، چهارحرفی کاه‌گلی خشت‌های خانه‌مان و آتش خاموش نشده‌ی زیر خاکستر در قلب چوب سوخته‌ی چشمان من و عسل بهشتی دیدگان تو... تلخی سوختگیشان را تنها حلاوت عسلی‌هایت است که از خاطر می‌برد.
از خیال نگاره‌ی رخ تو،
بند به بند انگشتانم آشوب می‌شوند برای زیستن در شکن موهایت، برای کاویدن ابروانت و لمس مژگانت،
کویر بر لبانم جای می‌گیرد برای چشیدن نبض شریانت و قلبِ درون سینه‌ام ساز می‌نوازد و دهل می‌کوبد و «پیغام وصل جانان پیوند روح دارد»... .
 

Moonlight~

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8497
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
موضوعات
1
نوشته‌ها
9
پسندها
16
امتیازها
43
سن
21
محل سکونت
Sulduz

  • #6
خاطرت هست چه گفته بودم؟ بوسیدن رگ حیاتی که حیاتم به جریانش بند است و حیات و ممات من، گذر دم از شریانت دستاویزی‌ست که مرا گرفتار این جهان کرده.
موج اشک به وقت هر طلوع ماه، به ساحل چشمانم می‌زند و انتظار کشیدن همانا و نوشیدن جرعه‌جرعه‌ی زهر همان... .
جگرسوزی چشم به راه نشستن را به چه دردی تشبیه کنم؟ که لاعلاج‌ترین امراض هم مانند آن، آتش به خرمن جان نمی‌افکنند... .
پرسیدی از مقصد نوشتن و باید بدانی قلم را از بهر رقصیدن به آهنگ تو آفریده‌اند و بی‌چارگی دقیقا همان جاست که قلم هم از به دوش کشیدن غمت سر باز می‌زند.
بین خودمان بماند، شانه‌های رنجیده‌ام دیگر تاب ندارند و عمق دوری‌ات به تاریکی سیاه‌چال‌ها می‌ماند.
می‌گویم دلم تنگ است اما تو بخوان نفس در جان به شماره افتاده و ریسمان این حیات به مو رسیده‌است... .
 

Moonlight~

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8497
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
موضوعات
1
نوشته‌ها
9
پسندها
16
امتیازها
43
سن
21
محل سکونت
Sulduz

  • #7
آدم دل‌تنگ که شاخ و دم ندارد، دلی بی‌قرار و تنی ناآرام و قلبی آشوب دارد که همه‌شان از دیدگانش جاری‌ست و چشم‌ها هرگز پشت پرچین افترا پنهان نمی‌شوند.
دل‌نگاره‌ی وِداد میان من و تو را نمی‌توان با کلمات پرتره زد، باید نشست و تا عمق چشم‌ها عزیمت کرد، با رنگ‌هایش هم‌صحبت شد و در کهکشان بطن آن غوطه‌ور... آن‌گاه شاید بتوان منشور عشق دل را قلق گرفت، با شاخ و برگ عَشَقه‌اش درهم پیچید و ژرفا و فراخنای آن را لمس کرد.
مرغ‌عشق دلتنگ، نوای عاشقی در کوچه-پس‌کوچه‌های تنم سر می‌دهد و قرار این جان بی‌قرار را بیش از پیش می‌رباید؛
و تو مدت‌ها پیش خبر داده بودی که کشتی این جان، در طوفان توست و برای تو به تب می‌نشیند... .
آرام جان، به کدام زبان در طلبت باشم که به خانه بازگردی و این کلبه‌ی احزان رخت ریسه و گل بر تن کند؟
با کدام تار و پود قالی زیر پایت را نقش بزنم که رد قدم‌هایت بر سر چشمانش بماند؟
قصد مراجعت کن؛ آرامِ کاسه‌ی صبر روزهاست که به سر آمده... .
 

Moonlight~

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8497
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
موضوعات
1
نوشته‌ها
9
پسندها
16
امتیازها
43
سن
21
محل سکونت
Sulduz

  • #8
روزهاست که در زمهریری بی‌رحم هردویمان را گیر انداخته‌ای، نه در راه پس همسفرم می‌شوی و نه توان قدم برداشتن در راه پیش را دارم... هردو در باتلاقی عمیق دست و پا می‌زنیم و گه‌گاه صدای نفس زدن‌هایم است که آخرین توانش را به پای جان گرفتن ققنوس از این خاکستر می‌ریزد.
می‌دانی؟ این روزها حس دیگری هم کنار این عشق سر برآورده و برای عشق گردن می‌کشد.
و علاقه‌ی تو... علاقه‌ی به تو - همان عمیق‌ترین و سفیدترین احساسم - آن‌قدر مغلوب این سرما شده که قدرت سیلی کوبیدن بر دهانش را ندارد؛ جان ندارد فریاد کشد، غریو کند و آشوب به‌پا، که حتی حق اظهار وجود هم در آن حس نامشـ×ر×و×ع نیست.
حواست هست که نفس در شب دمیده و ماه‌ها پیش، با همان علاقه‌ی به تو، عاجزانه شعر سرودم و کلمه نواختم که رهنمای این غافله‌ی کوچک عشق شوی پیش از آن که شب از راه برسد؟
 

Moonlight~

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8497
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
موضوعات
1
نوشته‌ها
9
پسندها
16
امتیازها
43
سن
21
محل سکونت
Sulduz

  • #9
نواختم؛ با همان عمیق‌ترین احساسم... و خواستم که برایم بنویسی، آن‌چه را که میان من و تو جاری‌ست.
خواستم باور کنی که من می‌دانم و می‌شناسم نت به نت موسیقی قلمت را، چرا که قلبم نقشه‌ی مرزهای روحت را از بر است؛
اما... عجزم را برایت به کلمه کشیدم که اما دارد این از بر بودن و گاهی، فقط گاهی، زور تاریکی‌ها و گرد و غبارها از قوت قلبم پیشی می‌گیرد و او گم می‌شود در تاریکی و پیچ و خم راهی که انتهایش ایستاده‌ای... .
خواستم برایم بنویسی پیش از آن که شب از راه برسد... .
غروب از راه رسیده و پاسی تا شب نمانده، در آغوشت پنهانم کن که این جاده‌ی پر پیچ و خم به مار گزنده‌ای می‌ماند و من می‌هراسم از تنها به پیکارش شتافتن.
در آغوشم بگیر که «چاره جز آن که به آغوش تو بگریزم نیست»... .
 

Moonlight~

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8497
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
موضوعات
1
نوشته‌ها
9
پسندها
16
امتیازها
43
سن
21
محل سکونت
Sulduz

  • #10
امشب در خیابانی مه‌زده با خیالت قدم زدم، زیر چتر باران رقصیدیم و تنمان بوی ابر گرفت و آواز رعدش پس‌زمینه‌ی سمفونی خنده‌هایمان شد.
در کافه‌ی چوبینی قهوه نوشیدیم و تو برایم صحبت کردی و من دوباره و دوباره حلاوت دلی‌بال چشمانت را نفس کشیدم.
دم... کاش میشد خنده‌هایت را بوسید؛
بازدم... کاش می‌توانستم صدایت را نوازش کنم؛
دم... کاش میشد عطر نفس‌هایت را در آغوش کشید؛
بازدم... کاش می‌توانستم نوای ساز قلبت را قاب بگیرم؛
دم... .
و هر نفس کشیدن، افسوسی بود که تیغ تیزش با طعم بغض گلویم را می‌خراشید، ولی عسل چشمانت هر زهری را پادزهر است و من نوشیدن جام زهر با خیالت را به جان می‌خرم اگر تو وعده کنی دلی‌بال چشمانت را دوایم خواهی کرد.
می‌دانم امشبی را که با خیالت به وصال مهر رساندم، قرص ماه کامل بود و تو گوشه‌ای از این دیار، خیال مرا در آغوش کشیده بودی.
بدر بعدی مرا در خیالت، «از کرانه‌ی لبانت به عمق تنت ببر؛ جایی همانند پیچ آغوشت که شرجی‌ترین است»... .
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 3)

بالا پایین