. . .

متروکه دلنوشته عنان دل| مطهره.س

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
الماسی
"به نام او"

negar_5af42389e902888e_crip.png


نام دلنوشته: عنانِ دل (افسار دل)
دل‌نویس: مطهره.س
ژانر: عاشقانه- اجتماعی- تراژدی

خلاصه: همیشه دلم می‌خواست برایت نامه‌ای بنویسم اما نشد.
حالِ‌ عجیبی دارم، گنگ و سرگردان! نمی‌دانم‌ کجای زندگی‌ات را گرفته‌ام، نمی‌دانم برای چه بازیچه قرار داده شده‌ام؛ هر کجای زندگی‌ات باشم، اصلاً هیچ‌جایش هم نباشم من بیشتر و بیشتر دوستَت خواهم‌ داشت... .​
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

-Shad-

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
758
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
25
پسندها
69
امتیازها
53

  • #11
ماورای تلخکامی‌ها‌ی من؛ یک تو در حالِ بی‌قراری‌ست.
دور از هوای معطر به نفست؛ بمانند شاخه گل خشک کِز کرده میان عکس‌های دونفره!
می‌دانی تشویش نبودنت جان به سیخ می‌زند جانا...
فاصله‌ها عذابِ روان می‌شود و خیال چمدان بستن به سر می‌راند.
احتیاج است به شادکامی از جنس چرخش رقاصانه زیر سایهِ دستانت...
در پرتو محبت عمیق نگاهِ تو!
اخم و تَخم‌های غیرت‌ات در هر قهقه ی بلند مستانه.
تو به منزله‌ی ریشه درختی با شکوه برای منی که در نبودت برگ‌هایم رهاورد باد از دیارِ بی‌دلدار است.
تو وجودیّتِ منی؛ چرا که دور از حیات هم بی‌تو بسر نمی‌کنم!
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

-Shad-

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
758
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
25
پسندها
69
امتیازها
53

  • #12
همیشه می‌گفت:
- معتاد آرامشِ سلول به سلول تنت هستم!
من هم می‌گفتم:
- توی مغرور عمرا به چیزی معتاد بشوی؛ اصلا مگر می‌شود آدم به آدم اعتیاد پیدا کند؟
او‌ هم فقط یک لبخند ملیح می‌گذاشت کنج ل*ب‌های سرخش و به قیافه گیج و گُنگ من زل می‌زد.
یک بار به او گفتم:
- چرا هیچ وقت نمی‌گویی دوستَت دارم و من را در ابهام جمله‌هایت غرق می‌کنی؟
گفت:
- دوست داشتن نمی‌تواند حس مبهم من را توصیف کند؛ دلم می‌خواهد احساسم را آن لحظه با بند بند وجودَت لم*س کنی!
من هم مثل خودَش نگفتم دوستت دارم و هنگامی که تمام حرف‌هایش تمام شد به او گفتم:
- ماچم له چاوانت باوانم.
کُرد بود و فهمید چقدر عشق و اعتیاد به وجودَش در تک به تک حرف‌های این جمله جا شده است... .
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

-Shad-

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
758
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
25
پسندها
69
امتیازها
53

  • #13
می‌دانستی که من کافر شدم و به تو ایمان آوردم؟
آغو*ش تو آتشکده بود و من همانی که از تمامِ دنیا بریده؛ طناب پوسیده شده‌ی ایمان را به بند دلت پیوند زدم؛ به تو، به هرم نفس‌های ملتهب تو، به خلوصِ خداوندی درگاه آغو*ش تو...
و کتابی از تو نوشتم و سوگند پشت سوگند سطر‌های کتاب را پر کرد؛ تو در روح من طلوع کردی و ماندگار شدی!
شبِ تار را به روز رساندی و بر من تابیدی؛ تو تمام من شدی، خاک تنت، وطن من و من تنها پناهنده‌ی تو!
می‌دانی که باید گناهِ کافر شدن مرا به گردن بگیری!
اما به راستی تو با منِ افسار گسیخته چه کردی؟
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

-Shad-

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
758
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
25
پسندها
69
امتیازها
53

  • #14
خیال می‌کردیم گزند روزگار بر جسم بی‌جانمان را باید فریاد بزنیم، به اهالی شهر از خراش چنگال گرگ‌هایش بگوییم و کمک بخواهیم.
گریه می‌کردیم و هر شبمان را با بغض و سیلاب آب روی بالشت صبح می‌کردیم!
تمام شهر می‌دانست ما یک مرگمان هست؛ یک تیزی در سی*نه، وجودمان را می‌شکافت!
خیالات نابه جایی بودند.
درد ندیده بودیم و آنرا عربده می‌کشیدیم اما؛ وقتی استخوان به استخوان‌هایمان از فشار بی‌سابقه رنج در گوشت تنمان فرو رفت،
سکوت را ترجیح دادیم و به قهقهه‌های مستانه در هوای دوستی‌هایمان ادامه دادیم؛
دیگر کسی نفهمید ما ثانیه‌وار رنج را به چشم میبینیم و دم نمی‌زنیم، چشمه‌ی چشمانمان را خشکانیدیم و ادامه دادیم.
دیگر عربده نکشیدیم چون از دست کسی دیگر کمکی بر نمی‌آمد!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

-Shad-

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
758
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
25
پسندها
69
امتیازها
53

  • #15
مگر می‌شود در اوجِ این خستگی تو باز هم اولویت این مغز باشی؛ تا فقط به تو فکر کند؟
انگار عطر تو را در این خون ریختند که سلول به سلول مغزم هم، نمیتواند یک لحظه را بدون تو سر کند!
اکنون من با همهمه‌های بازار و شلوغی خیابان‌ها و نور چراغ ماشین‌ها کنار آمدم؛ یک گوشه ایستاده‌ام تا به تو فکر کنم؛
چون تو از تمام رنگارنگی‌های این شهر شلوغ و مردمانش برای من رنگین‌تر هستی؛ تو رنگِ خون من هستی و هیچ کس از خون خودش نمی‌تواند بگذرد!
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

-Shad-

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
758
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
25
پسندها
69
امتیازها
53

  • #16
از اینجا که من هستم تا رسیدن به تو کوتَه قدمی‌ است و من در انتظار گردو گفتنی از زبانِ تو، تا فاصله‌ها را بشکنم.
دیر بگویی رو به روی چشمانت سُست و پخش زمینم اما، اگر نگویی آنقدر دور می‌شوم که وقتی دستانت را بنگری به جای گردوهای شکسته؛ دل را ببینی!
من کنار می‌کشم و تو برنده‌ی یک بازیِ بی‌رقیبی؛ چرا که می‌رسد روزی از فرط تنهایی دلت مچاله شود، حتی به بهانه نبودِ حریفی که زمینش زنی.
شاید آن روز مرا به یاد آوری.
آنجا که درمانده‌ات بودم و دردمند ضَرب تو شدم؛ شاید در لحظه بازگشت حافظه‌ات مرا ببینی؛ در زمانی که دیگر نیستم و چیزی از من جز حسرت باقی نیست!
آن روز قرارگاه من جایی‌ست که تو نباشی!
و تو بی‌قرار نبودِ گردو شکستن‌های من... .
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

-Shad-

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
758
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
25
پسندها
69
امتیازها
53

  • #17
می‌رسد شب گذشتن از حصار رویا‌ها،
لم*س تن حقیقت، هنگامی که مهتاب نیست و تو در آغو*ش من می‌تابی، شب رهایی، فرار تاریکی و حبسَت در سلول‌های من!
می‌رسد برگ پایان این دفتر کهنه تمام می‌شود قلم سیاه روزگار؛ جایی که من و تو شب را کنار می‌زنیم، وقتی که من به خورشید خود و تو به ماه سجده می‌زنی؛ وقت درخشش برق نگاه‌ها می‌رسد شبِ پرواز؛ در انتظار روزِ رهایی؛
رها از فاصله و حبس ابد آغو*ش!
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

-Shad-

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
758
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
25
پسندها
69
امتیازها
53

  • #18
عطرِ بهار دور‌تر و دور‌تر می‌شود از مَشام و بوی تو می‌آید؛ رایحه‌ی بین موهایت، همراه باد گرم تابستانِ نفس‌هایت؛ نَم نمک حضورت شکاف می‌دهد پوسته‌ی بهاری را خورشیدِ وجودَت از شکاف‌های سبز به تنم می‌تابد؛ دور از انتظار نیست که تو فرزند تابستانی و من مجنون هم گیر تب و تاب توام!
اگر من زمانِ هخامنش بودم و جایِ کوروشِ کبیر؛ تابستانِ سرزمینم را به نام تو می‌زدم که مع*شوقه‌ی منِ سرمازده‌ای!
آن زمان تو خدای خورشید می‌شدی و من معبود درگاهَت؛ مانندِ الان که تو الهه‌ی مورد پرستشِ منی؛ الهه‌ها آرام بخش هستند، مثلِ تو از جنسِ تو!
تو هم نفسِ آرامشِ تابستان بعد از فشار کار‌ها و خیال آسوده بعد از درس و مشقِ‌های کودکانه‌ای؛ و من چقدر خوشبختم که یک آرامشِ تابستانی را بعد از تمامِ سختی‌هایم در خانه دارم.
- برسد به دست فرزندانِ تابستان و آفتابگردان‌ها.
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

-Shad-

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
758
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
25
پسندها
69
امتیازها
53

  • #19
جدیداً شب‌ها عجیب دلگیر شدند؛ نکند تو ناراحتی و من بی‌خبرم؟
نکند خواب بد می‌بینی جانِ دلم؟
این شب‌ها جدیداً دردناک شده‌اند! بی‌دلیل زجر می‌دهند و بی‌رحمانه غرق می‌کنند!
تو که خوب می‌دانی ما قصه‌هایی که سوز زخمشان اشک در چشمانمان جمع می‌کرد را گذراندیم.
این شب‌ها چشم‌ها خشک است؛ دست‌ها سرد است.
غبار غم در هر دم نفس کشیده می‌شود و حتی ما از مرور خاطرات هم گذشته‌ایم!
این شب‌ها می‌زنم و می‌رقصم؛
چند دقیقه بعد به زنجیر کشیده می‌شوم و عجیب این است که درد ندارم.
به تو گفتم که از وقتی آمدی همه چیز عجیب شد؛ حتی این شب‌ها!
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

-Shad-

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
758
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
25
پسندها
69
امتیازها
53

  • #20
هر شب ساعت دوازده شب به بعد؛ سر می‌گذاشتم بر رویِ شانه‌ی خیالت! خیالی که به ماه زل می‌زد و من‍ی که به تو زل می‌زدم.
آه، یادم آمد به خیالت؛ خیال‍ی که شب‌ها قبل از خواب به ب‍غلش اشاره می‌کرد و م‍ی‌گفت:
-هذامکانك!
اینجا تنها جای توست.
خیالت؛ آخ خیالت چه خوب است وقتی تنها راه برای نشستن کنار تو، لم*س موهایت، و در آغو*ش گرفتن خیال است.
همه می‌گویند:
-دیوانه هستی!
خنده‌دار است؛ می‌دانم من با اینکه برای او، تمام شده‌ام اما او برای من کسی نبود که بخواهد شروع یا پایانی داشته باشد.
قبل از او را یادم نمی‌آید؛ بعد از ایشان هم با خیالشان سپری خواهد شد! به قول شاعر که می‌گوید:
-ما را نیست وصالی، ولی خوشم به خیالت.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین