. . .

متروکه دلنوشته عنان دل| مطهره.س

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
الماسی
"به نام او"

negar_5af42389e902888e_crip.png


نام دلنوشته: عنانِ دل (افسار دل)
دل‌نویس: مطهره.س
ژانر: عاشقانه- اجتماعی- تراژدی

خلاصه: همیشه دلم می‌خواست برایت نامه‌ای بنویسم اما نشد.
حالِ‌ عجیبی دارم، گنگ و سرگردان! نمی‌دانم‌ کجای زندگی‌ات را گرفته‌ام، نمی‌دانم برای چه بازیچه قرار داده شده‌ام؛ هر کجای زندگی‌ات باشم، اصلاً هیچ‌جایش هم نباشم من بیشتر و بیشتر دوستَت خواهم‌ داشت... .​
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

-Shad-

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
758
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
25
پسندها
69
امتیازها
53

  • #21
وقتی با یک‌ دیگر حرف می‌زنیم و زمان و مکان از یادمان می‌رود، اما ناگهان او یازده شب را یاد آوری می‌کند و زیر خنده می‌زند.
قبلاً می‌گفت یازده شب که می‌گذرد دیگر نمی‌دانم چه می‌گویم، آن موقع گاهی احساسی عمل می‌کرد؛ انگار استرس او را فرا می‌گرفت به خاطر اینکه نتواند خودش را کنترل کند؛ من هم وقتی هنگام شب احساساتم غلیان می‌کرد و حرف‌های زیادی می‌زدم، می‌گفت:
- من که می‌دونم فردا صبح یادت می‌ره!
یک‌بار گفت:
- شب‌ها احساساتت بیدار می‌شن و ممکن است فردا زیر حرف‌هایت بزنی؛ ولی ببین شب که سهله، من کله سحر و سرِ ظهر و عصر و غروب هم به تو فکر می‌کنم.
از آن‌ وقت به بعد حساس شدم که اگر ابراز علاقه کردم شب نباشد تا خدای‌ ناکرده فکر نکند واقعی نیست.
من را می‌شناخت و می‌دانست بچه می‌شوم و گاهی یک‌دفعه حس و حالم عوض می‌شود. اما با گذشت زمان من عوض نشدم؛ او تغییر کرد، او زد زیر حرف‌هایش و مع*شوقه‌اش را ول کرد و رفت؛
و زمان برای من دوری نگاهش و نبودِ صدایش، فاصله دستانش را تغییر نداد.
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

-Shad-

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
758
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
25
پسندها
69
امتیازها
53

  • #22
این روزها در خلسه‌ای از جنسِ سکوتم شاید این به محک زدن تو برمی‌گردد!
آخر می‌دانی هر وقت که دلم بغض کرد، تو را نشاندم و از تناقضات روحی مختلفم برایت داستان سرایی کردم؛ اما حالا حس می‌کنم توان حرف زدن ندارم؛ جمله بندی‌هایم پوچ و مبهم‌اند اصلاً زبانم گیر می‌کند، طوری که برای حرف‌های روزمره هم گاهی به خود تشر می‌زنم.
نه آنقدر فجیح ولی به قدری هست که رمقِ خواندنِ دست خطِ کج و کوله‌ی دلم را نداشته باشم. شاید قرار بر این است کسی حرف این چشم‌های منتظر نشسته را بخواند؛ چشم‌هایی که هیچ وقت سخن نگفتند و هیچ کس نتوانست درد نهفته‌ی صاحبش را در آن تاریکی ب‌ بدیل بفهمد.
فکر نکنم تو برگردی و از پس تمام مشغله‌های خاک گرفته ذهنت، این را بیابی که من خیلی وقت است همه‌چیز را به شوخی و نگرانی گذرانده‌ام، خیلی وقت است حرفِ دل را پیشِ تو و جای دیگر نزده‌ام؛ می‌دانی این احتمال ناممکن که تو قرار نیست حرف چشم‌های من را بخوانی مرا بیشتر از قبل یخ می‌زند.
دارم به این باور می‌رسم که کم‌کم به موجودی ناخوانا تبدیل می‌شوم که هیچکس او را نخواهد فهمید.
تهِ این معرکه به آنجا می‌رسد که هر چه را بخواهم به سختی می‌گویم و هر چه بخواهم در قالبِ دل‌خواه می‌نویسم و اطمینان دارم به چشم‌هایی که هرگز چیزی را لو نمی‌دهند.
- پایان دختری که چشم‌هایش خوانده نشد!
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین