نام دلنوشته: شوریدگان یک جسم
نویسنده: خَمود
مقدمه:
جلوی آینه بودن هم مکافاتی بود!
باید خودشو تحمل میکرد تا موهاش کوتاه بشن
موهایی که تا الانم، برخلاف خواستهش بلند شده بودن.
تموم شد، بلند شد، اون قطعاً دیگه آدم قبلی نبود
چیزی درونش فرونشست کرده بود
شاید یه زلزله هشت ریشتری تا اعماقش نفوذ کرده بود.
نگاهش رنگ باخت، صداش گرفت
آدم قبلی تو آرایشگاه مونده بود
نگاهش میکرد، عجیب، سرد.
سرش کج شده بود و انگار هیچ حرکتی نداشت
درست بود.. آدم قبلی روحی تو تنش برای حرکت نداشت
اون داشت یکی یکی شخصیتهاشو میکشت.
[توجه: بهتره برای درک بهتر دلنوشته مطالبی درباره اختلال چندشخصیتی یا اختلال هویت تجزیهای (DID) مطالعه کنید.]
نویسنده: خَمود
مقدمه:
جلوی آینه بودن هم مکافاتی بود!
باید خودشو تحمل میکرد تا موهاش کوتاه بشن
موهایی که تا الانم، برخلاف خواستهش بلند شده بودن.
تموم شد، بلند شد، اون قطعاً دیگه آدم قبلی نبود
چیزی درونش فرونشست کرده بود
شاید یه زلزله هشت ریشتری تا اعماقش نفوذ کرده بود.
نگاهش رنگ باخت، صداش گرفت
آدم قبلی تو آرایشگاه مونده بود
نگاهش میکرد، عجیب، سرد.
سرش کج شده بود و انگار هیچ حرکتی نداشت
درست بود.. آدم قبلی روحی تو تنش برای حرکت نداشت
اون داشت یکی یکی شخصیتهاشو میکشت.
[توجه: بهتره برای درک بهتر دلنوشته مطالبی درباره اختلال چندشخصیتی یا اختلال هویت تجزیهای (DID) مطالعه کنید.]
آخرین ویرایش: