. . .

انتشاریافته دلنوشته بی قانون | آرمیتا حسینی

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
سطح اثر ادبی
الماسی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
نام دلنوشته: بی‌قانون
ژانر: نامعلوم
دلنویس: آرمیتا حسینی
مقدمه:
قانون چیست؟!
یک مشت سند مکتوب که بال پرواز را می‌شکند.
مرز!
جدایی!
قانون!
بایدها و نبایدها!
اصولاً هر انسانی اگر بداند انسانیت چیست، تمام بایدها و نبایدها
را حفظ می‌کند،
اما موضوع این است که
قانون فقط یک مشت کلیشه قدیمی‌ست که
از نوآوری امروز جلوگیری می‌کند و
از تغییر و تحول می‌ترسد.
از مسیر جدید و سخن جدید می‌ترسد
اما من یک دختر عصیانگرم!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,332
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #11
تو خسته‌ای، از تکرار ملال‌آور!
از مسیری که قبلاً تعیین شده و
دستانی که تو را سمت مسیر، هل می‌دهد
و صداهایی که همراه با باد، به گوشت رسیده
و پچ پچ‌هایشان
مجبورت می‌کنند برای پیروی کردن از مسیر،
از پیش تعیین شده!
کلماتی، از زمین، به هوا بلند می‌شوند و باد
آن‌ها را به گوشت پرتاب می‌کند.
کلماتی سمی، کلماتی نیش‌دار
و گوشت سوت می‌کشد! مثل زوزه گرگ خسته!
کلماتی مثل، آبرویمان را نبر،
این بهتر است!
ما بهتر می‌دانیم،
باید همین مسیر را بروی،
تو هنوز حق انتخاب نداری
و تو در میان آن‌ها، غرق می‌شوی و دست به سوی دامان رحم مردم
بلند می‌کنی! اما چه می‌شود؟
دامن پاره می‌شود!
باید غرق شوی یا
مسیر خودت را بروی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,332
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #12
انگار زندگی شده
زنجیره‌ای از افتادن‌های پی در پی!
زنجیره‌ای از رحم‌های له شده و مرده.
انسان مهربان امروز، بابت نامهربانی‌های دیگران
نامهربان فردا می‌شود و مهربانان
فردا را می‌‎کشت!
این چنین وحشتناک، انسانیت را می‌خوریم و
اخلاق را بلاک می‌کنیم!
و قانون می‌سازیم!
قانونی خشک که قد علم کرده و نور خورشید را
به اسارت برده.
قانونی که
لبخندها را به مثال باران روی شیشه،
به پایین کشیده
و آسمان پروازمان را با زنجیرهایی از خودخواهی
پر کرده.
دیگر چه امیدی است
به فرداهای دیگر؟!
وقتی امروزمان را این قانون‌ها بر باد برد و
فردایمان کبودتر از امروزمان است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,332
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #13
قانون تنها برای پیشرفت است!
تنها برای یکی شدن، یکی شدن برای پرواز!
یکی می‌شویم تا دست زمینی‌ها را بگیریم و بالا ببریم
تا کمک کنیم،
نه این‌که پرنده‌ها را شکار کنیم و روی زمین بکشیم.
نه این‌که درهای آسمان را ببندیم
و نه این‌که زندانی به شکل قصر تاریک
در جهانی به این بزرگی، بنا کنیم.
ما می‌خواهیم جهان بیرون را روشن کنیم.
شمع‌ها را فوت کنیم و خورشید در جای جای زمین بکاریم.
بی‌رحمی‌ها را مچاله کنیم و در ذهن‌های فرسوده بسوزانیم،
نه این‌که در لانه خود
در و دیوار بکاریم و
قفل بسازیم و
با جهان بیرون، وداع گوییم.
چیست این مرزها؟ این دیوارک‌هایی که مترسکی شده‌اند برای کلاغ باورم.
چیست این قفل‌ها که دهانه‌هایشان قوی‌تر از امید و آرزویم هستند و
در عشق و رهایی را به رویم بسته‌اند!
چیست این‌ها؟ کسی برای این نویسنده دردمند
جوابی دارد؟
کلماتم هم به دیوارها و مرزها می‌خورند و خمیده و کمر شکسته
سمتم برمی‌گردند
و من فقط دستی برای نوازش دردهایم دارم و
قلمی برای خالی کردن اشک‌هایم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,332
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #14
تنها دغدغه‌ام این است
پنجره باران زده را باز کنم و دستم را بیرون از پنجره ببرم،
باران روی دستم بنشیند و بگویم
"آرام باش ای آسمان! من هستم در کنارت، در آغوشت!
از سرما نمی‌ترسم، از سرفه‌های صبح فردا
بیمی ندارم.
هستم تا شانه‌ام، جایگاه اشک‌هایت باشد.
هستم تا صبح فردا،
اشک بریزی و آرام شوی و خورشید فردا را
هر دو با هم، در آرامشی وصف نشدنی، تماشا کنیم،
اما قانون، مرز، دیوارک‌ها، نمی‌گذارد.
آن‌قدرها هم آسان نیست که پنجره را باز کنی و آن سوی مرز بروی.
آن‌قدرها هم آسان نیست که دلدار آسمان باشی و دلدار انسانی آن سوی مرزها!
این‌ها فقط مشتی استعاره ساده هستند،
عمقش دردی وصف نشدنی نشسته و شکلات تلخ، میل می‌کند.
شاید ظاهرش زیبا،
اما باطنش چه دردها می‌کشد با هربار نشستن روی ورق این نویسند."
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,332
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #15
صحبت از قانون بود!
قانونی که بال و پر را بسته،
سکوی پرتاب به سوی مرداب راکد شده.
صبح بیدار می‌شوی
کار عادی روزانه و چرخیدن در زمین گرد و ملال‌آور
دیدن انسان‌های ماسک به دست با ذهنی آلوده،
گشت در بازارهای مسوم از کالاهایی که هدفی پشت پرده دارند.
چرخی در خیابان با ماشین‌های بوق به دست و آدمک‌های بی‌حوصله!
باز رسیدن به خانه و پخش شدن مقابل سریال‌های تلوزیون
که همه همانی هستند که باید باشند.
همان قانون! همان چارچوب
و بعد دوباره شب و تخت‌خوابی که جیر جیر می‌کند! جیر جیری از گلایه!
چرا دیر آمدی به خواب؟ این‌جا بالین رویا و افسانه‌هاست.
خب؟!
تمام شد!
یک زندگی در چارچوب قوانینی که هر روز
به همان خط قبلی،
با همان کلمات تکراری،
نوشته می‌شوند.
فردا باز همین است،
با این تفاوت که عدد روز فردا، یک عدد از امروز، جلوتر است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,332
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #16

گاهی وقتی قدمی برمی‌دارم،
گمان می‌کنم این قدم را باید برمی‌داشتم.
اصلاً قانون بازی همین بود،
برای همین با خود لج می‌کنم و
عقب می‌روم
و باز عقب می‌روم،
روی زمین می‌نشینم
و جایی نمی‌روم.
سپس با خود می‌گویم
این نیز بخشی از قوانین است؟! این‌که برگردم، برگردم... و بنشینم؟!
و حتی فکر کردنم به قانون، خودش یک قانون است؟
سپس یقین پیدا می‌کنم که من تبدیل به نویسنده‌ای
دیوانه شده‌ام،
باور نمی‌کنی؟ از قلم بپرس!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,332
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #17
من با بایدها
و بایدها
و بایدها
مشکل دارم.
آن‌ها هم با من مشکل دارند!
به شما چه؟ شاید دلم می‌خواهد لایه ورق‌ها روی زمین دراز بکشم،
مداد را در لبم بگذارم،
چشمانم را ببندم و همان‌جا بخوابم.
یا شاید می‌خواهم کتاب‌ها روی دوش هم، در اتاقم پخش باشند.
مدادها سردسته اعضا و تخت، پر باشد از لباس‌ها و مانتوها و در کمدها به جای لباس، آسودگی و راحتی و عشق، آویزان کنم.
حتی شاید بخواهم روز چراغ روشن کنم،
شب چراغ خاموش کنم.
اصلاً به شما چه که گل‌ها را به جای تراس، روی فرش خانه چیده‌ام و
همیشه عادت دارم به تلوزیون خاموش نگاه کنم
و یا همیشه کنترل تلوزیون را گم می‌کنم و
و یا هم عادت دارم به جای شستن قاشق، با دست غذا بخورم
و این بایدها چرا دنبال درس یاد دادن به من هستند؟
شاید در عین بی‌سوادی، از زندگی لذت‌های زیادی می‌برم
که آن‌ها پشت تخته سیاه مدرسه،
آن لذت را نمی‌برند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,332
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #18
آه!
این‌طور هم نیست که از قانون نفرتی دیرینه داشته باشم.
برعکس!
قانون بوی خوبی می‌دهد! عطری آرامش‌بخش!
تازه طعم آغوشش را نچشیده‌ای،
آغوشی از جنس آرامش و محبت دارد.
همانند کلبه گرم و نرم وسط زمستان است که تو را درون خود جای می‌دهد
و همان چتری‌ است که بالای سرت ایستاده، باران را با جان و دل می‌خرد
تا تو خیس نشوی.
محبت چشمانش و از خودگذشتگی‌اش، چیزی فرای وصف است.
اما این قانونی که می‌گویم
بسیار فرق دارد!
او زاده دستان من است و خطوط دستانم را خوب می‌شناسد.
می‌داند چه کاری را دوست دارم و از چه کاری نفرت!
ماجرا بحث امنیت است نه اجبار،
اما آن قانونی که
برایم خط به خط نوشته روی میز گذاشته
که فلان ساعت باید بیدار شوم و چه زمانی بخوابم
لجم را در می‌آورد!
قانونی که به من پرواز در زندگی نمی‌آموزد،
بزدل و ترسو بودن را می‌آموزد!
دختری که هرگز تنها نباید بیرون برود،
چون بیرون گرگ‌های درنده‌ای هستند!
این قانون، حقیقتاً احمقانه‌‌ترین قانونی است که دیده‌ام!
قانون یعنی
به هنگام باران با خود چتر بیرون ببریم
نه این‌که
به هنگام باران
در خانه زندانی باشیم!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,332
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #19
عزیزکم!
آرام گام بردار.
نگرانم رویاهایی که چال کرده‌ایم،
بیدار شوند!
آخر می‌دانی ما که نتوانستیم بادبادک هوا کنیم؟!
باد با ما همراه بود، اما قوانین نمی‌گذاشتند
به اجبار بادبادک را در انباری چال کردیم.
گمان می‌کردی داستان همین‌جا تمام می‌شود؟
خیر!
بادبادک بال و پرش را تکان می‌داد و فریاد می‌کشید.
دلتنگ بود! دلتنگ روزهایی که می‌شد
پارچه‌ای از آسمان
دست در دست ابرها، تا به خورشید، قدم برمی‌داشت،
برای نشنیدن ناله‌اش
چالش کردیم! همان آرزوهای بادبادکی را می‌گویم!
زیر خروار خروار خاک، چال کردیم و فاتحه لبخندهای نشسته روی لبمان را
خواندیم.
قوانین را پا بـر×ه×ن×ه، روی زمینی سنگلاخ، دنبال کردیم.
آرام! آرام!
سینه خیز!
اکنون آرام گام بردار.
اگر زمین بغض کند و از چشمه وجودش، بادبادک‌هایمان به هوا بلند شوند
باید چه کنیم؟
قوانین ما را خواهد کُشت!
آسمان را همراه با بادبادک، پاره خواهد کرد.
ما می‌مانیم و سقف تاریک بالای سرمان! سقف کاهگلی و نمور از اشک‌های بی‌گناه!
می‌گویی هرچه بادا باد؟
بر باد دهیم هرچه داریم؟
قایق برداریم و به دریا بزنیم؟
قانون را بی‌خیال؟
این چنین می‌گویی؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,332
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #20
چیزی را فراموش کرده‌ام به تو بگویم،
گفتن‌اش سخت است.
انگار کلمات تیغ‌های تنشان را رو می‌کنند و به هنگام عبور از گلویم،
خراشی عمیق در آن ایجاد می‌کنند.
سرفه می‌کنم و چشمانم پر از اشک می‌شود،
اغراق نمی‌کنم!
قبول این موضوع هم برایم سخت است که تنها زخم تنم
به دلیل خیانت
خودم به خودم است.
دستی چاقو را برمی‌دارد و از پشت، در قلبم فرو می‌برد.
نگاهم را به دست می‌دوزم و می‌بینم دست من است!
خونی که قلبم با عشق سهم دست می‌کند
و دستی که با خشم، همان خون را می‌ریزد و قلب را
خاموش می‌کند.
سخت بود اما گفتم!
از خودم می‌پرسم برای چه به خودت خیانت کرده‌ای؟
کدام خانه، پنجره خود می‌شکند؟
یا درخت شاخه خود می‌زند؟
باغ گل‌های خود را می‌کند؟
اما افسوس! ترس حتی کاری می‌کند
درخت ریشه خود را بزند چه برسد به شاخه!



 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین