. . .

متروکه دلنوشته‌ جانان | هلیا فکوری

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه

_56ge_pi4d.png

نام دلنوشته: جانان
نام دلنویس: هلیا فکوری
ژانر: عاشقانه
مقدمه:
عاشقم!
عاشقی که تَبَش گرفتارم کرده!
آری تَب‌دار عشقی گشتم که برایش تفریحی بیش نبودم!
تفریحی که برای او مملوء از لذّت بود و
برای من... !
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

هلیا فکوری

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
643
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
192
امتیازها
63

  • #11
جانا دیوانه شده‌ام یا واقعاً عطرت اطرافم را پر کرده؟
تلخی عطرت را از یک فرسخی هم تشخیص می‌دهم اما...
اه! باز هم رویا برایم خاطره ساخته، که وجودت را نزدیک خود حس می‌کنم و برای این وجودِ رویایی ذره‌ذره جان می‌دهم!
بس نیست زجر و دیوانگی؟
چه از این جان بی‌جان می‌خواهی جانا؟
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

هلیا فکوری

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
643
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
192
امتیازها
63

  • #12
اشک می‌ریزم برای وجود نامرئیت!
حِست می‌کنم، آن هم در رویای خام!
دگر تحملم لبریز شده.
تمامش می‌کنم!
آری به این زندگی خاتمه می‌دهم.
زندگی که نه!
به این جهنم خاتمه می‌دهم.
چه مانده برای منِ عاشق که بخواهم بمانم جز زجر عشق!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

هلیا فکوری

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
643
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
192
امتیازها
63

  • #13
باد نوازش می‌کند موهایم را!
از سردی باد لرزی بر تنم می‌نشیند.
اواخر عمرم نیز با زجر به اتمام می‌رسد!
قدم بر‌می‌دارم به سمت آخر دنیا.
لبه‌ی پرتگاه می‌ایستم و به سرنوشتم نگاه می‌کنم!
ارتفاعش بلند است همانند بخت سیاه من!
بختی که سیاهی‌اش نگذاشت با رنگ‌های دیگر آشنا گَردم!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

هلیا فکوری

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
643
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
192
امتیازها
63

  • #14
چشم می‌بندم و تصویری از یک دختر جلوی چَشمانم جان می‌گیرد!
- به نظرت جنون از سر عشق چطوریه؟
- چیزی به نام جنون از سر عشق وجود نداره!
- یعنی می‌خوای بگی من جنون‌وار عاشقت نیستم؟
- حس دوست داشتن و وابستگی بیش نیست... !
***
آری حماقت آن روز‌ها مرا به این روز انداخت!
همان جنونی که تو اِنکارش کردی، مرا به مرگ وادار کرد!
 
  • لایک
  • گل رز
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

هلیا فکوری

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
643
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
192
امتیازها
63

  • #15
اَشکانم، دیدگانم را تار می‌کنند.
چه بر سرم آوردی جانا که مرگ را برگزیدم؟
خدا جانم گناهم عاشقی بود؟
یا حماقت؟
قطعاً احمق من بودم که عاشق دیوی چو او شدم!
پروردگارا مگر تو آن نویسنده‌ی سرنوشت نیستی؟
چطور دل به آن بزرگیَت آمد که این‌گونه سیاه نِویسی دفتر زندگی‌ام را؟!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

هلیا فکوری

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
643
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
192
امتیازها
63

  • #16
با پای بـر×ه×ن×ه قدم بر می‌دارم بر سنگ‌ریزه‌ها و به پرتگاه نزدیک می‌شوم.
چشم بر ظُلمت جهان می‌بندم و آماده‌ و با آغوش باز انتظار مرگ را می‌کشم.
قطره اشکی دوباره از چشمانم می‌چکد و صدایش در گوشم زنگ می‌زند!
- مگه نگفتم اون مروارید‌ها رو خرج نکن... !
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

هلیا فکوری

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
643
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
192
امتیازها
63

  • #17
آری این نگاه تو بود که آتش درونم را شعله‌ور کرد.
و این سردی سخنان تو بود که وجودم را منجمد کرد.
تنها دروغان محض تو برای نابودی من بود که این‌گونه دیوانه گشتم!
و تَبَسمت اولین یادگار در ذهن سیاهم پدیدار خواهد ماند جانا!
باز هم حقیقتِ حماقتم، جلوی چشمانم جان گرفت و تو باز هم در تلاش برای خرد کردن دوباره‌ی من بودی!
و چه احمقانه‌ست تکرار یک اشتباه شیرین!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

هلیا فکوری

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
643
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
192
امتیازها
63

  • #18
خیره حلقه‌ای ماندم که به یک‌باره وجودم از دیدن آن یخ بست!
آمده بود حماقتم را دوباره به یاد ذهن خسته‌ام بیاورد؟
یا دوباره لذّت بَرَد از تکه‌های قلبم؟
خیره به حلقه ازدواج‌اش یک قدم به پرتگاه پشت‌ِ سَر برداشتم!
چشمان جانانم را ترس محاصره کرد!
نه جانانم، من دِگر تحمل خرد شدن دوباره را ندارم!
پایان می‌دهم به این حماقت... !
پایانی که به خو*ن آغشته است.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

هلیا فکوری

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
643
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
192
امتیازها
63

  • #20
- نه!
فریادش گوش فَلک را کَر می‌کرد!
چه میشد جانا که نگرانیت از سر عشق باشد نه ترحم؟!
التماس می‌کرد و من کَر شده بودم!
عشق برتر است یا جنون؟!
جانانم اشک می‌ریخت و من کور شده بودم!
عشق برتر است یا جنون؟!
من حسش می‌کنم این عشق است، اما حماقت گذشته سرپوشی می‌گذارد بر این احساس!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
6
بازدیدها
725

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین