. . .

انتشاریافته درخواست کپیست داستان دستگاه جرئت|آرمیتا حسینی

تالار درخواست کپیست
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مدیر ویرایش

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1523
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
85
نوشته‌ها
391
راه‌حل‌ها
4
پسندها
746
امتیازها
158

  • #1
راه‌حل
نام اثر: رمان دستگاه جرئت

نام نویسنده: @نویسنده پشت شیشه

لینک تاپیک اثر در انجمن:تمام شده - رمان دستگاه جرئت | آرمیتا حسینی

ژانر: ترسناک

سطح: طلایی

تعداد صفحات: 94

خلاصه:
یک اتفاقی که نباید می‌افتاد، یک احساسی که نباید به وجود می‌آمد و یک دستی که برای لمس کردنش، نباید تکان می‌خورد و حتی نگاهی که نباید به سویش می‌رفت؛ اما این اتفاق‌ها همگی رخ دادند. نگاه این گروه به دستگاه پشت شیشه قفل شد و حتی دست‌شان برای بلند کردنش، دراز شد. احساس کنجکاوی در همه آن‌ها به وجود آمد و در آخر... با خریدن آن دستگاه، حکم بدی برای سرنوشت صادر شد...

مقدمه:
او کابوس بود، باورت می‌شود؟ کابوس!
ما همگی وحشت کردیم، ما می‌لرزیدیم و برای نجات جان‌مان مجبور شدیم هرکاری بکنیم.
بارها گفتم، ای کاش از کنار مغازه رد نمی‌شدیم؛ ولی دیر شد‌! من...

مدیر کپیست

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1524
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
15
نوشته‌ها
419
راه‌حل‌ها
7
پسندها
680
امتیازها
183

  • #2
سلام، خداقوت.
نویسنده: آرمیتا حسینی @نویسنده پشت شیشه
ویراستار: @naf.as.o.o
مدیر: @nfs_nm
@AYSA_H
وقت دارین کپی این رو هم انجام بدین یا به شخص دیگه ای بسپارم؟
اگر بپذیرین زمان بیشتری بهتون داده میشه
 

seon-ho

رفیق رمانیکی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
154
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-14
آخرین بازدید
موضوعات
726
نوشته‌ها
1,404
راه‌حل‌ها
18
پسندها
4,397
امتیازها
407
سن
19
محل سکونت
دنیای موسیقی:)

  • #3
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: S O-O M

مدیر کپیست

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1524
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
15
نوشته‌ها
419
راه‌حل‌ها
7
پسندها
680
امتیازها
183

  • #4

seon-ho

رفیق رمانیکی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
154
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-14
آخرین بازدید
موضوعات
726
نوشته‌ها
1,404
راه‌حل‌ها
18
پسندها
4,397
امتیازها
407
سن
19
محل سکونت
دنیای موسیقی:)

  • #5
نام اثر: رمان دستگاه جرئت

نام نویسنده: @نویسنده پشت شیشه

لینک تاپیک اثر در انجمن:تمام شده - رمان دستگاه جرئت | آرمیتا حسینی

ژانر: ترسناک

سطح: طلایی

تعداد صفحات: 94

خلاصه:
یک اتفاقی که نباید می‌افتاد، یک احساسی که نباید به وجود می‌آمد و یک دستی که برای لمس کردنش، نباید تکان می‌خورد و حتی نگاهی که نباید به سویش می‌رفت؛ اما این اتفاق‌ها همگی رخ دادند. نگاه این گروه به دستگاه پشت شیشه قفل شد و حتی دست‌شان برای بلند کردنش، دراز شد. احساس کنجکاوی در همه آن‌ها به وجود آمد و در آخر... با خریدن آن دستگاه، حکم بدی برای سرنوشت صادر شد...

مقدمه:
او کابوس بود، باورت می‌شود؟ کابوس!
ما همگی وحشت کردیم، ما می‌لرزیدیم و برای نجات جان‌مان مجبور شدیم هرکاری بکنیم.
بارها گفتم، ای کاش از کنار مغازه رد نمی‌شدیم؛ ولی دیر شد‌! من و گروهم قربانی هستیم نه قاتل،
ما مجبور شدیم و خیلی می‌ترسیدیم! حال من تنها هستم.
ببین من تنهایم و می‌ترسم. دستگاه دوباره کار خواهد کرد!
هر چه‌قدر بزنیش،
هر چه‌قدر بشکنیش،
هر چه‌قدر خرابش کنی،
تکه تکه کنی و آتشش بزنی،
مقابل در خانه باز ظاهر می‌شود!
یک بار دست بزنی دیگر تمام است، بعد دیگر
هرچه دستت را کنار بکشی،
‌موفق نمی‌شوی.
می‌فهمی چه می‌گویم؟ باور کن من دیوانه نیستم، من زیادی می‌ترسم.

برشی از اثر:

هوا گرم بود و آفتاب با لذت نورش را پخش می‌کرد. آتنه با انگشتانش پول خود را حساب می‌کرد تا ببیند اگر بخواهد چیزهای ضروری برای شروع مدارس را بخرد، چه‌قدر پول باقی می‌ماند برای خرید وسایل دیگر و خوش گذرانی. آریان بی حوصله پشت سر دخترها حرکت می‌کند و از این همه گشت زدن در بازارچه‌ها کلافه شده و ترجیح می‌دهد در خانه باشد و یک نوشیدنی یخ بنوشد و روی کاناپه دراز بکشد؛ ولی اکنون مجبور بود پشت سر این دیوانه‌ها بیفتد. برلیان موهای پرکلاغی و فرفریش را که بالای سرش به شکل توپی در آمده بود، سعی داشت مهار کند و با کش ببندد و در اثر این جدال دندان‌هایش را روی یکدیگر می‌کشید و چهره سختی به خود گرفته بود. دین و سابین هم هم‌قدم با یکدیگر حرکت می‌کردند و سخن می‌گفتند. کاملیا از آن سوی خیابان دوید و خود را به گروه رساند و درحالی که نفس نفس می‌زد، گفت:
- بچه‌ها یک مغازه خوب پیدا کردم با قیمت عالی، همه چی می‌فروشه.

جلد:
78d0a0b7-489d-41d3-85f6-199f3ae63497.jpg




فایل PDF: دستگاه جرئت

@مدیر کپیست
@نویسنده پشت شیشه
بفرمایید
 
راه‌حل

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,406
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #6
عالیی تاییده مرسی مرسی خسته نباشین
 

مدیر کپیست

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1524
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
15
نوشته‌ها
419
راه‌حل‌ها
7
پسندها
680
امتیازها
183

  • #7
نام اثر: رمان دستگاه جرئت

نام نویسنده: @نویسنده پشت شیشه

لینک تاپیک اثر در انجمن:تمام شده - رمان دستگاه جرئت | آرمیتا حسینی

ژانر: ترسناک

سطح: طلایی

تعداد صفحات: 94

خلاصه:
یک اتفاقی که نباید می‌افتاد، یک احساسی که نباید به وجود می‌آمد و یک دستی که برای لمس کردنش، نباید تکان می‌خورد و حتی نگاهی که نباید به سویش می‌رفت؛ اما این اتفاق‌ها همگی رخ دادند. نگاه این گروه به دستگاه پشت شیشه قفل شد و حتی دست‌شان برای بلند کردنش، دراز شد. احساس کنجکاوی در همه آن‌ها به وجود آمد و در آخر... با خریدن آن دستگاه، حکم بدی برای سرنوشت صادر شد...

مقدمه:
او کابوس بود، باورت می‌شود؟ کابوس!
ما همگی وحشت کردیم، ما می‌لرزیدیم و برای نجات جان‌مان مجبور شدیم هرکاری بکنیم.
بارها گفتم، ای کاش از کنار مغازه رد نمی‌شدیم؛ ولی دیر شد‌! من و گروهم قربانی هستیم نه قاتل،
ما مجبور شدیم و خیلی می‌ترسیدیم! حال من تنها هستم.
ببین من تنهایم و می‌ترسم. دستگاه دوباره کار خواهد کرد!
هر چه‌قدر بزنیش،
هر چه‌قدر بشکنیش،
هر چه‌قدر خرابش کنی،
تکه تکه کنی و آتشش بزنی،
مقابل در خانه باز ظاهر می‌شود!
یک بار دست بزنی دیگر تمام است، بعد دیگر
هرچه دستت را کنار بکشی،
‌موفق نمی‌شوی.
می‌فهمی چه می‌گویم؟ باور کن من دیوانه نیستم، من زیادی می‌ترسم.

برشی از اثر:

هوا گرم بود و آفتاب با لذت نورش را پخش می‌کرد. آتنه با انگشتانش پول خود را حساب می‌کرد تا ببیند اگر بخواهد چیزهای ضروری برای شروع مدارس را بخرد، چه‌قدر پول باقی می‌ماند برای خرید وسایل دیگر و خوش گذرانی. آریان بی حوصله پشت سر دخترها حرکت می‌کند و از این همه گشت زدن در بازارچه‌ها کلافه شده و ترجیح می‌دهد در خانه باشد و یک نوشیدنی یخ بنوشد و روی کاناپه دراز بکشد؛ ولی اکنون مجبور بود پشت سر این دیوانه‌ها بیفتد. برلیان موهای پرکلاغی و فرفریش را که بالای سرش به شکل توپی در آمده بود، سعی داشت مهار کند و با کش ببندد و در اثر این جدال دندان‌هایش را روی یکدیگر می‌کشید و چهره سختی به خود گرفته بود. دین و سابین هم هم‌قدم با یکدیگر حرکت می‌کردند و سخن می‌گفتند. کاملیا از آن سوی خیابان دوید و خود را به گروه رساند و درحالی که نفس نفس می‌زد، گفت:
- بچه‌ها یک مغازه خوب پیدا کردم با قیمت عالی، همه چی می‌فروشه.

جلد:
78d0a0b7-489d-41d3-85f6-199f3ae63497.jpg




فایل PDF: دستگاه جرئت

@مدیر کپیست
@نویسنده پشت شیشه
بفرمایید
@Niloofar°MC⁴
اثر روی سایت قرار بگیره
 

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,406
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #8
ببخشید اثر روی سایت نرفت؟
 

مدیر کپیست

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1524
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
15
نوشته‌ها
419
راه‌حل‌ها
7
پسندها
680
امتیازها
183

  • #9
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: S O-O M

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیرکل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
376
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,419
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #10
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
116

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین