. . .

متروکه داستان پانوراما | Nili _ N

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. فانتزی
به نام خالق وجود

نام رمان : پانوراما

نام نویسنده : Nili _ N

ژانر : تخیلی، فانتزی، عاشقانه

خلاصه:

اگر روزی چشم‌هایت را باز کنی و ببینی تمام خاطرات شیرینی که از سر گذراندی رویایی خیالی بیش نبوده چه می‌کنی؟ اگر زندگی فلسفه‌ی وجود را برای مدتی برایت متفاوت نمایش دهد واکنشت چیست؟
بودن در عین نبودن! حس کردن اتفاقات عجیب و غریب در عین دوری از منبع حوادث؟!
حالا اگر بخواهی تمام این احساسات را به دیگران اثبات کنی چه راهی را انتخاب می‌کنی؟
آن راه نشان دهنده‌ی آینده‌ی توست! اگر از دستش بدهی گذشته‌ات تا همیشه به توهم و خیال تبدیل می‌شود.

پس قبل از این‌که این اتفاق بیفتد به خودت بیا و کاری کن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • جذاب
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
880
پسندها
7,377
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
jvju_negar_.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

بعد از اتمام داستان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,755
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,159
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #3
مقدمه:
من خوبم.
راست می‌گویم.
فقط این روزها و شب‌های ادامه دار را تابِ تحمل ندارم!
من خوبم.
راست می‌گویم.
فقط برای اثبات روزهای باهم بودنمان به خود و دیگران، هزاران بار جان می‌دهم.
این‌ روزها خیلی خوبم.
آن‌قدر خوب که بی‌صدا می‌خندم و بی‌صداتر اشک می‌ریزم.
می‌خواهم به دیگران اثبات کنم من دیوانه نیستم.
من فقط درک عجیبی از تو داشته‌ام.
فقط همین... .
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,755
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,159
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #4
سایه‌ی ماه بر روی دیوار اتاق‌اش سایه افکنده بود. نور مهتابی رنگ‌اش در دل تاریکی شب، همچون امیدی در دریای تیره‌ی ناامیدی می‌درخشید.
سر بر زانوهایش گذاشت و نگاه‌اش را به پنجره‌ی اتاق که در آن لحظه ماه را قاب گرفته بود انداخت.
حال و هوای نگاه‌اش مه‌آلود شد. دلتنگی همچون تیری زهرآلود بر قلب کوچک‌اش فرو رفت و نهایت این احساس خیسی پلک‌هایش را رقم زد‌.

چشم‌هایش را بست. یاد گذشته همچون خطوط نقش بسته بر دل سنگ، همواره در ذهنش تکرار می‌شد.
محکوم به مرور روزهای قبل زندگی بود. محکوم به یادآوری روزهایی از جنس خیال. اشک که بر روی گونه‌هایش جاری شد، یاد حرف او افتاد. با بغض زیر لب زمزمه کرد:
- آدم‌ها به صورت عادی اشک می‌ریزن و این چیز عجیب و غریبی نیست؛ اما می‌دونی؟! آدم‌هایی که با چشم‌های بسته اشک‌هاشون جاری می‌شه یعنی غمی فراتر از حد تحمل به زندگی‌شون تحمیل شده. یعنی دیگه به آخر خط رسیدن.
نفس عمیقی را به جانش هدیه داد از تخت سلطنتی‌اش برخاست و به سمت پنجره‌ی اتاق رفت‌.
نگاه حزن‌آلودش را حواله‌ی ماه کامل و همواره تنهای شب کرد و پرده‌ی سراسری شیری رنگ را کشید.
حالا دیگر نور مهتاب، محو رخ می‌نمایاند و اتاق در تاریکی غرق گشته بود.

طبق عادت هرشب، کنج اتاق درست فاصله‌ی کوچک بین کمد و دیوار نشست زانوهایش را به آغوش کشید و خاطرات تلخ و شیرین گذشته را مرور کرد.
به راستی چرا هیچ‌کس او را باور نداشت؟ چرا تا این حد در میان آن همه احساسات ضد و نقیض تنها بود؟ اثبات چیزهایی را که دیده بود برای خودش هم تا حدود زیادی دشوار جلوه می‌نمود.

حتی گاهی به تمام رویدادهای از سر گذرانده شک می‌کرد.
دست‌هایش را روی قلبش گذشت با درد و بغض نفس عمیقی را به ریه‌هایش کشید و اشک‌هایش دوباره جاری گشت.
یک چیز را خوب می‌دانست، قلب هیچ‌گاه چیزهایی را که با تمام وجود حس کرده بود فراموش نمی‌کرد. هنوز هم با فکر به او علاوه‌ بر قلب‌اش، تمام وجودش هم به تپش می‌افتاد. پس تمام آن روزها نمی‌توانست یک رویای پوچ و خیالی بوده باشد.
امیدوار بود بتواند او را پیدا کند قبل از این‌که دلتنگی از پای درش بیاورد.
یعنی او هم دلتنگ می‌شد؟!
یا تمام اتفاقات را خیالی پوچ و توهمی بی اساس می‌دانست؟

این سوال‌های بی‌جواب مانند خوره ذهنش را مشغول کرده بود.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • غمگین
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,755
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,159
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #5
با روشن شدن هوا از جای برخاست و پرده را کشید. نور محوی وارد اتاق‌اش شد‌. پنجره را که گشود باد خنکی موهای بلندش را به رقص درآورد. هوای خنک صبح‌گاهی را به عمق جانش کشید.
از آن اتفاق تا حالا بی‌خوابی به جانش افتاده بود، مرور هرروز و هرشب خاطرات بیشتر از خستگی ناشی از کم‌خوابی آزارش می‌داد.
با صدای در و بعد باز شدن آن، سرش را به آرانی چرخواند. نگاهش به نگاه نگران مادرش گره خورد.

- ویستا، تو چرا انقدر زود بیدار شدی؟ چیزی می‌خوای؟ جاییت درد می‌کنه؟!
- نه مامان جان، چیزیم نیست. فقط بگو اصلاً خوابیدی که زود بیدار شی؟
- عزیز مادر تو چت شده؟ چرا نمی‌خوای باور کنی همه‌ی اون اتفاقات توهم و خیال بوده؟
اشک در چشم‌های به رنگ شبش حلقه زد.
نزدیک‌تر رفت و با صدای لرزان ناشی از بغض گفت:
- مامان، باور کن حقیقت داشت. می‌دونم باورش سخته اما من باهاش زندگی کردم. اون همه اجساس ناب مگه ممکنه خیال بوده باشه؟!
- ویستا درک کن توی این سرزمین و بین تمام مردم این‌جا کافیه بین مردم پخش بشه که دختر پادشاه پانوراما دیوانه شده. اون موقع است که تمام آینده‌ی درخشانی که خواهی داشت به دست خودت نابود می‌شه!
چرا می‌خوای روی چیزی که اصلاً با عقل جور در نمیاد پا فشاری کنی؟ چرا می‌خوای با بیان این اتفاقاتی که گاهی بهشون گریز می‌زنی، توجه اطرافیانت رو جلب کنی؟ دخترکم تو باید عاقلانه رفتار کنی. فکر کردی یادم می‌ره همین چند ماه پیش داشتم از دستت می‌دادم؟ خواهش می‌کنم به خاطر دل من هم که شده مراقب خودت باش و تخیلات و رویا پردازی‌هات رو به زبون نیار.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,755
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,159
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #6
نگاه لرزانم را به چشم‌هایش دوختم، او هنوز حرف‌هایم را باور نداشت و چه غم عظیمی با هربار وقوع این اتفاق به قلبم هجوم می‌آورد‌. سعی کردم بر خودم مسلط باشم با نگاهی یخی به او، تمام حرف‌ها و غم‌هایم را به پس ذهنم راندم. من روزی ثابت می‌کردم که هرچه دیده بودم چیزی جز حقیقت نبوده و نیست.

***
از امارت بیرون رفتم، آهسته به سمت پشت قلعه به راه افتادم، فضای پشت قلعه منظره‌ای بکر را نقش زده بود و من هربار برای پیدا کردن سرنخی جدید در لابه‌لای خاطراتم به آن‌جا پناه می‌بردم تا شاید خاطره یا حرفی جدید را به خاطر بیاورم. همان‌طور که مشغول قدم زدن بودم خدمتکارها بدون هیچ حرفی به نشانه‌ی احترام سرشان را اندکی به سمتم خم می‌کردند و بعد درست مانند آدمک‌های کوکی به راه خود ادامه می‌دادند، و چه عذاب آور بود تحمل آن رفتارهای کهن در قبال آن صفا و صمیمیتی که چندی پیش دیده بودم و حالا حتی به واقعیت داشتن آن هم گاهی خود شک می‌کردم. شبهات ذهنم را به عقب راندم، و آرام و خرامان به سمت تاپ کنار باغ رفتم، دستی بر میله‌های زنگ‌ زده‌اش کشیدم، بوی نامطبوع فلز زنگ زده به مشامم خورد ناگهان از زمان حال به قبل پرت شدم، خاطرات یکی پس از دگر از پس پرده‌ی چشم‌هایم می‌گذشتند و من گیج و گنگ سعی بر به خاطر آوردن آن‌ها را داشتم، به امید سرنخی کوچک برای آرامش بر دل بی‌قرار خود.
 
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین