. . .

مذهبی داستان حضرت یونس

تالار داستان‌های پیامبران و امامان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
انجمندار
بخشدار
مدیر
رصد کننده
طراح
تدوینگر
نام هنری
Minok
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس+بازرس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
968
نوشته‌ها
2,266
راه‌حل‌ها
27
پسندها
3,408
امتیازها
436
سن
19
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #1
در زمان حضرت یونس نینوا شهر پر جمعیت و بسیار زیبایی بود که دو رود دجله و فرات از کنار آن عبور می کرد و مردم آن عاشوری (بت پرست) بودند. شهر نینوا در منطقه موصل (در عراق کنونی) پایتخت دولت آشوریان به شمار می‌ رفت. هر دسته و قبیله ای از مردم نینوا برای خود بت مخصوصی به شکل حیوانات عجیب و غریب داشتند که در مقابل آنها زانو می زدند و دعا کرده و تقاضای کمک می کردند. عاشوری ها غرق در گناه و فساد بودند و به یکدیگر ظلم و ستم کرده و به فقیران هیچ توجهی نداشتند تا اینکه خداوند برای هدایت قوم عاشور و نجات آن ها از گناه، یکی از پیامبران خود به نام یونس را به سوی آنها فرستاد. حضرت یونس سال ها با دلسوزی و مهربانی مردم نینوا را به سوی خداوند دعوت کرد. او قوم عاشور را از بدی منع کرد و فرمود ای مردم خداوند قوم ستمگر و گنه کار را دوست ندارد همه از کارهای خود توبه کنید و با پرستیدن او دست از بت های خود بردارید. هر چه حضرت یونس آن ها را راهنمایی می کرد توجهی نمی کردند و همچنان به بت پرستی و کارهای زشت ادامه می دادند. علاوه بر این یونس را مسخره کرده و از میان خود می راندند. این ماجرا ادامه داشت و سی و سه سال از آغاز دعوت حضرت یونس برای پرستیدن خدای یکتا و توبه از گناهان می گذشت اما هیچکس جز دو نفر به او ایمان نیاورده بودند. یکی از آن دو نفر دوست قدیمی یونس (ع) و از دانشمندان و خاندان علم و نبوت به نام “روبیل” و دیگری عابد و زاهدی به نام “ملیخا” بود. هنگامی که دعوت حضرت یونس (ع) در مورد قومش به هدف دلخواه نرسید و آنها همچنان بر بی‌ ایمانی خود پا فشاری کردند، آن حضرت کاسه صبرش لبریز شد و تصمیم گرفت مردمش را مورد نفرین خویش قرار دهد. “روبیل” به آن حضرت گفت: «قومت را نفرین مکن، زیرا که خداوند هلاکت آنها را نمی‌پسندد، ولی “ملیخای عابد” با تصمیم حضرت یونس (ع) هم عقیده بود و می‌ گفت: «نفرین کن بر ایشان». حضرت یونس هم سخن ملیخا را قبول کرد و آن‌ها را نفرین نمود. حق تعالی وحی خود را به سوی یونس فرستاد که عذاب بر ایشان خواهم فرستاد و در فلان سال و فلان ماه و فلان روز.

چون وقت آن وعده نزدیک شد، یونس (ع) به همراه “ملیخا” از شهر خارج شدند، ولی “روبیل” در میان مردم شهرش ماند. چون روز نزول عذاب شد، روبیل به مردم گفت: «فزع و استغاثه کنید به سوی خدا، شاید که بر شما رحم فرموده و عذاب را از شما برگرداند.»

گفتند: چگونه این کار را انجام دهیم؟ روبیل گفت: به سوی بیابان بروید و فرزندان را از زنان جدا کنید. سپس میان شترها ، گاوها ، گوسفندان و فرزندان نیز جدایی انداخته و گریه و دعا کنید… همه از شهر بیرون رفتند و مطابق سفارش روبیل عمل کردند و خداوند نزول عذاب قطعی را از آنان مرتفع ساخت!

قرار گرفتن یونس در شکم ماهی​

یونس با شنیدن نیامدن عذاب الهی بر قوم خویش خشمگین شد و بدون اذن پروردگار شهر را ترک کرد و رفت تا به کنار دریایی رسید وسوار یک کشتی شد که پر از بار و مسافر بود. کشتی در میانه راه بود که ناگهان ماهی بزرگی جلویش را گرفت و دهان خود را باز کرد و طلب غذا نمود. یونس تا ماهی را دید از ترس به عقب کشتی رفت و ماهی نیز به دنبالش به عقب کشتی رفت. سرنشینان کشتی متوجه شدند که فرد گناهکاری در کشتی است. بنابراین تصمیم گرفتند تا قرعه کشی کنند و قرعه به اسم هر کسی افتاد او را در دریا اندازند. آنها ۳ بار قرعه نمودند و هر بار قرعه به نام حضرت یونس درآمد و در نتیجه مردم او را در درون دریا انداختند و ماهی نیز فوری یونس را بلعید و به اعماق آب بازگشت.

خداوند به ماهی الهام نمود تا به او آسیبی نرساند. حضرت یونس چند روزی را در درون شکم ماهی به اطاعت و پرستش خداوند پرداخت و به عظمتش اعتراف کرد و متوجه اشتباه خود شد. خداوند نیز توبه یونس را قبول نمود و به ماهی الهام کرد تا او را به ساحل برده و رها سازد و ماهی نیز چنان کرد.

یونس با حالی گرفته و بیمار از شکم ماهی خارج شد و در کنار ساحل به سایه بوته کدویی تکیه زد و از آن مثل سینه حیوان می مکید و میخورد. بعد از اینکه بدنش قدرت یافت و بیماریش رو به بهبودی رفت خداوند کرمی را فرستاد و آن کرم ریشه بوته را خورده و خشکانید. یونس با دیدن این منظره ناراحت شد و لب به اعتراض نمود. خداوند به او وحی کرد تو از خشک شدن درختی کوچک اینقدر نارخت شدی که هیچ زحمتی برایش نکشیده بودی ولی از نزول عذاب بر عده زیادی از مخلوقاتم نگران نبودی!

در این هنگام یونس متوجه خطای خود شد و از درگاه الهی تقاضای عفو و بخشش نمود. سپس به سمت نینوا حرکت کرد و چون خجالت می کشید وارد شهر شود به چوپانی گفت که به داخل شهر برود و خبر آمدنش را اعلام کند. اما چون چوپان خبر داشت که یونس در دریا غرق شده حرفش را باور نکرد اما گوسفندی به زبان آمد و گواهی داد که آن مرد یونس است. چوپان متقاعد شد که این مرد یونس است و سریع وارد شهر شده و خبر آمدن حضرت یونس را به مردم داد. اما مردم که فکر میکردند او دروغ میگوید تصمیم گرفتند تا او را کتک بزنند. اما چوپان به آنها گفت که من برای صدق گفتارم شاهد دارم و در نتیجه همان گوسفند مجددا شهادت داد که چوپان راست میگوید. مردم پس از این ماجرا به استقبال حضزت یونس رفته و او را با احترام وارد شهر کردند و به او ایمان آورده و سالها تحت رهبری و راهنمائیهای یونس بودند.


دعای حضرت یونس در شکم ماهی که به ذکر یونسیه معروف است از معروف ترین دعاهایی است که در زمان گرفتاریها ، مشکلات و توبه از خطاها و یا برای گرفتن حاجت ختم میشود. حضرت یونس ۴ هفته از قوم خود غایب گردید:

  • ۱ هفته هنگام رفتن به سمت دریا
  • ۱ هفته در شکم ماهی
  • ۱ هفته بعد از بیرون آمدن از شکم ماهی و در بیابان زیر سایه کدو
  • ۱ هفته صرف برگشت مجدد به شهر
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین