- شناسه کاربر
- 185
- تاریخ ثبتنام
- 2020-12-02
- آخرین بازدید
- موضوعات
- 378
- نوشتهها
- 1,696
- راهحلها
- 3
- پسندها
- 12,456
- امتیازها
- 639
- سن
- 20
- محل سکونت
- باشگاه پنج صبحی ها
به نام خدای مهربون
ابر کوچولو، ناراحت بود. رفت پیش مامان ابر. مامان ابر گفت: چی شده؟ باز با ابرهای دیگر دعوایت شده؟
ابر کوچولو گفت: نه! با باد دعوایم شده است. هی مرا هُل میدهد و میزند به ابرهای دیگر.
مامان ابر خندید و گفت: باد دوست ماست. مگر تو دوست نداری باران شوی؟
چشمهای ابر کوچولو برق زد. آرزو داشت باران شود. برود روی زمین. گلهای کوچولو را آب بدهد. با قطرههای توی رودخانه همبازی شود.
ابر کوچولو گفت: دوست دارم باران شوم.
مامان ابر گفت: او، تو و ابرهای دیگر را به طرف همدیگر هُل میدهد تا رعد و برق شود. رعد و برق هم که بشود شما باران میشوید.
ابر کوچولو گفت: چه خوب! در همین وقت سر و کله باد پیدا شد. با دیدن ابر کوچولو و مامانش گفت: آمادهاید باران شوید؟
ابر کوچولو و مامانش فریاد زدند: بله!
باد آن دو تا را با دستهای قویاش گرفت و هُل داد طرف ابرهای دیگر. ابرها که به همدیگر خوردند، از شادی و هیجان فریاد زدند.
همه جا یک لحظه روشن شد. ابر کوچولو به مامانش گفت: چه قدر رعد و برق قشنگ است!
مامان ابر گفت: آره عزیزم! الان دیگر باران میشویم.
ابر کوچولو و مامانش باران شدند و بر روی زمین و گلها باریدند و یک رنگین کمان بسیار زیبا به وجود آوردند.
ابر کوچولو، ناراحت بود. رفت پیش مامان ابر. مامان ابر گفت: چی شده؟ باز با ابرهای دیگر دعوایت شده؟
ابر کوچولو گفت: نه! با باد دعوایم شده است. هی مرا هُل میدهد و میزند به ابرهای دیگر.
مامان ابر خندید و گفت: باد دوست ماست. مگر تو دوست نداری باران شوی؟
چشمهای ابر کوچولو برق زد. آرزو داشت باران شود. برود روی زمین. گلهای کوچولو را آب بدهد. با قطرههای توی رودخانه همبازی شود.
ابر کوچولو گفت: دوست دارم باران شوم.
مامان ابر گفت: او، تو و ابرهای دیگر را به طرف همدیگر هُل میدهد تا رعد و برق شود. رعد و برق هم که بشود شما باران میشوید.
ابر کوچولو گفت: چه خوب! در همین وقت سر و کله باد پیدا شد. با دیدن ابر کوچولو و مامانش گفت: آمادهاید باران شوید؟
ابر کوچولو و مامانش فریاد زدند: بله!
باد آن دو تا را با دستهای قویاش گرفت و هُل داد طرف ابرهای دیگر. ابرها که به همدیگر خوردند، از شادی و هیجان فریاد زدند.
همه جا یک لحظه روشن شد. ابر کوچولو به مامانش گفت: چه قدر رعد و برق قشنگ است!
مامان ابر گفت: آره عزیزم! الان دیگر باران میشویم.
ابر کوچولو و مامانش باران شدند و بر روی زمین و گلها باریدند و یک رنگین کمان بسیار زیبا به وجود آوردند.
نام موضوع : داستان ابر کوچولو و مامانش
دسته : داستانهای کودکانه