. . .

مذهبی حکایت از حضرت موسی

تالار داستان‌های پیامبران و امامان

راضیه

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
304
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-17
آخرین بازدید
موضوعات
86
نوشته‌ها
106
پسندها
157
امتیازها
103

  • #1
روزی خداوند به حضرت موسی فرمود :

یا موسی برو و گناهکار ترین مخلوقم را به درگاه بیار ..

حضرت موسی رفت و با خودش گفت :میروم و فلان شخص را می آورم چون از او بدنام تر کسی در میان قوم نیست آرام آرام که میرفت فکر کرد از کجا معلوم ؟؟شاید او توبه کرده باشد و الان عزیز درگاه باشد ....

باز با خود گفت :خدا فرمود کثیف ترین مخلوق را به نزدش ببرم ..

خوب سگی هست که او هم چندان در میان قوم محبوب نیست میروم و او را می آورم .....

باز فکر کرد از کجا معلوم که از او بد تر نباشد ...

خلاصه هر چه که در ذهنش جستجو کرد دید گناهان خودش بیشتر و بیشتر جلوی چشمانش آمد ..

عاقبت برگشت بسوی خدا و فرمود : پروردگارا هر چه گشتم در این عالم از خودم گناه کار تر ندیدم..

خداوند فرمود :

ای موسی اگر غیر از این میکردی هم اکنون تو را از پیامبری معزول میکردم....و حالا این قصه ما هست که فکر می کنیم در این عالم از ما بهتر پیدا نمیشود ..در حالیکه نزد الله گناه مان بی نهایت زیاد است و ما استیم که چشم هایمان را بر گناهانمان بسته ایم.و مرتب در مورد دیگران و عیب های آنان قضاوت می کنیم.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین