Kevin went back on deck.
کوین به عرشه کشتی برگشت.
It was cold and dark outside.
بیرون هوا سرد و تاریک بود.
He looked overboard, but it seemed that everything was all right. “ Just go back inside,” he thought.
او از کشتی به دریا نگاهی انداخت، اما همه چیز بنظر مرتب می رسید. با خود فکر کرد: “بهتر است به داخل برگردم.”