. . .

متروکه ترجمهٔ رمان خاطرات خون‌آشام/فصل ۱ | Maedeh کاربر انجمن رمانیک

تالار تایپ رمان‌های در حال ترجمه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. ترسناک

Maedeh

رمانیکی نقره‌ای
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
نام هنری
Maiy
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
443
نوشته‌ها
3,263
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,400
امتیازها
463
محل سکونت
✨️moon

  • #1
نام اثر: خاطرات خون‌آشام
سری بازگشت ارواح سایه ها


نویسنده: ال. جی. اسمیت، برگردان م. سالواتوره

ژانر: تخیلی، ترسناک، عاشقانه، اجتماعی
زبان مبدا: انگلیسی

زبان مقصد: فارسی

مترجم: @Maedeh

پ ن: به شخصه من عاشق این مجموعه هستم😍​
 
آخرین ویرایش:

Maedeh

رمانیکی نقره‌ای
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
نام هنری
Maiy
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
443
نوشته‌ها
3,263
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,400
امتیازها
463
محل سکونت
✨️moon

  • #2
#1
الینا پچ پچ کنان گفت: « دفتر خاطرات عزیزم، حالگیری از این بیشتر؟ تو رو داخل صندوق عقب جگوار جا
گذاشتم و الان ساعت دو صبحه.» انگشتش را بر روی لباس خوابش فشرد انگار که خودکار داشته باشد و مشغول
گذاشتن نقطه باشد. پیشانیش را به پنجره چسباند و با صدایی آهسته تر زمزمه کرد:« و حالا هم میترسم برم
بیرون... توی تاریکی... که تو رو بیارم. میترسم!» با دستش ضربه دیگری زد و سپس اشک هایی را که از گونه
هایش جاری بودند، حس کرد، با بی میلی موبایلش را روشن کرد تا شروع به ضبط کند. باتریش را به صورت
احمقانه ای تلف می کرد اما چاره ای نداشت. به این کار نیاز داشت.
 

Maedeh

رمانیکی نقره‌ای
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
نام هنری
Maiy
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
443
نوشته‌ها
3,263
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,400
امتیازها
463
محل سکونت
✨️moon

  • #3
#2
آهسته گفت:« خب من اینجام. بیدار، توی صندلی عقب ماشین نشستم. این میشه ثبت خاطره ی امروزم.
بگذریم، برای این سفر جادها یه قانون گذاشتیم... من روی صندلی عقب جگ میخوابم و جهان پهناور بیرون
هم ماله دیمن و مته. در حال حاضر به قدری بیرون تاریکه که نمی تونم هیچ جا مت رو ببینم...
اما من... دیوانه شدم... گریه میکنم و حس گم‌گشتگی دارم... و خیلی دلم واسه استفن تنگ شده...
باید از شر جگوار راحت بشیم... خیلی بزرگ و قرمز و پر زرق و برقه و همچنین خیلی توی ذهن میمونه اونم
حالا که ما میخوایم توی اذهان باقی نمونیم تا به جایی سفر کنیم که بتونیم استفن رو آزاد کنیم.
 

Maedeh

رمانیکی نقره‌ای
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
نام هنری
Maiy
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
443
نوشته‌ها
3,263
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,400
امتیازها
463
محل سکونت
✨️moon

  • #4
#3
بعد از اینکه ماشین فروخته بشه، سنگ لاجورد و آویز الماسی که استفن روز قبل از ناپدید شدنش به من داد، با ارزشترین چیزهایی هستن که برام میمونه. روز قبل از... اینکه استفن فریب بخوره و بره، فکر کنه که میتونه یه آدم معمولی بشه. و حالا...
چطور میتونم به این فکر نکنم که در همین لحظه، اونا ممکنه چه بلایی سرش بیارن؟ حالا هر کسی که "اونا"
هستن. احتمالا کیتسون ها، روباهینه های شرورِ زندانی به اسم « شی نو شی».
الینا مکث کرد تا بینیش را با آستین لباس خوابش پاک کند.
« اصلا چطوری من خودمو توی همچین مخمصه ای قرار دادم؟» سرش را تکان داد و مشتش را به پشتی صندلی
کوبید.
« شاید اگه بتونم اینو بفهمم، بتونم یه نقشهای بکشم. من همیشه یه نقشه اصلی دارم. و دوستام همیشه نقشه های فرعی « ب » و « ج» رو دارن که کمکم کنن.» با اندیشیدن راجع به بانی و مردیث، الینا به سختی پلک
زد. « اما حالا میترسم که دیگه هیچ وقت نبینمشون.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
5
بازدیدها
23

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین