. . .

شعر اشعار نزار قبانی عربی+ترجمه

تالار متفرقه ادبیات

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
مقام خاص
همیار کپیست و طراحی
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
510
نوشته‌ها
5,404
راه‌حل‌ها
105
پسندها
1,503
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #11
من رازی را پنهان نکرده ام قلبم کتابی است … که خواندنش برای تو آسان است. من همواره تاریخ قلبم را می نگارم از روزی که در آن به تو عاشق شدم!
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
مقام خاص
همیار کپیست و طراحی
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
510
نوشته‌ها
5,404
راه‌حل‌ها
105
پسندها
1,503
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #12
تو را زن می‌خواهم، آن گونه که هستی تو را چون زنانی می‌خواهم در تابلوی های جاودانه چون دوشیزگان نقش شده بر سقف کلیساها که تن در مهتاب می‌شویند تو را زنانه می‌خواهم تا درختان سبز شوند، ابرهای پر باران به هم آیند، باران فرو ریزد تو را زنانه می‌خواهم زیرا تمدن زنانه است شعر زنانه است ساقه‌ی گندم، شیشه‌ی عطر، حتی پاریس زنانه است و بیروت – با تمامی زخم‌هایش – زنانه است تو را سوگند به آنان که می‌خواهند شعر بسرایند زن باش تو را سوگند به آنان که می‌خواهند خدا را بشناسند زن باش
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
مقام خاص
همیار کپیست و طراحی
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
510
نوشته‌ها
5,404
راه‌حل‌ها
105
پسندها
1,503
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #13
دلتنگ شده ام! به من بیاموز که ریشه ی عشقت را از ته بزنم به من بیاموز که اشک چطور جان می دهد در خانه چشم به من بیاموز که قلب چگونه می میرد و دلتنگی خود را می کشد
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
مقام خاص
همیار کپیست و طراحی
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
510
نوشته‌ها
5,404
راه‌حل‌ها
105
پسندها
1,503
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #14
خسته بر شنزار سینه‌ات خم می‌شوم این کودک از زمان تولد تاکنون نخوابیده است
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
مقام خاص
همیار کپیست و طراحی
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
510
نوشته‌ها
5,404
راه‌حل‌ها
105
پسندها
1,503
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #15
اشتباه نکن رفتنت فاجعه نیست برایم من ایستاده می میرم چون بیدهای مجنون
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
مقام خاص
همیار کپیست و طراحی
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
510
نوشته‌ها
5,404
راه‌حل‌ها
105
پسندها
1,503
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #16
پیش از آنکه معشوقه ام شوی هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان هر کدام تقویم‌هایی داشتند برای حساب روزها و شبان و آنگاه که معشوقه‌ام شدی مردمان زمان را چنین می‌خوانند : هزاره ی پیش از چشم های تو یا هزاره ی بعد از آن
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
مقام خاص
همیار کپیست و طراحی
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
510
نوشته‌ها
5,404
راه‌حل‌ها
105
پسندها
1,503
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #17
در خیابان های شب دیگر جایی برای قدم هایم نمانده است زیرا که چشمانت گستره شب را ربوده است
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
مقام خاص
همیار کپیست و طراحی
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
510
نوشته‌ها
5,404
راه‌حل‌ها
105
پسندها
1,503
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #18
حلمت بكِ أمس.. وكأنكِ قطعة سكر.. تذوبين.. تنصهرين.. في فمي.. في أضلعي.. وهل يوجد أحلى من السكر؟ حلمت بك أمس وكأنك غصن أخضر.. تتمايلين.. ترقصين.. وتنحنين.. على تضاريسي.. وهل يسعدني أكثر من كونك غصن أخضر؟ حلمت بكِ أمس.. وكأنك قطعة مرمر.. تتكسرين.. وتتجمعين.. ثم إلى حطام بين ثناياي تتحولين.. وهل يحلم الإنسان بأكثر.. من أن يملك.. يمسك.. قطعة من مرمر؟ حلمت بكِ أمس.. وكأنك مسك وعنبر.. تفوحين و تعبقين.. و في أنفاسي تسكنين.. وهل يزيدني نشوة أكثر.. من أن أستنشق مسكا وعنبر؟
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
مقام خاص
همیار کپیست و طراحی
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
510
نوشته‌ها
5,404
راه‌حل‌ها
105
پسندها
1,503
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #19
دیروز تو را به خواب دیدم.. و انگار تکه نباتی بودی.. ذوب می‌شدی.. حل می‌شدی.. در دهانم.. درون دنده‌هایم. مگر شیرین‌تر از نبات هم یافت می‌شود؟ دیروز خوابت را دیدم و انگار شاخه‌ای سبز بودی.. خرامان.. رقصان.. روی ناهمواری‌هایم.. خم می‌شدی.. مگر چیزی بیش از اینکه شاخه‌ای سبز باشی، خوشحالم می‌کند؟ دیروز تو را در خواب دیدم.. و انگار قطعه‌ای مرمرین بودی.. خرد می‌شدی و.. جمع می‌شدی.. بعد هم در اعماقم به آوار بدل می‌شدی.. مگر آدم آرزویی فراتر از تصاحب و.. در دست گرفتن تکه‌ای از مرمر را در سر می پروراند؟ دیروز تو را در خواب دیدم و.. انگار که عود و عنبر بودی.. عطر تو می‌تراوید و جان‌فزا می‌شد.. و درون نفس‌هایم ساکن می‌شدی.. مگر جز بوییدن عود و عنبر هم.. چیزی بر وجد و سرمستی‌ام می‌افزاید؟
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
مقام خاص
همیار کپیست و طراحی
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
510
نوشته‌ها
5,404
راه‌حل‌ها
105
پسندها
1,503
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #20
اگر یارم هستی، کمک کن از تو عبور کنم… اگر طبیبم تویی، کمک کن از تو شفا پیدا کنم… اگر می‌دانستم عشق تا به این اندازه خطرناک است، عاشق نمی‌شدم… اگر می‌دانستم که دریا این قدر عمیق است، به دریا نمی‌زدم… اگر می‌دانستم سرانجامم چه خواهد شد، هرگز شروع نمی‌کردم
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین