سلام
یه رمانی بود چندسال پیش خوندمش که پسره
مدیر یه آزمایشگاه خصوصی بود شخصیت شوخی داشت و با خونواده پدری و مادریش مشکل داشت و باهاش قطع رابطه کرده بود و فقط با عمهش در ارتباط بود
دختره موهاش نارنجی بود و شخصیت خجالتی و آرومی هم داشت تو تهران دانشجو بود و تو خوابگاه میموند برادر کوچکترش مریض بود
دختره یه دوستی داشت که معرفیش میکنه که تو اون آزماشگاه طرح دانشگاهیشو بگذرونه و اینجوری با پسره آشنا میشن
یه روزم فامیلای پسره میان سراغش که فکر کنم کلیهشو اهدا کنه به بچه شون که مریض بوده پسره هم قبول میکنه بعدها مشخص میشه بچه همون برادر دختره بوده
اسم شخصیتا یادم نمیاد خیلی ممنون میشم کمک کنین پیداش کنم):