Like crazy<3
مدیر رصد
پرسنل مدیریت
مقامدار آزمایشی
مدیر
رصد کننده
کاربر منتخب
کاربر نقرهای
کاربر ثابت
- مدیر کتابدونی
- - رصد
- شناسه کاربر
- 1249
- تاریخ ثبتنام
- 2021-11-25
- آخرین بازدید
- موضوعات
- 449
- نوشتهها
- 1,872
- راهحلها
- 22
- پسندها
- 20,763
- امتیازها
- 613
![نقد فصل اول سریال کاراگاهی Mindhunter - شکارچی ذهن نقد فصل اول سریال کاراگاهی Mindhunter - شکارچی ذهن](https://cdn.zoomg.ir/2017/11/835e9e0f-6abd-4cb9-9e20-a2f98c71dffd.jpg)
نقد فصل اول سریال کاراگاهی Mindhunter - شکارچی ذهن
فصل اولِ سریال Mindhunter، سریال کاراگاهی/جنایی نوآورانهای پر از شخصیتهای جالب و جنایتهای ترسناک است.
«شکارچی ذهن» (Mindhunter)، جدیدترین سریال دیوید فینچر که به ماموران روانکاو اف.بی.آی میپردازد دقیقا همان چیزی است که میخواستم. مثل این میماند که انگار این سریال فقط و فقط برای من ساخته شده است. گویی فینچر با استفاده از یکی از همان دستگاههایی که کاب و تیمش در «اینسپشن» برای گشت و گذار در ذهنِ سوژههایشان استفاده میکردند وارد ذهنم شده و موبهمو همان چیزهایی که من را از دیدنشان سرذوق میآورد یادداشت کرده است. اندازه و وسعت و وزن و کیفیت و دما و ارتفاعشان را با سیستمهای درجهگیری لیزری با کمترین مقدارِ خطا اندازهگیری کرده است و آنها را همچون یک مهندسِ ذهن حرفهای با بهترین مواد اولیه در دنیای واقعی بازسازی کرده است. بعضیوقتها با آثاری برخورد میکنیم که جدا اینکه از لحاظ استانداردهای مدیوم فوقالعاده هستند، به خاطر نزدیکیشان به جنس و سلیقهی خاص خودمان به آنها یا شباهت بیش از اندازهی آنها به زندگیمان، ارتباط نزدیکتری با آنها برقرار میکنیم. «شکارچی ذهن» در چنین جایگاهی برای من قرار میگیرد.
اما شرط میبندم کافی است تا کمی به داستانهای کاراگاهی سخت علاقه داشته باشید، تا در هیجان و حظ من از «شکارچی ذهن» سهیم شوید. یا بهتر است بگویم کافی است کمی به داستانگویی قرص و محکم و فشرده و تعلیقهای خفهکننده و کاراکترهای میخکوبکننده علاقه داشته باشید تا «شکارچی ذهن» را با آروارههای مغزتان ببلعید. کافی است کمی به جنس فیلمسازی دیوید فینچر که نبوغ او در برداشتنِ تیغ و ارهی جراحی و شکافتن مغز و روان شخصیتهایش است علاقه داشته باشید تا همچون خونآشامی تشنه که قطرهی خونی چشمش را گرفته است به سمت آن حملهور شوید و دندانهایتان را در آن فرو کنید و بمکید و سرزندگی را در رگهایتان احساس کنید. «شکارچی ذهن» یکی از آن سریالهای غافلگیرکننده و تازهنفس تلویزیون است که انرژی تازهای به فضای به تکرار افتادهی تلویزیون، مخصوصا سریالهای پلیسی/کاراگاهی تزریق میکند. یکی از آن سریالهایی که هم کلیشههای ژانر را دچار تغییر و تحولهای جذابی میکند، هم محتوای مبهوتکنندهای دارد، هم از فضاسازی قویای بهره میبرد، هم در زیرژانر جرایم واقعی قرار میگیرد و هم روی چیزی تمرکز میکند که نه تنها بهترین ویژگی داستانهای پلیسی است، بلکه دقیقا همان چیزی است که فینچر چم و خمش را مثل کف دستش بلد است: هزارتوی ذهن.
![mindhunter mindhunter](https://cdn.zoomg.ir/2017/11/c67ddbb0-34ee-4f35-9522-70cbb6dbb393.jpg)
این سریال مثل یک مکانیک حرفهای میماند. با باز کردن پیچ و مهرههای ذهن کاراکترهایش کار دارد. لحظهی جالبی در سریال وجود دارد که مامور هولدن فورد (جاناتان گراف) در حال مصاحبهی ادموند کمپر، یک قاتل سریالی واقعی (با بازی کامرون بریتن) است. کمپر به خاطر ربودن و قتل یک سری دانشجوی دختر در کالیفرنیا به «قاتل دانشجویان» معروف شده بود. او در جریان مصاحبهاش با آرامش و اعتمادبهنفس اعصابخردکنی برای هولدن تعریف میکند که یکی از سرگرمیهایش قطع کردن سرِ قربانیهایش و انجام کارهای مختلف با آنها بوده است که خودش آن را «آثار هنری»اش میداند. وقتی هولدن این ماجرا را برای همکارش بیل تنچ (هولت مککالانی) تعریف میکند، بیل از انتخاب چنین واژههایی برای توصیف اعمال ترسناکش شوکه میشود و میگوید: «آثار هنریش؟ چه غلطا، چیه مگه استنلی کوبریکه؟» از اینجا به بعد میدانید با چه جور سریالی سروکار دارید. «شکارچی ذهن» بیشتر از اینکه «هفت» باشد، «زودیاک» است. در واقع خیلی زودیاکتر از «زودیاک» است. یک سری داستانهای جنایی سرراست (یا حداقل سرراستتر از دیگر آثار این ژانر) داریم که به جستجوی دو کاراگاه در زیر بارانهای شدید برای دستگیری قاتلی سریالی اختصاص دارند. معمولا کاراگاهها در پایان قاتل را دستگیر کرده یا میکشند و معمولا انگیزههای قاتل فاش میشود.
اما یک نوع داستانهای جنایی داریم که در زیرژانر «جرایم واقعی» دستهبندی میشوند و از زاویهی واقعگرایانهتری به پیچیدگیهای افراد درگیر پرونده میپردازند. اینها «زودیاک»ها و «خاطرات قتل»ها و «فریبکار»ها هستند. این دسته از آثار جنایی به تاریکیهای غلیظ، سردرگمیهای کلافهکننده، قاتلهای ناشناخته، کاراگاهان بهبنبستخورده و موشکافی ذهنهای وحشتناک و برخورد ذهنهای نحیف دیگر انسانها با آن ذهنهای وحشتناک میپردازند. «شکارچی ذهن» در این دسته از آثار جنایی قرار میگیرد. جایی که نه چاقوها و چکشها و ساطورها، بلکه واژهها و قصهها و دیالوگهای رد و بدل شده بین کاراکترهاست که همچون سلاحی تیز میشکافند و میترسانند و شوکه میکنند. پس کافی است به داستانهای جنایی تنفکربرانگیز و کاراکترهای مرموز و پیچیده علاقه داشته باشید تا «شکارچی ذهن» به تقاطع بهترینها منجر شود. همانطور که سیگموند فروید گفته، ذهن مثل یک کوه یخی میماند که فقط یک هفتمش روی آب شناور است. جسارت به خرج دادن برای سوار شدن در زیردریاییهای اکتشافی و پایین رفتن در عمق آبهای سرد و تاریک برای سر در آوردن از دیگر قسمتهای مخفی این کوه یخی که کاشفهای زیادی را برای انجام این ماموریت به کام مرگ کشانده است همزمان هیجانانگیز است و دلهرهآور. «شکارچی ذهن» با تقاطع این دو احساس کار دارد. این سریال همان شکارچیای است که باید مواظب باشد خودش توسط موجودی قویتر از خودش شکار نشود. این تعقیب و گریز دو طرفه برای شکار کردن و شکار نشدن، هستهی اصلی داستانگویی سریال را تشکیل داده است.
![mindhunter mindhunter](https://cdn.zoomg.ir/2017/11/44889c7a-335f-4e7b-a3e1-d944a4e69ccf.jpg)
داستان در دههی ۷۰ جریان دارد. در دورانی که بررسی رفتار مجرمان به «مجرمان شیطان هستند» خلاصه شده است. اما اینجا هولدن فورد و بیل تنچ به عنوان اولین کسانی که میخواهند بهطور جدی روی رفتار مجرمان مطالعه و دلیل واقعی کارهایش را کشف کنند وارد میدان میشوند. کسانی که از موئسسان اصلی واحد تحقیقات علمی رفتاری اف.بی.آی در دنیای واقعی هستند و سریال هم اقتباس غیروفادارانهای از روی کتابی به همین نام از سال ۱۹۹۶ است. هدف این واحد این است که رفتار مجرمان را براساس سرنخهای صحنهی جرم پیشبینی کرده و جلوی قتلهای احتمالی آینده را بگیرد و کلا ماهیت این را که چرا یک نفر حاضر میشود چنین بلاهای ترسناکی را سر انسان دیگری بیاورد کشف کنند. بنابراین «شکارچی ذهن» حول و حوش صحنههای جرم و تصاویر آشکاری از صحنههای خشن قتلِ نمیچرخد. شغلِ هولدن و بیل این نیست که به یک صحنهی جرم احضار شوند و با تحقیق و بررسی ردِ مجرم را بزنند و او را دستگیر کنند. آنها با خودِ مجرمان کار دارند. آنها میخواهند خود مجرمان را کشف کنند. اینجا خود مجرمان، صحنههای جرم هستند. اگرچه بعضیوقتها هولدن و بیل مجبور میشوند تبدیل به کاراگاههای کلاسیک شوند و به جرمهای اتفاق افتاده در شهرهای کوچک بپردازند، اما ماموریت اصلی آنها در اتاقهای بازجویی جریان دارد. ماموریت اصلی آنها دستگیری مجرمان نیست، بلکه سر در آوردن از هیاهوی داخل ذهنِ مجرمان دستگیرشده است. بنابراین خبری از صحنههای تیراندازی و اکشن و تعقیب و گریز نیست. «شکارچی ذهن» یک سریال شدیدا دیالوگمحور است. اما این حرف به این معنی نیست که با یکی از آن سریالهای وراج و حوصلهسربر طرفید. بالاخره داریم دربارهی فینچری حرف میزنیم که فیلمهایی مثل «زودیاک» و «شبکهی اجتماعی» را در کارنامه دارد؛ فیلمهایی که دیالوگهایشان همچون گلولههایی هستند که شخصیتها به یکدیگر شلیک میکنند. بالاخره داریم دربارهی سریالی حرف میزنیم که به تلاش کاراگاهان برای حرف کشیدن از قاتلان سریالی میپردازد.
کافی است به داستانهای جنایی تنفکربرانگیز و کاراکترهای مرموز و پیچیده علاقه داشته باشید تا «شکارچی ذهن» به تقاطع بهترینها منجر شود.
هولدن و بیل باید برای موفقیت در کارشان خودشان را دوست آنها جلوه بدهند و با آنها گرم بگیرند و سعی کنند بدون اینکه آنها را ناراحت یا عصبانی کنند، کاری کنند تا آنها سفرهی دلشان را جلویشان باز کنند. مثل روبهرو شدن با غولی میماند که تنها راه رد شدن از او، شیره مالیدن سر او با انتخاب درست کلمات است. بنابراین با سریالی طرفیم که حول و حوش پازلهای کلامی زیادی میچرخد. هولدن و بیل و دیگر اعضای گروه که در ادامه به آنها اضافه میشوند مدام باید با خواندن رفتار قاتلان جدید، به دنبال راه و روشها و استراتژیهای ارتباطی مختلفی بگردند تا کاری کنند تا مجرمان به آنها اعتماد کنند یا بهطور نامحسوسی دست روی نقاط ضعف آنها گذاشته و کاری کنند تا آنها بدون اینکه متوجه شوند هرچه را که اف.بی.آی از آنها میخواهد تقدیمشان کنند. اما دو نکته وجود دارد. اول اینکه فهمیدن تمام و کمال این مجرمان تقریبا غیرممکن است. شاید بعضیوقتها از طریق توضیحات یک سری از قاتلان و حدس و گمانهای کاراگاهان براساس دانششان از روانشناسی انسان و مدارک موجود بتوانیم کمی بهتر متوجهی انگیزهی پشتِ این قتلهای فجیح شویم، اما در نهایت هیچوقت بهطور تمام و کمال نمیتوانیم آنها را توضیح بدهیم. نکته دوم اینکه اگرچه اکثر فعالیت کاراگاهانمان به گفتگو خلاصه شده، اما به این معنی نیست که خطری آنها را تهدید نمیکند. جدا از اینکه دستان بعضی قاتلان برای افزایش فضای دوستانهی مصاحبهها باز است و آنها میتوانند در یک چشم به هم زدن، قهرمانانمان را نفله کنند، جملهی معروف نیچه دربارهی اینکه «هرکس با هیولا مبارزه میکند باید مواظب باشد که خود به هیولا تبدیل نشود و هرکس به درون تاریکی زل میزند، باید بداند که تاریکی هم به او زل میزند» به شدت دربارهی این سریال صدق میکند.
![mindhunter mindhunter](https://cdn.zoomg.ir/2017/11/b5827e2f-95e7-4d62-8765-46301333814e.jpg)
حتما یک دلیلی دارد که پلیسهای عادی علاقهای به فکر کردن دربارهی اعمال و رفتار این جنایتکاران ندارند و سر و ته همهچیز را با یک جملهی «آنها شیطان هستند» هم میآورند. شاید این جملهی بسیار سادهنگرانهای برای توصیف جنایتکاران باشد و شاید این حرف به جای راهحل، مثل پاک کردن صورت مسئله میماند. اما دلیلش این است که ذهن هرکسی یارای درک این حجم از تاریکی را ندارد. ذهن هرکسی یارای قدم گذاشتن درون سرزمین شیطانی این آدمها را ندارد. اکتشاف در اعماق اقیانوسهای منجمد برای رسیدن به عمیقترین قسمتهای کوه یخ میتواند به خاطر انزوای شدید جستجوگران به دیوانگیشان منجر شود. چنین چیزی دربارهی هولدن و بیل هم صدق میکند. آنها در حال بازی کردن با آتش هستند. آنها هرروز باید پای صحبت کسانی بنشینند که آنقدر بیاحساسِ اعمال وحشتناکشان را توصیف میکنند که انگار در حال روخوانی منوی غذای کبابی عباس آقای سر کوچه هستند! در داستانهای جنایی معمول، کاراگاهان چکمه پا میکنند، لبهی مرداب میایستند، چوب ماهیگری را از دور به درون آب کدر و گلآلود میاندازند و از مهارتهای ماهیگریشان استفاده میکنند تا صید خوبی داشته باشند. اما نحوهی شکار هولدن و بیل فرق میکند. این دو باید به درون مرداب شیرجه بزنند و با ماهیهای خشمگینِ بزرگتر از خودشان دست به یقه بشوند. آنها باید در گل و لای با شکارشان گلاویز شوند. آنها برای شکار موفقیتآمیز باید خودشان را به طعمه تبدیل کرده و به درون معدهی شکارشان وارد شوند. طبیعتا چنین کاری بدون تاثیرات و آسیبهای روانی نیست و ما به مرور شاهد تاثیرات آن روی زندگی هولدن و بیل هستیم. اتفاقی که به فروپاشیهای روانی و هیولا شدنهای خودِ شکارچیان هیولا منجر میشود.
یکی از ویژگیهای داستانهای کاراگاهی طرز فکر و رفتار متفاوت دو کاراگاه اصلی قصه است که به درگیریهای جالبی بینشان منتهی میشود. اگرچه در ابتدا به نظر میرسد که هولدن و بیل یک هدف را دنبال میکنند. اما سطح تحمل و طرز نگاه آنها برای رسیدن به این هدف متفاوت است. در حالی که هولدن برای غرق شدن در این کار نوآورانه و جریانساز اما همزمان ترسناک و سیاه علاقه دارد، بیل احتیاط میکند. در جایی از سریال بیل به هولدن میگوید: «اگه کاری که داریم میکنیم اذیتت نمیکنه، یا تو دربوداغونتر از چیزی هستی که فکر میکردم یا داری به خودت دروغ میگی». هولدن نسبت به کاری که میکند خیلی هیجانزده است. ایدهی گپ زدن با جنایتکاران و جگر داشتن برای نشستن با آنها پای یک میز، از نگاه او مثل اختراع الکتریسیته میماند. یک فکر بکرِ انقلابی. از آنجایی که هرکدام از قاتلهای دستگیرشده، نمایندهی دیگر قاتلان آزاد و ناشناس دنیای بیرون هستند، هولدن فکر میکند گنج دستنخوردهای را کشف کرده است. به خاطر همین است که مدام به همکارانش یادآوری میکند که این کار ایدهی خودش بوده است. دکتر وندی کار (آنا توروف) که برای سروسامان دادن به بخش تحقیقاتی فعالیتهای هولدن و بیل به گروه اضافه شده است باور دارد که آنها باید از پرسشنامههای از پیش تعیین شده استفاده کنند، اما طبیعتا از آنجایی که این پرسشنامهها خیلی خشک و رسمی هستند، در عمل جوابگو نیستند. آن رابطهی دوستانهای که باید بین مصاحبهگر و جنایتکار شکل بگیرد از طریق این پرسشنامهها شکل نمیگیرد. در نتیجه هولدن برای جلب نظر و اعتماد جنایتکاران به مرور ادبیات و طرز فکر آنها را بازسازی میکند و از تکنیکهای تهوعآوری برای بازجویی استفاده میکند. بهطوری که بعضیوقتها تفاوت قائل شدن بین کاراگاه و جنایتکار تقریبا غیرممکن میشود. تنها چیزی که کمکمان میکند تا آنها را در یک گروه قرار ندهیم کت و شلوار هولدن و یونیفرم زندانیان است.
نام موضوع : نقد و بررسی سریال Mindhunter - شکارچی ذهن
دسته : سینما و تئاتر