جدا از هر چیزی!
دقیقاً روزها، ماهها و سالها است که این را تکرار میکنم؛ جدا از هر چیزی.
خیلی وقت است خودم را کنار کشیدهام؛ فکر نکنید در بازی مهم زندگی عقبنشینی کردهام!
نه، اتفاقاً من برنده همه بازیها هستم، در واقع بازی کردن با من عاقبت خوبی ندارد؛ چون بر اساس قوانین آدمها پیش نمیروم و قانون خودم را میسازم.
من زمینِ بازی خودم را میسازم و هیچکس نمیتواند به من بگوید:
- تو بازیکنِ زمین شماره دو هستی!
در کل من عقبنشینی نکردهام.
به یک مبل چرم سیاه، یک کیسه پر از پفیلاهای داغ و مقداری نوشابه گازدار نیاز داشتم و دیگر تمام بود.
از هیاهوی مردم کنار کشیدهام؛ انگار همه درون مهلکه گیر افتاده بودند و خرناس میکشیدند.
دیدم کاری از پیش نمیبرم، یعنی در اصل نمیتوانم اینها را جدا کنم، میفهمید که چه میگویم؟
همه آدمها وقتی به جنون میرسند باید یک چیزی را بزنند و له کنند، باید یک جوری خالی شوند.
دارم تصور میکنم همه آدمها مثل اسبهایی هستند که افسار خود را دست احساسات دادهاند!
خلاصه دیگر تماشاچی میشوم، با پفیلا و یک مبل و یک نوشابه، مینشینم و به جنگ و جدال آدمها خیره میشوم؛ اینطوری بهتر است.