مدينه بود و غوغا بود
اسيرِ ديوِ سرما بود
محمد سر زد از مکه
که او خورشيدِ دلها بود
لا لا خورشيدِ من لا لا
گلِ اميدِ من لا لا
خديجه همسرِ او بود
زني خندان و خوش خو بود
براي شادي و غم ها
خديجه يارِ نيکو بود
لا لا لا شاديم لا لا
گل آزاديم لا لا
خدا يک دخترِ زيبا
به آنها داد لا لا لا
به اسمِ فاطمه زهرا
اميدِ مادر و بابا
لا لا لا کودکم لا لا
اسيرِ ديوِ سرما بود
محمد سر زد از مکه
که او خورشيدِ دلها بود
لا لا خورشيدِ من لا لا
گلِ اميدِ من لا لا
خديجه همسرِ او بود
زني خندان و خوش خو بود
براي شادي و غم ها
خديجه يارِ نيکو بود
لا لا لا شاديم لا لا
گل آزاديم لا لا
خدا يک دخترِ زيبا
به آنها داد لا لا لا
به اسمِ فاطمه زهرا
اميدِ مادر و بابا
لا لا لا کودکم لا لا