. . .

متن قصه مرد ماهیگیر و همسرش

تالار داستان‌های کودکانه

هاویر

فرازین بازنشسته
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,481
امتیازها
639
سن
21
محل سکونت
خرابه‌های ذهن

  • #1

به نام خدای مهربون


روزي روزگاری مردماهیگیری و همسرش در کلبه‌ای نزدیک دریا زندگی می‌کردند. مرد ماهیگیر هر روز صبح زود برای گرفتن ماهی به دریا می‌رفت.

روزي از روزها که با قلابش مشغول ماهیگیری بود. قلابش به درون آب کشیده شد.

ماهيگير به سختی قلابش را بالا کشید و یکدفعه ماهی عجیبی را در انتهای قلاب ديد.

ماهي به ماهیگیر گفت: لطفا اجازه من بروم زیرا که من یک ماهی واقعی نیستم و یک فرشته هستم.

ماهيگير به ماهی گفت: نیاز نیست که از من خواهش کنی تا اینکار را برای تو انجام بدهم.

من خیلی خوشحال می‌شوم که یک ماهی سخنگو را رها کنم تا آزاد زندگی کند.

ماهيگير، ماهی را آزاد کرد و ماهی داخل آب پرید.

مرد ماهیگیر وقتی به خانه برگشت، داستان آن ماهی عجیب را برای همسرش تعریف کرد. همسرش گفت: تو چنین ماهی عجیبی را ول کردی و از او نخواستی که آرزویت را برآورده کند.

مرد پرسید: چه آرزویی؟

زن گفت: اینکه یک خانه زیبا و قشنگ بجای این آلونک داشته باشیم.

مرد به کنار دریا برگشت که حالا به رنگ سبز در آمده بود. او با صدای بلند ماهی را صدا کرد: ای ماهی من برگشته‌ام تا از تو تقاضایی کنم. ماهی سر از آب بیرون آورد و گفت: بگو چه خواسته‌ای داری؟

مرد گفت: همسر من که ایزابل نام دارد دوست دارد که در خانه‌ای زیبا زندگی کند و این کلبه را دوست ندارد.

ماهي گفت: مرد به خانه برگردد که خواسته تو برآورده شد.

هنگامي که مرد به خانه برگشت، خانه زیبایی با چند اتاق و شومینه دید. همسرش به او گفت: حالا بهتر نشد؟

مرد گفت: دیگر می‌توانیم خشنود و راحت زندگی کنیم.

همه چیز تا یکی دو ماه اول خوب بود ولی کم کم زن شروع به ناراحتی کرد.

تعداد اتاقهای این خانه کم است، باغچه

خلاصه مرد ماهیگیر با اصرار زنش به دریا برگشت و ماهی شگفت‌انگیز را صدا كرد

ماهي از آب بیرون آمد گفت: چه می‌خواهی؟

ماهيگير گفت: همسر من به این چیزهایی که داریم راضی نیست او یک کاخ سنگی می‌خواهد.

ماهي گفت: به خانه‌ات برگرد که همسرت جلوی در خانه منتظر توست.

زن جلوی در خانه ایستاده بود و تا مرد را دید گفت: زیبا نیست؟

مرد کاخ زیبایی را دید که چندین اتاق و میزهایی طلایی در آن بود. پشت قصر باغ و پارک بزرگی به اندازه چند کیلومتر بود.

در حیاط خلوت قصر یک اصطبل پر از اسب و یک طویله پر از گاو قرار داشت

شب شده بود هنگام خواب مرد پیش خودش فکر کرد که برای همیشه در این مکان زیبا زندگی خوب و خوشی را خواهند داشت و با این امید بخواب رفت.

ولي صبح همسرش او را با ناراحتی صدا کرد و گفت: بیدار شو.

مرد با تعجب به همسرش نگاه كرد.

همسرش گفت: من از این شرایط راضی نیستم. من تصمیم گرفتم که ملکه این سرزمین شوم و تو هم پادشاه آن شوی!

ماهيگير گفت: ولی من دلم نمی‌خواهد پادشاه باشم.

زن گفت: اشکال ندارد خودم شاه می‌شوم

، پیش ماهی برو و بگو خواسته مرا برآورده کند.

مرد، غمگین و ناراحت به دریا رفت و ماهی را صدا کرد و خواسته زنش را گفت.

ماهي گفت: به خانه برو که زنت پادشاه شده است.

مرد وقتی همسرش را دید به او گفت: حالا که پادشاه شدی دیگر نباید آرزویی داشته باشی.

زن در حالیکه نشسته بود و فکر می‌کرد گفت: پادشاهی خوب است ولی کافی نیست من باید امپراطور شوم

مرد هر کار کرد تا زنش از این کار پشیمان شود، نشد که نشد و زنش که پادشاه بود به او دستور داد که پیش ماهی برود و آرزویش را بگويد

مرد دست و پایش می‌لرزید ولی مجبور بود که ماهی را صدا کند.

به ماهی گفت: همسرم ایزابل از آنچه که دارد راضی نیست او می‌خواهد امپراطور شود.

ماهي به او گفت: به خانه برگرد که او امپراطور شده است

مرد وقتی نزد همسرش برگشت به او گفت: حالا تو امپراطور هستی و حالا تو قدرتمندترین فرد هستی.

زن گفت: باید فكركنم

شب شد ولی زن خوابش نمی‌برد، او هنوز راضی نبود.

زن، شوهرش را بیدار کرد و گفت: نزد ماهی برو و بگو که من می‌خواهم از ماه و خورشید هم قدرت بیشتری داشته باشم

مرد گفت: ولی ماهی نمی‌تواند این کار را انجام دهد.

زن به مرد که ترسیده بود نگاه کرد و گفت: من می‌خواهم قدرت خدا را داشته باشم.

چرا باید خورشید طلوع کند بدون آنکه از من اجازه بگيرد

مرد ماهیگیر از ترس می‌لرزید و در دریای طوفانی وحشتناک که هیچ صدایی شنیده نمی‌شد، ماهی را صدا كرد

ماهي دوباره پیداش شد.

مرد گفت: همسر من ایزابل می‌خواهد که قدرت خدایی داشته باشد.

ماهي فکری کرد و گفت: به خانه‌ات به همان کلبه کوچکت برگرد

وقتي مرد به خانه رسید، از آن قصر و کاخ خبری نبود و همه چیز به حالت اولش برگشته بود
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
145

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین