. . .

شعر سهراب سپهری

تالار متفرقه ادبیات

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
506
نوشته‌ها
5,360
راه‌حل‌ها
101
پسندها
1,334
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #21
و خدايي كه در اين نزديكي است: لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند. روي آگاهي آب، روي قانون گياه.
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
506
نوشته‌ها
5,360
راه‌حل‌ها
101
پسندها
1,334
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #22
من مسلمانم. قبله ام يك گل سرخ. جانمازم چشمه، مهرم نور. دشت سجاده من. من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم. در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف. سنگ از پشت نمازم پيداست: همه ذرات نمازم متبلور شده است. من نمازم را وقتي مي خوانم كه اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو. من نمازم را پي "تكبيره الاحرام" علف مي خوانم، پي "قد قامت" موج.
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
506
نوشته‌ها
5,360
راه‌حل‌ها
101
پسندها
1,334
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #23
كعبه ام بر لب آب ، كعبه ام زير اقاقي هاست. كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود شهر به شهر. "حجر الاسود" من روشني باغچه است.
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
506
نوشته‌ها
5,360
راه‌حل‌ها
101
پسندها
1,334
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #24
اهل كاشانم. پيشه ام نقاشي است: گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است دل تنهايي تان تازه شود. چه خيالي ، چه خيالي ، ... مي دانم پرده ام بي جان است. خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است.
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
506
نوشته‌ها
5,360
راه‌حل‌ها
101
پسندها
1,334
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #25
اهل كاشانم نسبم شايد برسد به گياهي در هند، به سفالينه اي از خاك "سيلك". نسبم شايد، به زني فاحشه در شهر بخارا برسد.
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
506
نوشته‌ها
5,360
راه‌حل‌ها
101
پسندها
1,334
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #26
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف، پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي ، پدرم پشت زمان ها مرده است. پدرم وقتي مرد. آسمان آبي بود، مادرم بي خبر از خواب پريد، خواهرم زيبا شد. پدرم وقتي مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند. مرد بقال از من پرسيد : چند من خربزه مي خواهي ؟ من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند؟ پدرم نقاشي مي كرد. تار هم مي ساخت، تار هم مي زد. خط خوبي هم داشت.
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
506
نوشته‌ها
5,360
راه‌حل‌ها
101
پسندها
1,334
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #27
سهراب سپهری : کار مانیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم پشت دانایی اردو بزنیم دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم هیجان ها را پرواز دهیم روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم نام را باز ستانیم از ابر از چنار از پشه از تابستان روی پای تر باران به بلندی محبت برویم در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم ‌
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
506
نوشته‌ها
5,360
راه‌حل‌ها
101
پسندها
1,334
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #28
غمی غمناک نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است هر دم این بانگ برآرم از دل: وای، این شب چقدر تاریک است! خنده‌ای کو که به دل انگیزم؟ قطره‌ای کو که به دریا ریزم؟ صخره‌ای کو که بدان آویزم؟ مثل این است که شب نمناک است دیگران را هم غم هست به دل، غم من، لیک، غمی غمناک است
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
506
نوشته‌ها
5,360
راه‌حل‌ها
101
پسندها
1,334
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #29
روشنی، من، گل، آب ابری نیست بادی نیست. می‌ نشینم لب حوض گردش ماهی‌ها، روشنی، من، گل، آب پاکی خوشه زیست. مادرم ریحان می‌چیند نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی‌هایی تر رستگاری نزدیک: لای گل‌ های حیاط. نور در کاسه مس، چه نوازش‌ها می‌ ریزد! نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین می‌آرد. پشت لبخندی پنهان هر چیز. روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست چیزهایی هست، که نمی‌دانم می‌دانم سبزه‌ای را بکنم خواهم مرد می‌روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم راه می‌بینم در ظلمت، من پر از فانوسم من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت پرم از راه، از پل، از رود، از موج پرم از سایه برگی در آب: چه درونم تنهاست.
 

Paradox

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
پارادوکس
بخشدار
- آموزش
مدیر کتابدونی
- ویراستاری
شناسه کاربر
310
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
موضوعات
506
نوشته‌ها
5,360
راه‌حل‌ها
101
پسندها
1,334
امتیازها
1,313
سن
19
محل سکونت
قبرستانی‌متروکه‌به نام«ذهن»

  • #30
در گلستانه دشت‌هایی چه فراخ! کوه‌هایی چه بلند! در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد! من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم: پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی. پشت تبریزی‌ها غفلت پاکی بود، که صدایم می‌زد. پای نی زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم: چه کسی با من حرف می‌زد؟ سوسماری لغزید راه افتادم یونجه زاری سر راه، بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ و فراموشی خاک. لب آبی گیوه‌ها را کندم و نشستم، پاها در آب «من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است! نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه چه کسی پشت درختان است؟ هیچ! می‌چرد گاوی در کرد ظهر تابستان است سایه‌ها می‌دانند که چه تابستانی است سایه‌ هایی بی لک گوشه‌ای روشن و پاک کودکان احساس! جای بازی اینجاست زندگی خالی نیست مهربانی هست سیب هست ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید کرد. در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم که دلم می‌خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین