. . .

تمام شده رمان حربه‌ی احساس | کیمیا وارثی

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. جنایی
نام رمان: حربه‌ی احساس
نام جلد دوم: نطفه‌ی انتقام
نویسنده: کیمیا وارثی
ژانر: جنایی-مافیایی، عاشقانه
ناظر: @MANNA

negar_۲۰۲۳۰۱۱۳_۲۰۱۴۴۰_t4k2_d7ry.jpg



خلاصه:
این داستان افرادیست که وارد بازی بد و خطرناکی شده‌اند.
شاید ناخواسته، شاید با تصمیم غیرمنطقی؛ اما خطا کردند و وارد بازی اشتباهی شدند.
بازی‌ای که پایانی ندارد؛ مگر آنکه خود باز‌کنان، آن را به اتمام برسانند با احساس خود.
گاهی باید با احساس تصمیم گرفت؛ چرا که احساس است که تمام بدی‌ها را نابود و خوبی‌ها را به قلب می‌بخشد.
احساسی که از جنس حربه است. حربه‌ی احساس!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Kimia Varesi

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
3668
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-16
موضوعات
2
نوشته‌ها
93
پسندها
129
امتیازها
63

  • #91
***
سریع گفتم:
- نه.
- کیان؟
- نه، همه صداش می‌‌کنن ایان.
- متین؟
- بهش می‌گن ماتیک.
چشم‌های سام گرد شد و گفت:
- مازیار چی؟
- می‌گن ماست‌ خیار.
- داروین؟
- شبیه دارچین.
سامیار بدبخت واقعاً درحال رددادن بود دیگه.
- مکس لابد بذاریم!
- نه، یاد اون مگسه می‌افتم.
ابرویی بالا انداخت که تیرداد گفت:
- ساتیار چی؟
- نچ! یاد ساطور می‌افتم.
و همچنین داشتیم گردشدن چشم‌های تیرداد رو. مانی گفت:
- آخه اصلاً از کجا معلوم پسره؟ شاید دختر باشه!
سامیار کلافه گفت:
- رهاست دیگه، پیش‌بینی می‌کنه مثلاً.
آنید گفت:
- خدا کنه دختر باشه!
زهرا به بازوش مشت زد و گفت:
- ایش دختر! پسر که باحال‌تره.
آنید چپ نگاهش کرد و گفت:
- آره آره، شاید اومد تو رو گرفت!
چشم‌های زهرا گرد شد که همه‌مون زدیم زیر خنده. صوف گفت:
- یه‌کم آروم‌تر دخترا، بیمارستانه‌‌ها.
روی تخت جابه‌جا شدم و گفتم:
- اگه بچه‌م پسر بود اسمش رو می‌ذارم آرتین.
- ولی مازیار قشنگ‌تره.
- گفتم که اون‌وقت همه تو مدرسه مسخره‌ش می‌کنن، بهش میگن ماست‌ خیار.
- اسمای دیگه چی؟ داروین و متین و اینا.
- اینا رو هم گفتم که چطور مسخره می‌کنن.
سامیار کلافه چشم‌هاش رو تو حدقه چرخوند و به دیوار تکیه داد.
مانی که روی صندلی نشسته بود، گفت:
- من که می‌گم صبر کنین به ‌دنیا بیاد اصلاً ببینین دختره یا پسر، بعد تصمیم بگیرین اسمش چی باشه.
یهو صدای آنید که داشت داخل یخچال فضولی می‌کرد، اومد:
- ایول کمپوت!
و یه کمپوت آناناس از یخچال بیرون آورد و همون‌طور که درش رو‌ باز می‌کرد، گفت:
- دلم برای کمپوتای ایران تنگ شده بود.
زهرا هم تکیه‌ش رو از روی در اتاق برداشت و رفت سمت آنید و گفت:
- اتفاقاً من هم دلم تنگ شده، به من هم بده.
صوف دست‌به‌سـینه نشست روی صندلی و گفت:
- خوشبختانه همه‌مون به ایران برگشتیم با تحولاتی بزرگ.
و به من نگاه کرد و من لبخند زدم. تیرداد که داشت با کنترل تلویزیون ور می‌رفت، گفت:
- ولی من همچنان با سام قهرم.
سام مشتی به بازوش زد و گفت:
- اگه قراره برای اون ماشینا و پنت‌هاوس قهر باشی، اکی قهر باش.
- بشر آخه چطور دلت اومد اون‌همه دارایی رو ول کنی بیای ایران، هان؟!
سام ابرویی بالا انداخت که مانی محکم کوبید به سر تیرداد.
- آخ!
مانی: خوشحال باش که برگشتی به وطنت و دیگه هم قرار نیست سمت خلاف بری.
تیرداد سرش رو ماساژ داد و گفت:
- بله خیلی خوشحالم!
بعد ایشی گفت و روش رو طرف دیگه‌ای کرد.
خندیدم و گفتم:
- ولی من خیلی خوشحالم که بعد از یه عمری خلاف رو کنار گذاشتیم.
سام بهم لبخند زد و گفت:
- و قراره درست مثل آدمای عادی یه زندگی عادی ر‌و شروع کنیم.
آنید مثل وحشی‌ها دست انداخت دور گردن زهرا و کشیدش سمت خودش و گفت:
- کنار همدیگه.
و زهرا هم که سعی داشت دست آنید رو از دور گردنش باز کنه، گفت:
- آره کنار وحشیا.
همه خندیدیم و صوف هم گفت:
- کنار همدیگه مثل یه خونواده.
مانی: خونواده‌ای که تا ابد جاودانه‌ست.
تیرداد: هرچند که آرزوی اون خوشگلا تا ابد تو حلقم لونه می‌کنه؛ ولی خوشحالم!
لبخند پهنی زدم و دستی به شکمم کشیدم.
این پایان داستان مایی بود که گذشته‌مون تلخ بود و زندگیمون هم پر بود از خلاف و گناه؛ اما تموم شد.
درد و غصه و تنهایی و خلاف تموم شد و مسببش هم «حربه‌ی احساس» بود! احساسی از جنس یه سلاح، که باعث شد همه‌مون در آخر صاحب یه زندگی شاد و بی‌‌‌‌‌‌خطر بشیم.

(پایان!)

***

رمان‌های دیگه‌ی من:
نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس)
انقراض نسل جاودانان
اَبَر خون‌آشام
الهه‌ی خونین
دو جلدی کُنام گرگ
مجموعه‌ی رائیکا داناوان
جوخه‌ی جادو
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
115
نوشته‌ها
1,621
راه‌حل‌ها
57
پسندها
13,690
امتیازها
650

  • #92
bs56_nwdn_file_temp_16146097490625ee7bd7e871a51fb04c9f32cadbd9bdf_vhgu_2qdi.jpg




عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین