. . .

متروکه رمان اِی اِس دی (ASD)|هانیه.پ کاربر انجمن رمانیک

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
اِی اِس دی (ASD)

(نقص دیواره بین دهلیزی یا ASD یک سوراخ در دیواره بین دو حفره فوقانی قلب (دهلیز) می‌باشد. این شرایط از بدو تولد (مادرزادی) به وجود می آید.)

نویسنده: هانیه.پ

ژانر: عاشقانه_تراژدی

ناظر: @ansel

خلاصه:

چه حسی دارد، زمانی که بفهمی همه‌ی عمرت را در دروغ گذرانده‌ای! از کودکی در مغزت فرو کنند که دروغگو دشمن خداست! و حال تو با خود می‌گویی، چه می‌خواستند از من این دشمنان خدا؟! یادم نمی‌آید چه شد، به خود که آمدم دیدم تا گردن در دروغ فرو رفته‌ام؛ تمام عمرم را با کسانی زندگی کردم که دروغ بودند. جدای از آن دروغ بزرگ، روزگار روی سختش را روز به روز بیشتر به رخ می‌کشید. چه کنم؟ چه کسی را وارد این تراژدی کنم تا کمی از بار روی شانه‌هایم کم شود؟ چه کنم تا مرهمی برای زخم عمیق قلبم پیدا شود؟

مقدمه:

ضربان قلب! صدایش را می‌شنوی؟ می‌شنوی چگونه بی‌تابانه خودش را به در و دیوار سینه‌ام می‌کوبد؟ می‌فهمی؟ می‌فهمی چگونه بی‌قرار تو می‌شود؟ درد دارد! می‌بینی؟ می‌بینی چگونه با هر تپش دردش را تا عمق وجودم امتداد می‌دهد؟ می‌شود رویش مرهم شوی؟ روی زخم عمیق این دل دیوانه‌ام! می‌شود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

نهان^^

رمانیکی فعال
کاربر منتخب
شناسه کاربر
31
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-29
موضوعات
7
نوشته‌ها
188
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,427
امتیازها
128
محل سکونت
لواسان

  • #11
پارت نهم

دکمه ای که تصویر کلید کوچیکی روش حک شده بود رو زدم و در رو باز کردم. مامان در حالی که دست هاش رو با حوله خشک می کرد پرسید:

- کی بود غزل؟

از شوک خارج شدم گفتم:

- پسر آقا مسعود.

ابرو بالا انداخت.

- نیاسان؟

سر تکون دادم و سمت اتاقم پا تند کردم تا لباس مناسبی تن کنم. مامان چادر مجلسی سبز - آبی اش رو سر کرد و به استقبال مهمون یکهوییمون رفت. لباس هام رو با یک شومز زرشکی و شلوار مشکی عوض کردم؛ شال نخیم رو روی سرم انداختم و از اتاق خارج شدم. نیاسان وارد سالن شده بود و مشغول احوال پرسی با مامان بود؛ بلند سلام کردم و جواب سلامم رو با خوشرویی از نیاسان گرفتم.

مامان به مبل های کرم رنگ سالن اشاره کرد و گفت:

- بشین پسرم.

نیاسان با اجازه ای زمزمه کرد و روی مبل سه نفره جا گرفت. منم روی مبل تک نفره ای نشستم و خودم رو با تلوزیون مشغول نشون دادم، اما تمام حواسم پیش صحبت های مامان و نیاسان بود. مامان سینی چای رو جلوی نیاسان گذاشت و همونطور که روی مبل تک نفره رو به روش می نشست گفت:

- چه عجب نیاسان جان! بعد عمری سری هم به ما زدی.

نیاسان لبخند عمیقی زد.

- این چه حرفیه دختر خاله؟ ما که همیشه اسباب زحمت شماییم.

- والا از آخرین باری که تو این خونه اومدی، هفت - هشت سال می گذره.

مامان راست می گفت؛ اون موقع من تازه کلاس اول بودم، حتی یادمه نیاسان برام دیکته گفته بود و نسترن تصحیحش کرده بود؛ صدای نیاسان شاخک هام رو تیز کرد.

- راستش اومدم با آقا وحید مشورت کنم.

مامان صاف نشست.

- خیره ان شاءالله!

نیاسان سر تکون داد.

- خیره مریم خانم. اگه خدا بخواد می خوام باشگاه بدنسازی بزنم؛ پروانه کار هم گرفتم ولی می خوام با آقا وحید، چون رشتشون تربیت بدنیه، مشورت کنم که بهتره چه دستگاهایی رو بیارم.

مامان آهانی گفت و با لبخند مهربونی گفت:

- مبارک باشه پسرم؛ ان شاءالله که کارت پر رونق باشه.

نیاسان ممنونی زیر لب گفت و مامان ادامه داد:

- وحید هم تا نیم ساعت دیگه کارش تموم میشه میاد؛ تو برو تو اتاق غزل لباس هات رو عوض کن، اذیت میشی اینجوری.

باشه ای گفت و بدون اینکه از من که مثلا صاحاب اتاقم، اجازه بگیره رفت و در رو بست! اخم کردم و زمزمه کردم:

- بیشعور یه اجازه هم نگرفت!

***

با اخم نگاهش رو بین نمرات ثبت شده داخل کارنامه چرخوند؛ با استرس آب دهنم رو قورت دادم. دست هام یخ کرده بود، همیشه وقتی استرس می گرفتم شونه چپم تیر می کشید و الانم همون درد رو داشتم. با اخم نگاهم کرد و گفت:

- انشا چی داره که نوزده گرفتی؟
 
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

نهان^^

رمانیکی فعال
کاربر منتخب
شناسه کاربر
31
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-29
موضوعات
7
نوشته‌ها
188
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,427
امتیازها
128
محل سکونت
لواسان

  • #12
پارت دهم

لپم رو از داخل گاز گرفتم، احترامم به بابا نمیذاشت که لب به اعتراض باز کنم؛ دلم می خواست بگم چطور اون همه نمره بالا رو نمی بینی و گیر دادی به نوزده انشاء؟ سری از روی تاسف تکون داد و لب زد:

- بهره هوشیش رو داری ولی تلاش نمی کنی.

لب فشردم. چطور تلاشم رو نمی دید؟! ادامه داد:

- ما اصلا این مشکلاتی که با تو داریم رو با امیر حسین نداشتیم! واسه اون نگران بودیم که از درس خوندن زیاد چیزیش نشه، برای تو باید نگران تجدید نشدنت باشیم!

آب دهنم رو قورت دادم. با اخم و جدیت تو چشم هام زل زد.

- تکلیف خودت رو مشخص کن! می خوای دکتر بشی یا نه؟

با صدای ضعیفی گفتم:

- می خوام.

صداش بالا رفته بود.

- پس این نوع درس خوندنت درست نیست! تا وقتی اینجوری درس بخونی توالت شور شهرداری هم نمیشی!

بغض کردم، چرا تلاشم رو نمی دید؟ مثل همیشه از حرص زیاد رگ گردنش باد کرده بود و سرخ شده بود، مردک های تنگ شده چشمش ترسناکش می کرد. سعی کردم جلوی بغضم رو بگیرم. باز هم هدف تیر تند و تیز زبونش شدم.

- اصلا قصد مقایسه ندارم، ولی امیر خیلی بهتر از توئه! نمازش سر وقته، درس خوندنش سر وقته، چت نمی کنه، ول نمی چرخه تو خونه، از پخت و پز تا بشور و بساب بلده با اینکه نیازی نیست بلد باشه! اون وقت تو چی؟ صبح تا شب همش تو اتاقتی معلوم نیست چه غلطی می کنی!

کارنامه ام رو پرت کرد رو میز و با تن بلند صداش ادامه داد:

- آخرشم میشه این گلی که کاشتی! انشاء نوزده؟ روت میشه به من نگاه کنی؟ امیر حسین تا خود سال چهارمش یه نوزده نداشت! پایین ترین نمره اش می شد نوزده و نیم، نوزده هفتاد و پنج، با این حال یک سال پشت کنکور موند. تو دیگه با این وضعیت چی می خوای بشی خدا داند!

دلم و غرورم هر دو با هم شکستن، می گفت قصد مقایسه ندارم مقایسه می کرد. حالم از امیر حسین بهم می خورد، همیشه باید سرکوفت درس خون بودن و آقا بودن اون رو می خوردم. به من چه که امیر خیلی می خوند ومن کمتر می خوندم! مگه قرار بود چون اون برادرمه و من خواهرش، همه ی رفتار و اخلاق و استعدادمون شبیه هم باشه؟ من غزل بودم و اون امیر حسین! من چه گناهی کردم به پست یه معلم سخت گیر خوردم که خودش اول سال گفت ممکنه به بعضیا انشاء رو زیر ده بده!

بابا که رفت تو سالن، من هم کارنامه ام رو برداشتم و از آشپز خونه به اتاقم پناه بردم. نگاه بغضدارم رو به نمرات ثبت شده تو کارنامه دوختم، جز سه تا از درس ها که یکیشون انشاء منحوس بود، بقیه رو بیست گرفته بودم، یعنی بابا این بیست های توی کارنامه ام رو ندید؟ یعنی بابا تلاشم رو نمی دید؟!
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
56
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
72
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
49

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین