. . .

متروکه دلنوشته مداد سیاه تنها | زهرا بابازاده

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
به نام خدا
نام دلنوشته: مداد سیاه تنها
نویسنده: زهرا بابازده
ژانر: اجتماعی، تخیلی

من یک مداد هستم اسم من الینا است.
و متاسفانه رنگ من سیاه است
من همیشه سعی میکنم دنیارا به خاطر اینکه رنگ سیاهی،رنگ دلتنگی،رنگ نبودن میدهد رنگ نکنم.
الیکا مداد سفید است او یک مداد خوشگل و مهربان است و من آن رو خیلی دوس دارم.
او دوستان زیادی داره که رنگ هایشان قرمز،صورتی،نارنجی و زرد است.
اما الیکا از همه دوستان رنگارنگش خوشگل و بهتر است.
آقا جان صاحب ما مداد رنگی ها است همیشه ما را درون جعبه میگذارد و با خودش حمل میکند و از ما نگهداری میکتد.
یک روز از روزهای بهار جان راهی جنگل شد و از منظره طبیعت بسیار خوشش آمد و از همه منظره ها با دوربین عکاسی صورتی رنگش عکس میگرفت تا برای یادگاری در اتاقش بچسباند.
او حتی نقاشی هم میکشید و آرام آرام راهی شد تا به یک کلبه رسید.
کلبه خیلی بزرگ و گرم بود الیکا به من نزدیک شد و سلامی از جنس مهربانی و دوستی کرد:
الیکا:سلام الینا کوجولو حالت چطوره؟
هیچ میدونستی من و تو دنبا را با ترکیب هم دیگر و دوستی با هم دیگر قشنگ تر میکنیم.
تو سیاه و من سفید با هم رنگ های زیبایی داریم.
من هم لبخندی زدم و به الیکا سلام کردم و گفتم خیلی حرفای قشنگی میزنی و من خیلی تو را دوست دارم و ما خیلی دوستان خوبی میشویم.
از آن روز به بعد من و الیکا دوستای خوبی برای هم شدیم
جان در جعبه را باز کرد و من به کلبه نگاه کردم و حیرت زده شدم اطراف کلبه سیاه رنگ بود.
جان من را در دست گرفت و در دفترش شروع به کشیدن و رنگ زدن کرد از پهلو به بالا می رفت و بسیار زیبا می کشید و من لذت میبردم.
چون او مرا برای اولین بار در دست گرفت خوشحال بودم!
اما آنقدر مرا فشار داد که یک دفعه نوک من شکست و تراش را برداشت و مرا آنقدر تراش کرد که وقتی به خودم نگاه کردم خیلی کوچیک شده بودم.
الیکا با ناراحتی به من نگاه کرد و سرش را پایین انداخت و با صدای شیرین و آرامش میگفت:《الینا الینا دوام بیاور》
کار جان با من تمام شد و الیکا به من نزدیک شد و گف:《تو نگران نباش من تنهایت نمی گذارم و بر میگردم》
جان من را از جعبه بیرون انداخت.
هوا خیلی سرد بود و من پناهی نداشتم،دوستانم را از دست دادم و خیلی غمگین و بی تاب بودم.
هر رهگذری که می گذشت پا بر روی من می گذاشت و مرا له میکرد تا اینکه یک روز دوباره جان به همان کلبه آمد و الیکا مرا دید از جعبه افتاد و به سویم آمد،از آن وقت به بعد روزهای خوبی را با هم گذراندیم،زیرا دوست جدیدی به اسم الیکا داشتم.
 
  • جذاب
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
874
پسندها
7,359
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
screenshot-1266_eff3.png

به نام خداوند دل‌های پاک
سلام خدمت شما دل‌نویس عزیز!
متشکریم از شما برای انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار آثار ارزشمندتان.
خواهشمندیم قبل از شروع کردن نگارش دلنوشته‌تان، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه فرمایید!
[قوانین و مراحل ایجاد تاپیک دلنوشته]

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.
[درخواست جلد برای دلنوشته]
پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست نقد و تعیین سطح دلنوشته]

پس از رفع ایرادات گفته شده توسط منتقد، جهت بررسی دوباره و تعیین سطح مجدد اثرتان از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[تعیین سطح مجدد دلنوشته]

پس از اتمام نگارش دلنوشته، می‌توانید از طریق لینک زیر برای صوتی کردن دلنوشته خود اقدام کنید.
[درخواست صوتی شدن دلنوشته]

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
[اعلام پایان نگارش دلنوشته]

پس از اعلام اتمام نگارش برای ویراستاری و ارسال اثر شما روی سایت، طبق موارد گفته شده در لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست ویراستاری دلنوشته]

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[انتقال و بیرون آوردن دلنوشته از متروکه]

متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!
| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین