بازدیدهای مهمان دارای محدودیت می‌باشند.
. . .

متن داستان کودکانه کتاب خوب

تالار داستان‌های کودکانه

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,457
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #1
به نام خدای مهربون

تو یک شهر ساحلی بسیار زیبا دو تا دوست بودن به نام‌های محمد و سعید.

این دو تا دوست همیشه باهم به کتاب فروشی و کتابخانه‌ها می‌رفتند و کتاب میگرفتن

آقا محمد که پسر حرف گوش کنی بود همیشه قبل از کتاب گرفتن از پدر و مادر و معلمش می‌پرسید چه کتابی برای او خوبه و همون کتاب رو می‌گرفت و می‌خواند.

ولی آقا سعیدِ قصه ما به حرف کسی گوش نمیداد و همیشه دنبال کتاب‌هایی می‌گشت که مفید نبودن یا برای سنِ او خوب نبودند

هرچی محمد به دوستش میگفت این کتاب‌ها برای تو خوب نیست ولی سعید گوش نمی‌داد

سال‌ها گذشت و محمد و سعید بزرگ شدن و با کشتی به مسافرت رفتند

ولی ناگهان هوا طوفانی شد و کشتی غرق شد

محمد که شنا بلد بود سعید رو نجات داد و با شنا به یه جزیره کوچک رسید

محمد بلافاصله شروع کرد به ساختن یه قایق که از تو کتاب‌ها یاد گرفته بود

سعید هم برای خودش یه قایق درست کرد و باهم راه افتادن تا به شهر خودشون برگردن

اما بچه‌ها قایق آقا سعید همون اول تو ساحل زیر آب رفت

محمد گفت یادته چقدر گفتم کتاب‌هایی بخون که فایده داشته باشه حالا بیا کمکم کن تا قایق من رو بزرگتر کنیم و باهم به خونه برگردیم

خلاصه محمد و سعید با قایق محمد به خونه رسیدن ولی سعید از اون به بعد فقط کتاب‌هایی رو می‌خوند که مفید و خوب باشن

قصه ما به سر رسید امیدواریم همیشه سالم و موفق باشید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین