. . .

متروکه داستان کوتاه ملودی رفاقت ‌| فاطمه مقاره کاربر انجمن رمانیک

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
نام رمان کوتاه: ملودی رفاقت
نویسنده: فاطمه زهرا کریمی
ژانر: اجتماعی
خلاصه:
آدما همیشه اونطور که می خوان نمی تونن زندگی کنند. زندگی گاهی اوقات انقدر
سخت میشه که حتی ما، با حمایت هم نمی تونم از پیش بر بیایم . این داستان درباره
پسری با این شرایطه؛ پسری با استعداد در موسیقی مخصوصا گیتار ولی کسی نیست
که بخواد حتی کارای اون رو بشنوه . اون پسر 24 ساعت شبانه روز خودش رو صرف
موسیقی می کنه که در همین روزها با کسی آشنا میشه که ...
مقدمه:
قلبم تو این هوا داره می پوسه تنهایی صورت منو هر روز می ب*وسه
دنیا درد و عمش هیچ طعم خوشیاشم زهرماره
هر کی منو می بینه پیش خودش می گه غمی نداره
از چشم تو میبینم تو ای دل ساده تموم این نامردیای زندگی رو
از چشم تو می بینم پس تو خودت باید بگیری از دنیام این دل بردگی رو
رهام هادیان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فاطمه مقاره

کاربر عادی
رمانیکی
شناسه کاربر
119
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-04
آخرین بازدید
موضوعات
11
نوشته‌ها
178
راه‌حل‌ها
2
پسندها
425
امتیازها
153
سن
22
محل سکونت
طهرون

  • #2
رایان:

استاد:
- محبوب این رو حل کن.
بر خلاف فامیلیم اصلا بین مردم نبودم و بی حوصلگی‌م در این کاری می‌کرد که بیشتر غیر اجتماعی به نظر بیام، رشته‌ای که اصلا علاقه به خوندنش نداشتم و به اجبار پدر و مادرم می‌خوندمش
- میشه رادیکال...
استاد:
- درسته، بچه‌ها خسته نباشید.
کیفم رو برداشتم و سوار 207 نقره‌ایم شدم. رفتم سمت استادیو کوچکم بعد از یه نیم ساعت استراحت شروع کردم به کار. کار جدیدم "کوه یخ" رهام بود واقعا صداش رو دوست داشتم هفتاد و پنج درصد کارایی که می‌زدم از اون بود شروع کردم به نوشتن ملودی جدید برای متنش اکثر لیریک‌هام از رهام و امیر بر می‌داشتم و ملودیش رو خودم می‌نوشتم. این کار یه کار دو زبانه ترکیب فارسی و عربی بود.
"کوه یخ"

سرده چرا دوباره اون نگات فرق می‌کنه کشتی دل منو کوه یخ چشات
انت مجنونه بانک لا تری هذا الحب یا حبیب
هی انت لا مش انت لست نفسک
کان هذا النبض لک لم تکن من محب

عالی شد آخی. یک‌دفعه گوشیم زنگ خورد. عجیبه کی این موقع به من زنگ می‌زنه؟ پووف ناشناسه
صدا:
- سلام خوبی؟
وا چقدر صداش آشناس اووه فکر کنم رهام باشه چه شانسی بهم رو کرده!
- سلام ممنون ولی فکر کنم اشتباه زنگ زدین.
رهام: اه بله ببخشید.
- خواهش می‌کنم آقای هادیان.
رهام:
- ا شما از کجا شناختین من رو؟
- از صداتون بنده رایان هستم گیتاریست و موزیسینم اکثرا با کارای شما کار می‌کنم برای همین شناختم.
رهام:
- خوش‌وقتم رایان جان صدات فوق‌العاده‌س باید کارات هم عالی باشه یه تایمی بزار هم‌دیگه رو ببینیم.
- حتما! من بیکارم تایم‌ش با شما.
رهام:
- خب شب بیا خونه من!
- خوبه ولی چون کارام تو استودیو هستش اگه زحمتی نیست شما تشریف بیارید.
رهام:
- آدرس بده شب مزاحم شم.
- شما مراحمی براتون ارسال می‌کنم فعلا.
رهام:
- خدافظ.
اوه چه شانسی باید این‌جا رو مرتب کنم به دور و برم نگاه کردم دیدم چه وضعیه یه عالمه کاغذ و چوب شکسته درام
یه آهنگ گذاشتم و شروع کردم به جمع و جور.
دلمو دزدید رفت حال دلمو دید رفت
فقط ازم اسم کوچکمو یه کلمه پرسید رفت
تا دلمو بهش دادم از خواب و خوراک افتادم
همه اینا تقصیر خودمه از بس که من سادم
شهرو بالا پایین می‌کنم تا تو رو پیدا کنم
هر کاری می‌کنم که خودمو توی دل تو جا کنم
به همه می‌خوام ثابت بشه که من واقعا عاشقم
وقتی منو داری نمی‌زارم تو دلت باشه غم
توی دلت باشه غم
عاشقی یعنی همه‌ی دلت مالِ یکی باشه
یعنی بین عقل و دلت واسه انتخابش حرفی نباشه
عاشق بشی می‌فهمی که چی میگم
کنار تو انگاری یکی دیگم زندگیم با بودنت
چیزی کم نداره
شهرو بالا پایین می‌کنم تا تو رو پیدا کنم
هر کاری می‌کنم که خودمو توی دل تو جا کنم
به همه می‌هوام ثابت بشه که من واقعا عاشقم
وقتی منو داری نمی‌زارم تو دلت باشه غم
توی دلت باشه غم
دلمو دزدید رفت حال دلمو دید رفت
فقط ازم اسم کوچکمو یه کلمه پرسید رفت
تا دلمو بهش دادم از خواب و خوراک افتادم
همه اینا تقصیر خودمه از بس که من سادم
دلمو دزدید ماکان بند
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فاطمه مقاره

کاربر عادی
رمانیکی
شناسه کاربر
119
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-04
آخرین بازدید
موضوعات
11
نوشته‌ها
178
راه‌حل‌ها
2
پسندها
425
امتیازها
153
سن
22
محل سکونت
طهرون

  • #3
بعد از تمیز کاری به سمت فروشگاه راه افتادم تا یه چیزی واسه شام بخرم یک‌هو یه صدای نازک من رو صدا کرد:
- رایان!
وای این که نگاره بدبخت شدم!
- سلام نگار خوبی؟ عمو خوبه؟
نگار:
- خوبم عشقم اونم خوبه تو خوبی؟
- ممنون من کار دارم فعلا!
راهم رو کشیدم می‌دونستم اگه نرم این ول کن نیست! شام پیتزا بزارم خوبه هم راحته هم یه ساعته تموم می‌شه یه چیزی اینجا عجیبه که رهام به این زودی به من اعتماد کرده.
بعد از خرید وسایل راه افتادم تا غذا رو بزارم. ساعت حدود هشت بود که زنگ در خورده شد در رو باز کردم و برای خوش‌آمد گویی جلوی در رفتم. وای پسر چه درازه!
- سلام خوش اومدی.
رهام:
- ممنون رادان.
رادان؟ نکنه منظورش داداشه؟
- رادان؟ من رایان‌م!
اومد تو با تعجب بهم زل زده بود.
- چیزی شده؟
رهام:
- خیلی شبیه شی!
راهنمایی‌ش کردم تا بشینه.
- شبیه کی؟
رهام:
- رادان! رادان محبوب.
با خنده گفتم:
- مگه تعجب داره؟ خب داداشه مرحوممه.
رهام:
- می‌گم چرا انقدر شبیه شی! مرحوم؟ مگه فوت کرده؟
- بله چهار سال پیش شهید شد.
رهام:
- خدا رحمتش کنه من بعد از دبیرستان ازش بی‌خبرم
- باهاش هم‌کلاس بودین؟
رهام:
- بله توی یه کلاس بودیم.
- پس فکر کنم به همین خاطر پیشنهاد من رو به خونم قبول کردین. درسته؟
رهام:
- آره صدات خیلی شبیه برادرته و واقعا خوبه! تو چرا خواننده نشدی؟
- پدر و مادرم اجازه ندادن این‌جا رو هم اجبارشون کردم!
رهام:
- برای موزیک جای جمع و جور خوبیه! آخرین کارت رو بیار ببینم چه کاره‌ای!
براش پلی کردم و تا گوش کنه رفتم دو تا لیوان چایی و دو تیکه کیک آوردم و روی میز گذاشتم. بعد تموم شدن آهنگ گفت:
- کارت خوبه چرا کار نمی‌کنی؟
- وقتی کسی نیس با کی کار کنم؟
رهام:
- با ما.
- مگه میشه؟!
رهام:
- آره الان روی متن آهنگ دل سادم ملودی بزن منم کمکت می‌کنم، به نظرت چقدر طول می‌کشه؟
- یه دو ساعتی طول می‌کشه.
متن اون آهنگه این بود
بود برد از اون اول دل سادم
یه حسی که مال من نیس تو نگاته
ولی وا داد دست آخر اون چه راحت
پس حقمه که قلبم اسیر طعنه هات
نمی‌خواستم پا بگیره این علاقه
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فاطمه مقاره

کاربر عادی
رمانیکی
شناسه کاربر
119
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-04
آخرین بازدید
موضوعات
11
نوشته‌ها
178
راه‌حل‌ها
2
پسندها
425
امتیازها
153
سن
22
محل سکونت
طهرون

  • #4
داشتم روی ملودی کار می‌کردم که یک‌هو یه بویی اومد.
- بوی چیه؟
دویدم سمت آشپزخونه وای بدبخت شدم سوخت! رهام با خنده اومد سمتم و گفت:
- اشکال نداره
- ببخشید تو رو خدا الان از بیرون سفارش میدم.
رهام با اخم گفت:
- این چه حرفی بود الان؟ مگه ما رفیق نیستیم؟
- چرا هستیم!
رهام:
- خب پیش میاد دیگه.
از بیرون دو تا پپرونی سفارش دادم و تا آخر شب رهام از خاطراتش تو کنسرت و سوتی‌های مردم گفت و خندیدیم خدایی این پسر باحال‌ترین و با استعدادترین پسری بود که تو عمرم دیدم. واسه کار قرار شد فردا به استادیوشون برم تا با بچه‌ها آشنا شم.
***
استاد چاق با همون لباس‌های همیشگی توی کلاس رژه می‌رفت و با هر قدمش کلاس رو به لرزه در می‌آورد سرم پایین بود و توی افکار خودم غرق بودم و به کارهای این هفته‌م فکر می‌کردم که با دیدن کفش‌های براق و واکس زده استاد سرم رو بالا آوردم.
استاد:
- اگه تخیلاتت از کلاس من برات مفید‌تره می‌تونی بری تو حیاط و از تخیلت لذت ببری!
به این فکر افتادم الان که از کلاس بندازم بیرون.
- نه استاد به فکر یه پروژه بودم.
استاد:
- پروژه! بهونه پیش پا افتاده‌ایه!
- نه بهونه نیست می‌خواید براتون توضیح بدم؟
استاد چاق با پوزخند گفت:
- بفرمایید
- فکر کنم بدونید که موسیقی و اعداد با هم ارتباط بالایی دارن و...
وسط حرفم پرید و صحبتم رو قطع کرد:
- موسیقی، خوبه! دغدغه جدید جوونامون پی اراجیفه تو گوشت فرو کن محبوب تو کلاس من از موسیقی صحبت نمیشه!
- باشه ولی بدونید موسیقی یه دنیای بزرگه که برای کسانی که سوادش رو ندارن اصلا قابل فهم نیست! من به منظور اعتراض کلاس رو ترک می‌کنم!
یکی از دانشجوها که می‌دونم اونم اهل موسیقیه با من بلند شد و گفت:
- استاد منم همراه رایان میرم تحمل ندارم یکی که سوادش به موسیقی نمی‌رسه دربارش نظر بده.
با اون پسره که اسمش نویان بود و قد بلندی که شاید هم قد رهام بود، از کلاس زدیم بیرون.
- ممنون از حمایتت من میرم آموزش درس رو حذف کنم.
نویان:
- منم باهات میام که حذف کنم درس رو.
بعد از این‌که این کلاس رو حذف کردیم از دانشگاه زدم بیرون که نویان صدام کرد:
- داداش این شمارم بهم زنگ بزن‌.
- اگه وقت کردم حتما!
راه افتادم سمت استادیو و ضبط رو روشن کردم:
از همون قدیما گفتن
آدم به آدم می رسه
دیدی گفتم زمین گرده
اون کلاغه به خونش می‌رسه
تو شدی چوپان قصه
که آخرشم دروغگو دراومد
ملکه شهر ما خوشگل بود
ولی زشت دراومد
من که گفتم هر جا بری و
هر کاری کنی من پات هستم
ولی دل نخواستی باشی
منم عهدم و شکستم
تو شدی چوپان قصه
که آخرشم دروغگو دراومد
ملکه شهر ما خوشگل بود
ولی زشت دراومد
دل و الکی دل داد
طرف حرف‌های عاشقونه ول داد
منم باورش کردم ولی ای کاش
یکم عقل تو سر ما بود ای وای
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فاطمه مقاره

کاربر عادی
رمانیکی
شناسه کاربر
119
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-04
آخرین بازدید
موضوعات
11
نوشته‌ها
178
راه‌حل‌ها
2
پسندها
425
امتیازها
153
سن
22
محل سکونت
طهرون

  • #5
قرار بود اهنگ جدید رو من ملودی‌ش رو بنویسم. کار قشنگی بود و با یه لحظه نگام کن رقابت می‌کرد و یه تلخی خاصی داشت ک رهام هم اون رو خیلی دوست داشت. این چند وقت دوستی من با رهام دردسر شده بود و به خاطر رفاقتی که نمی‌دونم چرا انقدر زیاده بود رهام رو تهدید می‌کنه ولی کارمون شیرینی خاصی داشت که این تلخی رو از بین می‌برد. زنگ آیفون تصویری و مدرن استادیو رو زدم و در شیری رنگش باز شد بچه‌ها دور هم نشسته بودن و تمرین می‌کردن.
- سلام بچه‌ها.
بقیه جوابم رو دادن و دوباره به کارشان مشغول شدن تک‌تک بالا سر بچه‌ها می‌رفتم و اگه ایرادی بود رفع می‌کردم کم‌کم رهام و امیر هم رسیدن و برای ضبط به جایگاهشون رفتن.
قرار بود شب همراه رفیقای خواهر امیر فاطمه - این خواهر امیر یه رمان دیگه از خودمه که اگه این رمان به دست آقای هادیان برسه پخش میشه اسمش گمشده‌اس- بریم بیرون رهام می‌گفت دختر باحالیه و سال اول دانشگاه.
***
- فاطمه خانم اون توپ رو می‌دین؟
فاطمه توپ رو انداخت و گفت:
- بیا.
- ممنون.
قرار بود یه دست والیبال بزنیم من و رهام و فاطمه یه تیم، امیر و مسعود - فلاح زاده - و رادوین - دوست اکیپی فاطمه - هم یه تیم فاطمه و امیر و رهام حرفه‌ای کار می‌کردن و بقیه هم آماتور بودن سرویس اول رو رهام زد که...
ماه بعد ***
رسام:
- آراس بیا اینجا.
عکس یه پسری که برام خیلی آشنا بود رو بهش نشون دادم اسمش رهام هادیان و خوانندس.
- این رو می‌شناسی؟
آراس:
- نه داداش کیه؟
-خواننده‌س.
و واسش یکی از آهنگ‌هاش که برام آشنا بود و کسی به اسم محبوب ملودیش رو زده بود رو گزاشتم اسمش کوه یخ ورژن دو بود.
سرده چرا دوباره اون نگات
غرق می‌کنه کشتی دل منو اون کوه یخ چشات
انت مجنونه بانک لا تری هذا الحب یا حبیب
هی انت لا مش انت لست نفسک کان هذا النبض
لک لم تکن من محب لم تکن من محب
حس کردم رنگش پریده
- چیزی شده؟
با دستپاچگی گفت:
- ...
***
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فاطمه مقاره

کاربر عادی
رمانیکی
شناسه کاربر
119
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-04
آخرین بازدید
موضوعات
11
نوشته‌ها
178
راه‌حل‌ها
2
پسندها
425
امتیازها
153
سن
22
محل سکونت
طهرون

  • #6
حال ( فردا اون روز )
رایان:
بازی به نفع ما تموم شد و بعد از شام اومدیم خونه. ولی من امروز انگاری سرما خورده بودم
رهام:
- هی پسر چیه تو فکری؟
رهام صبح زنگ زد و دید حالم بده اومد پیشم تا کمکم کنه
- نه تو فکر نبودم حالم بده.
سوپی که رنگ و بوی خوبی داشت جلوم گذاشت و گفت:
- بیا این رو بخوری خوب میشی!
- ممنون داداش اینم یکی از استعدادها ته ها!
رهام:
- هی! با همینا دست می‌ندازن.
- چرا مثلا؟
رهام:
- میگن عین این دختراس موهاش که بلنده آشپزی هم که می‌کنه.
- مگه فقط دخترها آشپزی می‌کنن؟ ولشون کن داداش!
یک ذره نگران بودم دیشب خواب دیدم دیگه رایان نیستم تو فکر خوابم بودم که کم‌کم چشمام سنگین شد و خوابم برد.
***
- آراس این رو می‌شناسی یا نه؟ چرا رنگت پریده؟
آراس:
- هیچی نه نمی‌شناسم!
- بگو چرا من چیزی یادم نیست من واقعا برادرتم؟ ها؟؟
آراس:
- معلومه دیوونه
***
- این خوبه؟
رهام:
- کدوم؟
- عاشق یکی شدم نمی‌تونم بگم بهش
دله من دنبالشه نمی‌تونه بکنه ولش
اون اصلا نمی‌دونه می‌خوامش
اینه مشکلش آخه چجوری بگم حرفای دلمو
به دلش
من اون و می‌خوامش و بس تو دلم اون
شده حبس واسه من شد همه کس
کاش یه روزی بشم همراش بشینم جلو چشماش
بشم گوش واسه حرفاش.
رهام:
- ماله امیره؟
- آره
رهام:
- خوبه.
تو این دو سه هفته کارمون خیلی سخت شده از اینور چند باری پیام‌‌های مشکوک می‌گیریم به من می‌گه ازش دور شو و به رهام میگه اگه ازت دور نشه زنده نمی‌مونه راستی با نویان هم خیلی رفیق شدم و کل تایم دانشگاه رو باهم می‌گذرونیم .
امروز هم که کلاسم بعد از ظهر و نویان میاد دنبالم از استادیو زدم بیرون و دیدم با پراید مشکی‌ش جلوی در استادیو ایستاده بود ( اوهوع) سوار ماشینش شدم
- به داش نویان چطوری؟
نویان:
- مگه شتری؟
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین