. . .

مذهبی حضرت اسماعیل(ع)

تالار زندگی نامه امامان و پیامبران

راضیه

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
304
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-17
آخرین بازدید
موضوعات
86
نوشته‌ها
106
پسندها
157
امتیازها
103

  • #1
سالها از ازدواج ساره و ابراهیم گذشت و آنها صاحب فرزند نشدند.ساره از اینکه ابراهیم را علاقمند به فرزند می دید و نمی توانست فرزندی بیاورد رنج می برد.کنیزی داشت به نام هاجر جوان و نیکوروی بود.پس هاجر را به حضرت ابراهیم حبه کرد به امید آنکه از او فرزندی بیاورد.چنین شد وپس از مدتی هاجر پسری برای آن حضرت آورد که نامش را اسماعیل گذاشت.ولادت اسماعیل در نواحی موتفکات بود با تولد اسماعیل روزگاری در خوشحالی و طراوت به سر بردند اما بالاخره حسادت به قلب ساره راه یافت و او را اندوهناک کرد به حدی که دیگر طاقت دیدن اسماعیل و نگاه کردن به هاجر نداشت.حضرت ابراهیم از سویی ناراحتی ساره را می دید از دیگرسو می دانست که هاجر و اسماعیل از رفتار ساره در عذابند و این حال او را غمگین می کرد .پس به جانب خداوند دعا کرد و از او برای رفع این مشکل مدد خواست وحی آمد: ای ابراهیم هاجر و اسماعیلت را از نزد ساره دور کن.ابراهیم عرض کرد به کجا ؟وحی آمد به سوی حرم امن من.جایی که آن را محل ایمن گردانیده ام و هر که داخل آن شود ایمن باشد.جبرئیل نیز مامور شد تا ابراهیم را همراهی و راهنمایی کند.حضرت ابراهیم هاجر و اسماعیل را برداشته و به راه افتاد در حالی که جبرئیل نیز او را همراهی می کرد .در راه به هرسرزمین خوش منظره ای که می رسیدند حضرت از جبرئیل سوال می کردآیا اینجاست مکانی که خداوند وعده کرده؟و جبرئیل می گفت نه. سرانجام به سرزمین مکه رسیدن که بیابانی بود بی آب وعلف وجنبنده ای در آن دیده نمی شد جبرئیل فرمود:این وعده گاه الهی است اسماعیل و هاجر را اینجا بگذار.حضرت پس از آن که آنها رادرآنجا مستقر کرد و مدتی با ایشان بود چون به ساره قول داده بود پس از رساندن آنهابه مقصد باایشان نماند قصد مراجعت کرد هاجر از روی فزع تضرع نمود که :ای ابراهیم زن بی کس و طفلی بی یار را در این بیابان بی آب وعلف به که می سپاری؟ نمی گویی چه کسی ما را آب ونان دهد؟ و از شر دیو و دد محافظت کند؟حضرت ازناله هاجر اندوهگین شد وگفت شما را به خداوند مهربان می سپارم که نگه دارنده بزرگ وکوچک است و روزی رساننده مور و مار.سپس ابراهیم از آنها وداع کرد.بعد از رفتن حضرت ابراهیم اندک آب وآذوقه شان تمام شد وهاجرگرسنه و تشنه ماند.زمان زیادی نگذ شت که هاجر شیری برای بچه نداشت و گرسنگی وتشنگی به اسماعیل سرایت کرده بی طاقت شد.هاجر با دیدن کودک گرسنه و بی قراری اش پریشان شد بی درنگ از کنار اسماعیل بلند شد و دوان دوان در جستجوی آب به طرف کوه صفا دوید اما چیزی نیافت با دیدن سراب به خیال یافتن آب به شتاب به سوی کوه مروه دوید اما آنجا هم چیزی پیدا نکرد.با پریشانی و نگرانی هفت مرتبه این تلاش و سعی را انجام داد و درهر نوبت به کودک نگاه می کرد تا از آسیب گزندگان در امان باشد. در مرتبه هفتم وقتی به طرف اسماعیل نگاه کرد آثار آب در زیر پای او دید و چون نزدیک شد چشمه آبی را دید که در زیر پای کودک جائی که پا به زمین می زد می جوشید.هاجر بسیار خوشحال شد و از آن آب خورد و از تشنگی نجات یافتند.



چشمه آب زمزم

با پیدا شدن آب در آن جا مرغان هوا شروع به پرواز در آنجا کردند. قوم جرهم که در آن زمان در صحرای عرفات زندگی می کردند با دیدن پرندگان درآن منطقه دانستند که در آن جا آب پیدا شده است عده ای از آنها برای تحقیق به آن جا رفتند با دیدن هاجر و اسماعیل تک وتنها در کنار آن چشمه متعجب شدند.ازهاجراوضاع شان را پرسیدند.هاجر نیز آنچه بود راگفت آنها خواستند تا به قبیله جرهم اجازه دهد تا به همراه ایشان درکنارچشمه بمانند.هاجر گفت هیچ کس را بر این چشمه حقی نیست.پس آن نفرات به قبیله خود برگشته و از آنچه دیده و شنیده بودند آنها را مطلع کردند.اهل قوم با شنیدن قصه اسماعیل وهاجر و کسب اجازه از وی به آنجا آمدند و دسته دسته در آنجا ساکن شدند و ازهاجر و فرزندش هیچ مظایقه ای نکردند.اسماعیل در میان قبیله جرهم بزرگ شد.اهل قبیله به یمن حضورشان در کنار چشمه هر یک گوسفندی به هاجر بخشیدند. میزان این هدیه آنقدر زیاد بود که گله بزرگی شده و معاش ایشان از محل گله داری تامین گردید.

حضرت ابراهیم پس از آنکه هاجر و اسماعیل را در بیابان مکه گذاشت و به شام مراجعت کرد هر سال جهت زیارت بیت ا...ودیدن ایشان می آمد.1دریکی از سفرها حضرت شبی درخواب دید که فرشته ای بر بالای سرش ایستاده و می گوید: ای ابراهیم پروردگارت می فرماید اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کن.حضرت هراسان از خواب برخواست و در این خواب متفکر ماند و با خود اندیشید که این خواب از تجلیات ملک معبود است یا نمود شیطان.به همین جهت این روز را که مصادف با 8 ذیحجه است یوم الشک گویند. شب دیگر همان خواب را دید و هراسان برخواست شناخت که این واقعه از منکرات یزدانی است نه از تخیلات شیطانی پس آن روز به عرفه معروف گشت چون شب سوم هم در خواب همان را دید به یقین رسید که این فرمان الهی است.و صبح یکدل بر ذبیح فرزند خود مصمم شد.حضرت وقتی فرزند خود را دید به اوگفت و وقتى با او به جايگاه سعى رسيد گفت اى پسرك من من در خواب چنين مى‏بينم كه تو را سر مى‏برم.

پس ببين چه به نظرت مى‏آيد گفت اى پدر من آنچه را مامورى بكن ان شاء الله مرا از شكيبايان خواهى يافت .پس اسماعیل را آماده نمود و با خود همراه کرد تا به قربانگاه رسیدند و در آنجا آنچه حکم الهی بود را با فرزند درمیان گذاشت.ابراهیم فرزند را خواباند و با نام خدا کارد را بر گلوی فرزند گذاشت و برای آنکه اسماعیل اذیت نشود با قدرت کارد را کشید ولی به خواست خداوند کارد نبرید.ابراهیم چندین باراین کاررا تکرار کرد و هر بارکارد نبرید دراین هنگام ندائی آمد. ای ابراهیم رویای خودرا تصدیق کردی و دستور خدا را انجام دادی.کارد را از گلوی فرزندت بردار که ما نیکوکاران را چنین پاداشی می دهیم.

سپس جبرئیل نازل شد و گفت فرزندت را رها کن و این گوسفند را به جای آن قربانی کن.حضرت خوشحال از موفقیت در آزمایش الهی گوسفند را در راه خدا قربانی فرمود.حضرت اسماعیل در این ماموریت 12ساله بود

حضرت اسماعیل در ماموریت بزرگ دیگری در کنار حضرت ابراهیم بود و آن تجدید بنای خانه کعبه بود حضرت آدم بانی خانه مکه مکرمه است این خانه با گذشت زمان ازبین رفت و از آن جز پایه هایش نمانده بود.پس خداوند ابراهیم را مامور تجدید آن کرد.حضرت ابراهیم به مکه که رسید اسماعیل را از ماموریت خود آگاه ساخت واسماعیل پدر را در این امر الهی همراهی نمود.اسماعیل سنگ می آورد و پدر روی هم می نماد و دیوار را بالا می کشید آنقدر که دیگر قد حضرت کفایت نمی کرد پس سنگی را به زیر پا گذارده روی آن آمده تا دیوار را بالاتر ببرد.

وچون خانه كعبه را براى مردم محل اجتماع و جاى امنى قرار داديم و فرموديم در مقام ابراهيم نمازگاهى براى خود اختيار كنيد و به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه خانه مرا براى طواف‏كنندگان و معتكفان و ركوع و سجودكنندگان پاكيزه كنيد و چون ابراهيم گفت پروردگارا اين سرزمين را شهرى امن گردان و مردمش را هر كس از آنان كه به خدا و روز بازپسين ايمان بياورد از فرآورده‏ها روزى بخش فرمود ولى هر كس كفر بورزد اندكى برخوردارش مى‏كنم سپس او را با خوارى به سوى عذاب آتش دوزخ مى‏كشانم و چه بد سرانجامى است و هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه‏هاى خانه كعبه را بالا مى‏بردند مى‏گفتند اى پروردگار ما از ما بپذير كه در حقيقت تو شنواى دانايى پروردگارا ما را تسليم فرمان خود قرار ده و از نسل ما امتى فرمانبردار خود پديد آر و آداب دينى ما را به ما نشان ده و بر ما ببخشاى كه تويى توبه‏پذير مهربان پروردگارا در ميان آنان فرستاده‏اى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزه‏شان كند زيرا كه تو خود شكست‏ناپذير حكيمى

مدتی پس از ساخت خانه خدا هاجر وفات یافت.اسماعیل (ع)وی را در کنار خانه کعبه در حجر اسماعیل دفن کرد و چون تنها شد قصد کرد که از آنجا برود.قوم جرهم که گمان کردند با رفتن او برکت از چشمه می رود خواستند تا تدبیری بیاندیشند و از رفتن او مانع شوند.پس چاره در این دیدند که از میان خود دختری به عنوان همسر به او بدهند اسماعیل پذیرفت ودر مکه ماند.آن حضرت در طول زندگی خود ازدواجهای دیگری نیزداشت که حاصل آنها فرزندان متعددی بود. وقتی حضرت ابراهیم فوت کرد اسماعیل در مکه بود که شنید اسحاق او را در شام به خاک سپرده است. اسماعیل هر سال برای زیارت قبر پدر می رفت.بعد از حضرت ابراهیم خداوند اسماعیل را پیغمبری داد.در سرزمین یمن اقوامی بودند که بت می پرستیدند.اسماعیل به سوی ایشان رفت و به قولی چهل سال میان ایشان بود و ایشان را بدین حنیف دعوت کرد ودر اواخر عمر به مکه بازگشت.حضرت پس از فوت توسط پسرانش در مکه در جوار مادر در حجر اسماعیل دفن شد.فرزندان آن حضرت در سرزمینهای مختلف پراکنده شدند و نسل او بسیار شد،غیراز یکی از فرزندان آن حضرت که درمکه ماند و نسل قوم عرب از او ادامه یافت.حضرت اسماعیل را ازآن روی که درمیان قوم جرهم زیست و به عربی تکلم کرد به ابوالعرب ملقب می باشد.ودراين كتاب از اسماعيل ياد كن زيرا كه او درست‏وعده و فرستاده‏اى پيامبر بود و خاندان خود را به نماز و زكات فرمان مى‏داد و همواره نزد پروردگارش پسنديدهرفتار بود.
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
111

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین