قبلا به خودم می گفتم : (دیگه سعی می کنم جلوی خندهی خودم رو بگیرم، دیگه نمی خوام بخندم دیگه چیز خنده داری وجود نداره که بخندم، وقتی هم که بخندکم سعی می کنم دیگه تکرار نشن سر همین خندیدن ها ضربه خوردم، سر خندیدن حقم رو خوردن، سر خندین اعتمادم رو شکستند، سر خندیدن بهم توهین کردند) ولی بعدش یه چیزی یادم اومد کی به من گفته که من نباید بخندم، از این به بعد من میخوام بخندم مگه اعتماد کردن به خنده اس می خندم از ته دل می خندم مگه من با هرکسی خندیدم دوست هستم! اگه می خوایی بخندیدم با هم بخندیدم اگرم سر یه خندهات از من طلبکاری به درک دیگه نخند نیازی به خنده های تو ندارم، اگرا می خواهی بیا باهم بخندیم با هم گریه کنیم ولی نه اینکه من بخندم تو گریه کنی یا تو بخندی من گریه کنم.