. . .

متروکه تراوشات ذهنی مریض | lithc0l

تالار فی‌البداهه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
فی البداهه تراوشات ذهنی مریض

از lithc0l

ژانر اجتماعی ، روان شناختی

مقدمه:
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Lithc0l

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1068
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-18
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
21
پسندها
149
امتیازها
108

  • #2
قبلا به خودم می گفتم : (دیگه سعی می کنم جلوی خنده‌ی خودم رو بگیرم، دیگه نمی خوام بخندم دیگه چیز خنده داری وجود نداره که بخندم، وقتی هم که بخندکم سعی می کنم دیگه تکرار نشن سر همین خندیدن ها ضربه خوردم، سر خندیدن حقم رو خوردن، سر خندین اعتمادم رو شکستند، سر خندیدن بهم توهین کردند) ولی بعدش یه چیزی یادم اومد کی به من گفته که من نباید بخندم، از این به بعد من میخوام بخندم مگه اعتماد کردن به خنده اس می خندم از ته دل می خندم مگه من با هرکسی خندیدم دوست هستم! اگه می خوایی بخندیدم با هم بخندیدم اگرم سر یه خنده‌ات از من طلبکاری به درک دیگه نخند نیازی به خنده های تو ندارم، اگرا می خواهی بیا باهم بخندیم با هم گریه کنیم ولی نه اینکه من بخندم تو گریه کنی یا تو بخندی من گریه کنم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

Lithc0l

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1068
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-18
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
21
پسندها
149
امتیازها
108

  • #3
گاهی وقتا آدما فکر می کنن که انتقاد کردن از دیگران باعث میشه که دیگران از آنها ناراحت بشوند و به همین خاطر سکوت می کنن و این سکوت هیچ مشکلی رو حل نمی کنه جز اینکه بخاطر از دست دادن دیگران خودشون زیر مشکلات له میشن.
از انتقاد کردن نباید ترسید و اگر از چیزی خوشت نمیاد بگی خوشت نمیاد اگه بودن تو به آزار من باشد می خواهم نباشی، گاهی وقتا همین مشکلاتی که با یک حرف حل می شدند به عقده هایی تبدیل میشن که همون چیزای که میخواستی از آنها محافطت کنی را ازبین می برند.

این یک پست روان شناسی می باشد:geek:
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Lithc0l

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1068
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-18
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
21
پسندها
149
امتیازها
108

  • #4
هیچ وقت با آدم های اشتباهی نباشید آدم هایی که کمکشان می کنی تا بلند شوند ولی وقتی بلند می شوند تو را رها می کنند و به سمتی دیگری می روند بدون اینکه حتی تشکری از شما بکنند، وقتی تو اشتباهی در حقشان کنی چنان با تو برخورد می کنند که حتی فرصت توضیح دادن اشتباهات را نمی دهند این کسانی هستند که وقتی به موفقیت می رسند تمام کسانی که کمکشان کرده‌اند را رها می کنند و گویی که آنها را اصلا نمی شناسند، کسانی که که قسمتی از دارایی خودت را برای کمک به او در اختیارشان می گذاری و وقتی هم بخواهی آن را پس بگیری طوری سرت منت می گذارند که انگار آن ها از تو طلبکارند و از تو روی بر می گردانند.
.
حتی سگ ها هم کسانی که به آنها محبت کرده را فراموش نمی کنند.
 
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Lithc0l

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1068
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-18
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
21
پسندها
149
امتیازها
108

  • #5
تو اون بالا بودی و من این پایین گم شده بودم، من حتی نمی تونستم خودمو به خودم ثابت کنم، وقتی دیدمت من برای اولین بار عاشق شدم عاشق کسی که روی قله بود ولی من این پایین از ترس دیر رسیدن فقط می تونستم کسایی که از کوه بالا برن رو نگاه کنم، آخه گناه من چی بود که باید عاشق تو می شدم، دیگه نمی تونم به کسی به جز تو نگاه کنم ولی تو رو هم نمی تونم بدست بیارم آخه من باید چیکار میکردم جز اینکه توی تنهاییام اشک بریزم، من ضعیف بودم من باید به کی می گفتم که عاشق توام به هرکی بگم مسخره‌ام می کرد، فقط می تونم تو رو تو خواب هام به یاد بیارم، دیگه فقط میتونم برم داخل رویاهام، آخه تو واقعیت من یه شکست خورده ای ضعیفم، خودم نخواستم ضعیف باشم، ولی ضعیف به دنیا اومدم و ضعیف بزرگ شدم، یه ضعیف نمی تونه پرو باشه بدوه دنبال هدفاش اون به کمک نیاز داره ولی چه حیف که به جای کمک تنها میتونن مسخره ات کنن، زمان گذشت و من هر روز خودم رو قوی تر می کردم، شروع به حرکت به سمت قله کردم ولی دیگه دیر بود به قله رسیده بودند.
دیگه دارم قله خودم رو می سازم قله ای که هیچ کس به اون نرسه.
 
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Lithc0l

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1068
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-18
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
21
پسندها
149
امتیازها
108

  • #6
تو یه اتاق تاریک نشسته‌ام بدون غم، بدون شادی‌ام، نه می خندم، نه غم دارم، بدون خشم، عقده، بدون درد، هیچ احساسی وجود ندارد، کلمات بی معنا‌ان، یه حالت عجیب،گوش میدم به آهنگی که قبلا غمگینم می کرد، بزرگ نشدم، درون خودن فرو رفتم، بین یه مشت استخون و گوشت!
دارم شکلشون میدم، بدنم باهام راه نمیاد، دوباره جنگی برای ساختن احساسات
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین