. . .

شعر اشعار چزاره پاوزه

تالار اشعار شاعران غیر پارسی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
طراح
تدوینگر
نام هنری
Minok
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس+بازرس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
970
نوشته‌ها
2,272
راه‌حل‌ها
27
پسندها
3,449
امتیازها
436
سن
20
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #1
مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگریست
مرگی که از صبح تا شب با ماست،
بی‌خواب و
گنگ مانند افسوسی‌ قدیمی
یا رذیلتی‌ جاهلانه.
چشمانت واژه‌ای تهی خواهد بود،
فریادی فرونشانده و سکوتی.
بدین‌‌سان هر روز صبح می‌بینی‌اش
وقتی تنها خم می‌شوی رو به آینه،
آی امید گرامی
ما نیز آن روز خواهیم دانست
که زندگی و هیچی تویی.

مرگ هر کس را به چشمی می‌نگرد.
مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگریست
مانند پایان یافتن رذیلتی خواهد بود و
دیدار چهره‌ای مرده
که از آینه پدیدار می‌شود،
مانند گوش سپردن به لب‌های بسته‌ای که سخن می‌گویند.
و ما در سکوت فرو خواهیم رفت.

خواهد آمد مرگ، چشمان تورا خواهد داشت
مرگی که با ماست،
بام تا شام، بی‌خواب،
لال چون‌ ندامت ِ کهنه
یا معصیت ابلهانه‌یی‌ .
چشم‌های تو لغتی خواهد بود،
گریه‌یی فرو خورده، سکوتی،
این‌گونه هر سحر
خواهیش‌ دید،
وقتی که تک و تنها
روی آیینه می‌خمی‌.
ای مایه‌ی امید،
ما هم آن روز خواهیم دانست
تویی بود و نبود.

به هر کسی چشمی دارد مرگ.
خواهد آمد مرگ، چشمان تورا خواهد داشت
چون پایان معصیت خواهد بود،
چون دیدن این که چهره‌‌یی مرده
از آیینه در می‌آید،
چون شنیدن این‌که لبان بسته سخن
می‌گویند
و فرو می‌رویم در خاموشی.
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
طراح
تدوینگر
نام هنری
Minok
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس+بازرس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
970
نوشته‌ها
2,272
راه‌حل‌ها
27
پسندها
3,449
امتیازها
436
سن
20
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #2
دئولا صبح‌ها را به نشستن در کافه‌ای سپری می‌کند،
هیچکس نگاهش نمی‌کند‌.
هجوم می‌برند همگان سوی کار،
زیر آفتاب هنوز تازه‌‌ی سپیده‌دمان.
حتی دئولا در پی کسی نیست؛
با طمانینه از سیگارش کام می‌گیرد،
صبح را نفس می‌کشد.
در سال‌های گذشته در این ساعت
او به خواب فرو می‌رفت،
تا توان یابد باز:
بر بستری چرک‌آلوده با رد پوتین سربازان و کارگران
و مشتریان محنت‌کش.
اما اینک، دیگرگون در نظرش:
کار لطیف‌تر گشته
و سهل‌تر.
همان‌سان که نجیب زاده‌ای دیروزی
او را بامدادان از خواب بیدار کرد،
ب×و×س×ه‌اش داد، و بُردش
عزیزکم، می‌خواستم بمانم در تورین با تو دمی، اگر که می‌توانستم
تا ایستگاه که بگویدش خداحافظ.
او بهت‌زده اما شادمان است این صبح.
دئولا دوست می‌دارد آزادی را،
دوست می‌دارد نوشیدن شیرش را،
و خوردن نان شیرینی‌ را.
امروز او سیمای یک بانو را دارد.
و اگر اینک در کسی نظر می‌‌افکند،
تنها برای گذراندن وقت است.
در خانه هنوز دختران در خواب‌اند.
هوای تعفن،
خانم برای گردش بیرون می‌رود،
نابخردی‌ست در اینجا ماندن.
تا موعد کار ِ بارها در غروب
تو بایستی خوب به نظر آیی:
در آن خانه، سی‌سال آزگار،
تو از یاد بردی
چه نگاه‌های حقیرانه‌ای که ترک گفته بودی.
نیمرخ می‌نشیند دئولا،
و می چرخد به سوی آینه‌ای
و نظر می‌کند بر خویش
در سرمای شیشه،
صورت پریده‌رنگش؛
نه از دود سیگار، چین خورده اندکی پیشانی‌اش.
برای بقا در آن خانه،
تو نیاز داشتی به بهانه‌ای
همان که ماریا داشت،
محبوبم اینجا این مردان می‌آیند
تا بستانند
چیزی که نزد زنان و معشوق‌هایشان در خانه
نمی‌یابند
و ماریا کار می‌کرد خستگی‌ناپذیر،
سرشار از مسرت
و تبرک یافت با تندرستی.
مردمی که از جلوی کافه می‌گذرند
مزاحم دئولا نیستند
او تنها کار می‌کند غروب‌هنگام،
با اغواهای آرام پیچیده در موسیقی
در بار ِ همیشگی‌اش.
او چشم‌‌ها را بر یک مشتری می‌دوزد،
یا می‌زند به پاهایش،
در حالی که لذت می‌برد از موسیقی،
که سیمای هنرپیشه‌ای می‌بخشدش
و می‌آفریند صحنه‌ای عشقی
با یک میلیونر جوان.
هر غروب یک مشتری
کافی است تا جور شود،
شاید نجیب‌زاده‌ی دیشبی راستی مرا با خود ببرد
باشد تنها
اگر که بخواهد
در صبحدمان،
بنشیند در کافه‌ای،
بی‌آنکه در‌ پی کسی باشد.
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
طراح
تدوینگر
نام هنری
Minok
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس+بازرس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
970
نوشته‌ها
2,272
راه‌حل‌ها
27
پسندها
3,449
امتیازها
436
سن
20
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #3
نسیم ِ سبک ِ سپیده دم
نفس می‌کشد با دهانت
در انتهای خیابان‌های خلوت.
پرتوی ِ خاکستری چشمانت،
قطرات شیرین سپیده دم است
بر تپه‌های تاریک.
قدم‌ها و نفس ِ تو
همچون باد صبحدم
فرا می‌گیرد خانه‌ها را.
شهر مرتعش می‌شود
سنگ‌ها دم برمی‌آورند،
زندگی هستی تو،
یک بیداری.
ستاره ِ
در پرتوی ِ سپیده دم،
آواز ِ نسیم،
گرما، نفس
گم شد
شب پایان گرفت.
تو روشنایی و صبحی.
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
طراح
تدوینگر
نام هنری
Minok
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس+بازرس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
970
نوشته‌ها
2,272
راه‌حل‌ها
27
پسندها
3,449
امتیازها
436
سن
20
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #4
تو برایم چو وجودی غمینی،
گل زودمیرای شعر،
که همان دم که با آن خوشم
و بر آنم تا سرمست شوم از وجودش،
حس می‌کنم که باید بگریزم به دورها،
بسیار دور،
به‌سبب شوربختی جان خویش؛
شوربختی اندوهناک من.
آن‌گاه که دیوانه‌وار به سینه‌ات می‌فشارم
و لبانت را به دهان می‌کشم،
طولانی و بی‌وقفه،
غمگینم، عزیز من!
زان رو که قلبم بسیار خسته است
از عشقی چنین عاجزانه به تو.
تو لبانت را بر لب من می‌نهی
و خود را وامی‌داریم تا سرخوش باشیم
از عشقمان، که هرگز شاد نخواهد بود
-زیرا که جانمان بسی خسته است
از رؤیاهایی که پیش از این دیده‌ایم-.
اما آن ترسان منم،
و تو بسیار سرآمدی.
آن‌گاه که به تو می‌اندیشم،
جز خواهش گداختن در عشق، چیزی اندرونم نیست؛
به‌خاطر آن شادی کوچکی که به من هبه می‌کنی،
که نمی‌دانم از روی ترحم است یا هوس.
زیبایی تو، زیبایی محزونیست
که هرگز در رؤیا نیز شهامت دیدنش نداشتم،
اما زان گونه که گفتی، تنها رؤیاست.
آن‌گاه که برایت از چیزهای خوشایندتر سخن می‌گویم
و تو را به سینه می‌فشارم
-و تو به من نمی‌اندیشی-.
حق با توست، عزیزکم:
من غمگین غمگینم و بسی ترسان.
آری! تو برای من
مگر وهمی گذرا
در چشمان بزرگ رؤیا
نیستی،
که ساعتی مرا به سینه می‌فشرد
و به‌تمامی غرقه می‌سازد
در چیزهای دلنشین سرشار از افسوس.
زمانی که خسته، رنج حزن‌انگیزم را
در اشعار لطیف جاری می‌سازم
نیز ‌چنین است.
گل زودمیرای شعر،
نه چیزی بیش از آن، عشق من.
اما تو نمی‌دانی، عزیزکم
و هرگز از آن‌چه که رنجم می‌دهد، خبرت نخواهد شد.
شکوفه طلایی!
تو که تاکنون رنج‌ها کشیده‌ای!
به خیره شدن در چهره‌ات،
-که به‌گاه لبخند هم می‌گرید-
ادامه می‌دهم.
آه از آن شیرینی حزن‌انگیز چهره‌ات!
هرگز نخواهی دانست، عزیزکم
در کنار تو،
به ستایش اندام ظریف و دلنوازت ادامه خواهم داد
که شیرینی نوبهار دارد
و بسیار گل‌بیز است و طاقت‌سوز.
و من حتی با این خیال کابوس‌وار
که دیگری عاشق اندامت باشد
و به سینه‌ات بفشارد،
عنان از کف می‌دهم.
به ستودنت ادامه خواهم داد،
به بوسیدنت و به رنج کشیدن؛
تا آن روزی که بگویی
همه‌چیز باید پایان پذیرد.
آن دم، تو دورتر نخواهی بود
و من در سینه‌ام خستگی احساس نخواهم کرد،
اما فریاد برخواهم آورد از درد
و دگر بار در رؤیا خواهم بوسید
و به سینه خواهم فشرد
آن خیال غایب را.
و برایت اشعاری غمناک خواهم نوشت
برای یاد جان‌گداز تو
-که تو دیگر نخواهی خواند-.
اما در سینه من،
جان‌فرسا و دیرپای خواهد ماند
برای همیشه.
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
طراح
تدوینگر
نام هنری
Minok
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس+بازرس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
970
نوشته‌ها
2,272
راه‌حل‌ها
27
پسندها
3,449
امتیازها
436
سن
20
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #5
نمی دانی تپه‌هایی
که بر خون نشست.
به تمامی گریختیم
سلاح و نام فکندیم
یک زن
گریز ما را می‌نگریست
تنها یکی از پای ننشست
با مشت گره کرده
آسمان تهی را چشم دوخت
آرام گرفت کنار آن دیوار
سر فرو فکند و مُرد
اکنون لخته‌ای خون و نام او.
زنی برفراز تپه‌ها ما را انتظار می‌کشد
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
طراح
تدوینگر
نام هنری
Minok
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس+بازرس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
970
نوشته‌ها
2,272
راه‌حل‌ها
27
پسندها
3,449
امتیازها
436
سن
20
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #6
خود را یافتم در یک کافه
در بازتاب آینه
بی پایان، درخشان،
خمیده‌ام و بر دود پیچیده
بیشتر نمی‌دانم
شاید وهم است
یا تصویر خالی او، منم.
دیگری
وزوزی مدام در پیرامونم،
اشکال در فضای کریستال
غرقه می‌شوند
و در نورش احاطه
آنقدر دور اند که احساسشان نمی‌کنم.
خمیده و تنهایم
از چیزی رنج نمی‌برم
اما آن جا، شاید
روح آن منِ پریده رنگ
از دردی ناشناخته می‌لرزد.
دیگر رنج نمی‌برم.
می‌نگرم خود را
و دیگران را
به خود پیچیدنی تب دار
زیر آن آسمان درخشان
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین